سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
فهرستی که از استعارههای شکمی رایج در زبان فارسی در پست قبلی ارایه داده بودم، همه استعارههای موجود را شامل نمیشود. دوستان در تکمیل آن یاری کرده و دومورد مهم را به آن اضافه کردند. یکی «تلخگوشت» به عنوان صفتی برای انسان بداخلاق (که از طریق خوردن یا حداقل مزهمزهکردن گوشت او میتوان خصوصیتهایش را شناخت) و دیگری که یکی از مهمترین و رایجترین استعارههای مربوط به خوردن است، یعنی: نان را به نرخ روز خوردن.
- آقا قبول کنید که شما نان را به نرخ روز میخورید!
- حالا لازم نیست شما کاسهی داغتر از آش باشی!
اضافه بر این دو مورد، یک استعاره دیگر نیز به خاطرم آمد که سزاوار نیست از آن بگذریم، زیرا واگذارکننده نوعی «جذبه» کاملا ایرانی است، و یکی از صحنههای بدیع داستان یوسف و زلیخا را یادآوری میکند. منظور صحنهای است که زلیخا زنان بزرگان مصر را دعوت کرده بود تا یوسف را به آنان نشان دهد. اینان که مشغول خردکردن ترنج بودند، چنان در جذبه زیبایی یوسف خیرهگشتند که انگشتان خود میبریدند و درد احساس نمیکردند. در زبان فارسی در توصیف غذای خوشمزه میگوییم: چنان خوشمزه که انگشتانتان را میخورید! برای درک اهمیت غذا در اعماق ذهن فرد فارسیزبان، باید چنین صحنهای را تصور کرد.
در پست پیش اشارهای بود به اینکه استعارههای شکمی در زبان آلمانی کم است. دوستی در پیامگیر مینویسد: «در زبان آلمانی کمتر از زبان فارسی از این نوع اصطلاحات شکمی وجود دارد و این برای آن است که کلاً زبان آلمانی کمتر با ایماء و اشاره و سنبل و نماد و... خود را بیان میکند». اصل مسئله همین است. قصد من نشاندادن سیطره این استعارهها بر اذهان است. میخواهم نشان دهم که فرهنگ شکمی آنقدر در تاروپود فرهنگ ما آمیخته است که نشانههای آن را میتوان به یک اندازه نزد فرهیختگان و مردمان عادی یافت. به عنوان مثال همگی عبارت «دندانگیر» را در مورد تولیدات فکری شنیدهایم. اینکه مثلا در فلان نوشته مطالب «دندانگیر»ی به چشم میخورد (یا نمیخورد)، در زبان فارسی رایج است. دیروز دیدم که در آلمانی هم مترادف آن موجود است. مثلا نیچه از قول كارلایل در باره آثار امرسون میآورد كه «این كارها چندان به ما نمیدهد تا بر آن دندان زنیم». (غروب بتان فارسی ص١٢١). اما این اولینبار بود که به چنین چیزی برمیخوردم. حال آنکه در زبان فارسی، طوری که در بخشهای قبل آمد، مسئله ریشهدارتر از این است.
تصویر سرصفحه نشریه فرهنگی «هفتسنگ» نیز جالب است:
در زبان فارسی گذشته از «شعرخوردنی»، و نشریه فرهنگی با نونسنگک، «متن خوردنی» هم یافت میشود:
امید میلانی، ترجمهای از جورج باتای را اینچنین آغاز میکند: «ترجمهکردن برایم وسیلهای است که متن را کامل بخورم و همهیِ جزئیاتاش را جذب کنم».
نشست فرهنگ یادشده در لایههای ذهن خانم گلی امامی (نویسنده و مترجم) نیز آشکار است. وی در مصاحبهای درباره نوع مخصوصی از ترجمه حرف جالبی میزند: «این قبیل ترجمه ها مانند خورشتى مى ماند كه قوام نیامده و آب و دانه اش از هم سواست و با هم ممزوج نشده» (روزنامه شرق، سال دوم ـ شماره ٤٦٦). مهدی اخوان لنگرودی در کتاب مشهور «یکهفته با شاملو» از آیدا میپرسد که شاملو با توجه به وقت کم کی مطالعه میکند. به جواب آیدا توجه کنید: «شیطان هم نمیداند. انگار کتابها را مثل ویتامین میبلعد» (ص١٦٠).
مثال دیگر برای قورتدادن کتاب (و حتی خود نویسنده) را میتوان در سایت نویسنده معاصر عباس معروفی پیدا کرد. از قرار معلوم کتاب او از سوی هیئت ژوری یک مسابقهی ادبی نادیده گرفته شده است. این جملات از متن اعتراضیه او است: «... کسانی که از آزادی حرف میزنند، آنها که از دموکراسی میگویند چطور میتوانند ... یک نویسنده و یک کتاب را درسته قورت بدهند تا به کلی حذف شود؟»
به یک تشبیه در گفتگوی حسن زرهی با سیمین بهبهانی توجه کنید:
- اگر بخواهید یک شاعر که به شما خویشتر و نزدیکتر و عزیزتر است نام ببرید کدام خواهد بود؟
س.ب: کدام را نمیتوانم بگویم، مثل اینکه شما از من بخواهید که از میان میوهها که همهشان را دوست دارم یکی را انتخاب کنم.
- اتفاقا میخواستم به آنجا هم برسم.
س.ب: من همه ی میوه ها را دوست دارم.
س.ب: کدام را نمیتوانم بگویم، مثل اینکه شما از من بخواهید که از میان میوهها که همهشان را دوست دارم یکی را انتخاب کنم.
- اتفاقا میخواستم به آنجا هم برسم.
س.ب: من همه ی میوه ها را دوست دارم.
زندهیاد سهراب سپهری از نیویورک نامهای به احمدرضا احمدی نوشته است که حاوی نکات جالبی است:
«احمدرضای عزیز ... من به شدت در این شهر ماندهام. آن هم در این شهر بیپرنده و نادرخت … من فقط هستم. و گاهی در این شهر گولاش میخورم [یکی از غذاهای مجارستانی]. مثل اینکه تو [گولاش را] دوست داشتی و برایت جانشین قرمهسبزی بود. الهام گولاش کمتر است. غصه نباید خورد. گولاش باید خورد و راه رفت و نگاه کرد به چیزهای سرراه …». و پس از اینکه کمی از مشغولیتهایش میگوید، نامه را اینچنین به پایان میبرد: «من نقاشی میکنم. شعر میخواهنم. و یکتایی را میبینم. و گاه در خانه غذا میپزم و ظرف میشویم. ... غذایی که من میپزم خوشمزه میشود به شرطی که چاشنی آن نمک باشد و فلفل و یک قاشق اغماض. غذاهای مادرم چه خوب بود. تازه من به او ایراد میگرفتم که رنگ سبز خورش اسفناج چرا متمایل به کبودی است. آدم دیر میفهمد. من چه دیر فهمیدم. ... ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر»!
یکی از استعارههایی که از جایگاهی محکم در عالم اندیشه و ادب ایرانی برخوردار است، دعوت به سر «سفره» است. انگار نمیتوانیم به سادگی از اهل فکر و ادب بخواهیم که از تولیدات فرهنگی استفاده کنند، یا در بحثهای فکری شریک شوند، یا به آنها توجه مبذول دارند، بلکه باید با استفاده از استعاره فوق، تصویر هیجانانگیز و جذابی برای آنها ارایه دهیم که شوق آنها را تحریک کند. و چه استعارهای بهتر از «سفره»؟
استعاره « سفره» را میتوان نزد اندیشمندان بزرگ گذشته مانند مولانا نیز یافت: آن سفره بیار و در میان نه/ و آن کاسه به پیش عاشقان نه. لازم به توضیح نیست که در عرصه اندیشه «سفره» خوانی معنوی است و «لقمه» غذای روح است. موضوع مورد بحث ما فرهنگی است که خود را به همه، ا ز جمله به صاحبان اندیشه تحمیل میکند. ببینید عبدالکریم سروش درباره بسته شدن مؤسسههای فرهنگی صراط و پژوهش چه میگوید:
«مؤسسه صراط و مؤسسه پژوهش و معرفت همچنان كه نوشتهام سفرهای بود برای كسانی كه میآمدند آنجا و از آن سفره لقمه معرفت میگرفتند. پلمپ این دو مؤسسه باعت تأسف است. ... امیدارم این سفره دوباره گسترده شود».
«مؤسسه صراط و مؤسسه پژوهش و معرفت همچنان كه نوشتهام سفرهای بود برای كسانی كه میآمدند آنجا و از آن سفره لقمه معرفت میگرفتند. پلمپ این دو مؤسسه باعت تأسف است. ... امیدارم این سفره دوباره گسترده شود».
متفکر معاصر داریوش آشوری در وبلاگ خود مقاله دقیق و ارزشمندی دارد با عنوان «مشکل زبانی ما». مینویسد: «مقالهای که در دنبال میآید ... را برای آن پنجاهشصت نفری در این وبلاگ میگذارم که هر روز یا گاهگاهی به آن سر میزنند. ... کسانی که به خود زحمت سرزدن به این گوشه و خواندن این حرفهای خشک و سنگین و چهبسا ملالآور را میدهند، مثلِ من مشکل و مسألهای دارند و در پی آگاهی به مسألهشاناند. پس قدمشان به سرِ این سفره مبارک».
نیت من از نقل مثالهای بالا از اهل اندیشه و ادب به هیچوجه انتقاد از آنان نیست. موضوع این نوشته همانطور که پیشترها اشاره شد، نگریستن به «آنچه هست» است، نه نقد رفتارافراد. لزوم این تأکید تنها جلوگیری از انحراف بحث نیست، بلکه بایستی مانع حذف لینک این مطلب از خوان چربونرم و پروپیمان «هفتان» توسط مدیر سایت مذکور سیدرضا شکراللهی گردد! (که متأسفانه نتیجه نداد و لینک حذف شد) شکرالهی در نوشتهای با عنوان «هفتان را آغاز میکنیم» به مناسبت تأسیس سایت مذکور چنین مینویسد: «روش کار برای اعضا و نویسندگان بسیار ساده است ... اگر عضو شوید ... میبینید که مجموعهی کار به سفرهی آمادهای میماند که گسترده شده و کافیست هرکسی غذایی را در دست بگیرد و سر سفره بنشیند. رونق این سفره هم به حضور همهی شما به عنوان مخاطب است و هم به عنوان عضو سایت». به این ترتیب خوانندههای عزیزی که محتملا از طریق لینک هفتان به این ٤دیواری رسیدهاند، درواقع سر سفره پررونق هفتان نشستهاند. و امیدوارم که «معدهی سیستم فکری» آنان تا به اینجا خالی نمانده باشد
این اصطلاح «معدهی سیستم فکری» از من نیست، از پروفسور منوچهر جمالی است که شاگرد «تئودود آدورنو» بوده است و صاحب سایت اینترنتی با نام با مسمای «بنیاد فرهنگ ایران». وی که به گفته خود قصد دارد تفکر ایرانی را از نو زنده سازد، بنیاد شکمی این فرهنگ را کاملا نادیده میگیرد. ببینید پروفسور جمالی در کتاب خود «نعشها سنگین هستند» برای درمیان گذاشتن افکار فلسفی خود با ما از چه استعارههایی استفاده میکند:
«بعضی از فلاسفه هستند که در تفکر، آن چه را توانستند بجوند، هضم و جذب میکنند و آن چه برای آنها غیرقابل جویدن است باقی میگذارند و تف میکنند و بعضی فلاسفه هستند که در تفکر، آن چه برای آنها غیر قابل جویدن است قورت میدهند به امید آن که معده و رودههای سیستم فکری آنها، موفق به حل و هضم و جذب خواهد شد، با برخورد با بعضی از مسائل و قورتدادن آنها، دستگاه فکری آنها به طور خودکار آنها را هضم و جذب میکند، ولی از این به بعد عادت این متفکرین میشود که هر مسئله که برای آنها ناجویدنی است، قورت بدهند. علاقمندان و طرفداران یک دستگاه فکری یا عقیده، میپندارند چون آن فلسفه یا عقیده، همه مسائل را قورت داده است همه آن ها را هضم و جذب کرده است» (ص١٠٣، همچنین اینجا).
یک نمونه دیگر از نشست فرهنگ شکمی در «معده و رودههای سیستم فکری» را در مقاله ای از امیرحسین رسائل معاون اجرایی روزنامه شرق سابق میبینیم. وی در نوشته خود (که در باره دانشگاه است) پس از طرح مسایلی که تکرار آنها در اینجا لازم نیست، به اینجا میرسد که: «البته عللیابى اینگونه مسائل به عهده افراد صاحب صلاحیت است كه بنده پاى درس هیچ استادى ننشستهام ... پس فقط مىتوانم و مجازم از تجربیات شخصى پرده بردارم». اما تجربیات شخصی او که بایستی برای خوانندگان نیز قابل فهم باشد، چیستند؟ برای پاسخ به این سؤال بایستی به او مجال دهیم که پرده از تجربیات شخصی خود بردارد. وی ادامه میدهد: «هر وقت به مقوله دانشگاه و داشتن مدارك عالى فكر مىكنم به طور ناخودآگاه به یاد پلو مى افتم». تداعی بین رنگ سیاه و کلاغ، بین ریسمان و مار، بین انار و پاییز، بین خون و انقلاب، بین چشم و بادم، بین بحثهای پستمدرنیستی و آبدوغخیار (!) و امثالهم در ذهن انسان امری قابل توجیه و قابل تصور است. اما بر پایه چه منطقی، بر بستر چگونه فرهنگی و در ارتباط با چهجور ساختار فکری و روانی ممکن است که تفکر به «مقوله دانشگاه و داشتن مدرک عالی» فردی را (آنهم به طور ناخودآگاه) به یاد «پلو» بیاندازد؟ رسائل در ادامه مینویسد: «دیگر امروزه پلو جزء لاینفك رژیم تغذیه ایرانىهاست. پلو همچون دانشگاه و تحصیلات عالیه همواره در جامعه ایران حضور داشته ولى هیچ گاه چنین گسترده نبوده است. قرنها مردم ایران كباب را به عنوان غذایى كامل مىخوردند و هیچ گاه در پى تكمیل آن با چلو نبودند، مهم تر از آن پیوند مستحكم امروزى پلو با خورش است كه كمتر از صد سال عمر دارد. خورش به عنوان اصیلترین غذاى ایرانى كه در دربار ساسانیان به اوج تكامل و طعم خود رسید همواره به عنوان غذاى كامل كه با نان خورده مىشد مطرح بوده است. پس این تركیبهاى جادویى از كجا نشات گرفته است. به خصوص اینكه چنین پیوندى تأثیر مشهودى بر طعم خوراك نمىگذارد و فقط تأثیر آن بر سیر شدن انسان است. آیا دانشگاه نیز چنین است؟ ... با این وجود همواره آرزو داشته و دارم، كاش دانشگاه در همه وجوهش مانند پلو بود».
معلوم نیست که امیرحسین رسائل از کجا به این تز رسیده است که «پیوند مستحکم امروزی پلو با خورش کمتر از صدسال عمر دارد»، اما پیوند مستحکم امروزی شکم با اندیشه ایرانی همانطور که تا اینجا دیدهایم و در آینده بیشتر خواهیم دید خیلی عمر دارد.
اغلب وقتی کسی به نقد فرهنگ میپردازد، افرادی از جماعت روشنفکری برای حفاظت از ذهنیت عوامانه خویش فورا به دستوپا میافتند و با پناهگرفتن پشت مردم همیشه شریف و منزه رفتارهای ناهنجار اجتماعی را توجیه یا لاپوشانی میکنند. همیشه هم یک استدلال بیشتر در چنته ندارند. محمد قائد به درستی مینویسد: «روشنفكران عصر جديد مىگويند دولت علتالعلل تمام مفاسد و مسائل است ... حقيقت مورد نظر قاطبه مردم ايران همواره اين بوده و هست و خواهد بود كه تا وقتى اينها (هركس كه هستند) سر كار باشند اوضاع درستشدنى نيست».
و اینچنین است که مسبب رشوهخواری، خودمحوری، پرخوری، دزدی، رانندگی بد، ذهنیت استبدادی و ... «اینا» هستند. یک نمونه:
«وقتی لذات و نعمات زندگی به حداقل ممکن برسد و "زندگی حداقلی"، توسط رژيم حاکم و اقمار داخلی و خارجیاش تبليغ، تجويز و تحميق شود، ولع جامعه را میگيرد و "خوردن" میشود تنها روزنهی تفريح و سرگرمی مردم. در واقع، در سطح زندگی مردم در ايران امروز و در فقدان امکانات رفاهی و تفريحات سالم و اميد به آينده، چيز ديگری جز پرخوری (و البته توليد مثل) نیست که مردم به آن پناه برند!».
*
در بخش بعدی این نوشته به رابطه خوردن و قدرت سیاسی و دخالت مسایل شکمی در سیاست میپردازیم. پیش از این، آنجا که از سیطره استعارات مربوط به خوردن بر ذهنیت صحبت شد، به جایگاه محکم «سفره» در عالم اندیشه و ادب ایرانی اشارهای داشتم. اما این ذهنیت همگانی است و منحصر به قشر بخصوصی نمیشود. استفاده از استعاره «سفره» شوق تودههای عوام را نیز تحریک میکند و «محبت» آنان را بیمیانگیزد. دعوت شکرالهی به «سفره هفتان» محتملا توانست چندصدنفر را سر شوق آورد، دعوت داریوش آشوری، طوری که خود او اذعان دارد، نمیتواند بیشتر از پنجاهشصت نفر را جذب کند. اما در عرصه سیاست دوران حاضر، مؤثرترین و موفقیتآمیزترین استفاده از این خصوصیت اجتماعی را باید به حساب رئیسجمهور وقت گذاشت. شعار انتخاباتی «آوردن نفت سر سفره مردم» که بیستمیلیون نفر را شوقزده کرد از آن عبارتهایی است که در تاریخ ما ماندگار خواهد شد. ایجاز این شعار در این است که کاملا منطبق بر ذهنیت ایرانی ساخته شده است. به فرمول زیر که نشاندهنده روند یک واقعیت اقتصادی سالم است توجه کنید:
نفت ← تقویتساختارهای زیربنایی ← جذب سرمایههای خارجی ← رشداقتصاد ← ایجاداشتغال ← کار ← درآمد ← سرسفره
حذف مراحل میانی و کنارهم نشاندن اولین و آخرین عنصر این معادله یعنی «نفت ← سفره» به مذاق ایرانی تفکرگریز، کارگریز و شکمدوست خوش میآید. این شعار هیچ راهی جز اینکه مانند تیری درست به وسط خال اصابت کند نداشت.
پ.ن١ : به ذهنیت اپوزیسیون توجه کنید: خبرگزاری فارس: سردبیر روزنامه توقیف شده شرق گفت: اگر كسانی میخواهند نفت را به سر سفرههای مردم ببرند ما تلاش میكنیم و میخواهیم تا دمكراسی را به سر سفرههای مردم ببریم.
پ.ن. ٢: بحث سیاسی: آیا اگر در رستورانی صرفاً قورباغه و هشت پا سرو کنند من باید به صاحب رستوران نشان دهم که انتخاب من مهم است؟! یا به رقیبم که قورباغه سفارش داده نشان دهم که من مثلاً هشت پا را ترجیح میدهم؟
خودکاوی بیتعارف - مقدمه
خوددکاوی بیتعارف۲ - مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بیتعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشتوگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بیتعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بیتعارف۵ خوردن و سیاست
خودکاوی بیتعارف۶ قدرتستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه