خوردن و سیاست
قدرت پدیده پیچیدهای است، اما میتوان ادعا کرد که یکی از ویژگیهای صاحبان قدرت این است که «دستشان به دهانشان میرسد» و به رفع نیازهای شکمی علاقه وافری دارند. به نظر میرسد ترادف مفهوم «گردنکلفت» با مفهوم «قدرتمند» نزد فارسیزبانان از همینجاست. در گروههای انسانهای اولیه «قدرت جسمانی» با «قدرت سیاسی» دارای تناسب معقولی بوده است. جسم ورزیده و گردن کلفت که خوردن پیششرط وجود آن بوده است، دردورانی که گروههای یادشده از همه سو با خطر مواجه بودهاند قابل فهم است. اما چنانچه پیداست در جوامع امروزی نیز، هنوز هم آتش شهوت خوردن نزد صاحبان قدرت همچنان تیز است.
جالب است که ویژگیهای شاهان و مراجع قدرت در طول تاریخ ایران بسیار متفاوت بوده است، از شاهان هخامنشی مزدایی و ساسانیان زرتشتی تا سلاطین سنی و شیعه بر این مملکت حکم راندهاند. شیوه حکمرانی آنها، نحوه کشورداری آنها، نظامات دیوانی، مالیاتی، جزایی، کشوری و لشگری آنها هم بسیار متفاوت بوده است. اما تنها چیزی که به عنوان نقطه مشترک آنان تا به امروز استمرار داشته و دارد و در آن هیچ تغییری ایجاد نشده است، توجه ویژه آنان به غذا و شکم است.
سخنان تاریخنگار یونانی کزنفون در این باب که «کورش چگونه اشخاص را جلب میکرد» دارای نکات جالبی است. میگوید کورش پیش از اینکه بر تخت سلطنت بنشیند «با رفع حوائج نزدیکان خود و شرکت در غم و شادی آنها برای خود دوست تهیه میکرد ... [اما پس از اینکه شاه شد و] اقبال به او اجازه داد بذل و بخشش کند، درک کرد که ... بهترین وسیله برای رسانیدن مسرت و شادی به یکدیگر و جلب محبت، دعوت کردن به خوردن و آشامیدن است» (تاریخ ایران باستان. جلد اول، ص٤١٩).
کورش کبیر را میتوان به حق پدر «پذیرایی» ایرانی نامید. جلب محبت به وسیله دعوت به خوردن و آشامیدن به جای شرکت در غم و شادی. «دعوت به خوردن و آشامیدن» به عنوان ابزاری جهت جلب محبت از سوی کورش نوعی تدبیر سیاسی از سوی سیاستمداری است که از خصوصیات و روحیات زیردستان و ملت خود و از اهمیت شکم نزد آنان به خوبی واقف است. «با این نیت امر کرد که در سر میزش ظروفی زیاد برای غذا خوردن عدهای کثیر بگذارند و غذاها را بین دوستان خود تقسیم میکرد». آنها بایستی که دستی را که به آنها نان میدهد ببینند، زیرا سگ دستی را که به او نان میدهد، گاز نمیگیرد.
انگیزه کورش از این عمل برای هیچ فرد ایرانی مجهول نیست. میدانیم که هزار فداکاری و همدلی نمیتواند به اندازه خوردن «نان و نمک» جلوی خیانت دوستان را بگیرد. مرز بین دوستی و دشمنی در عرصه قدرت بسیار باریک است و احتمال خیانت کسانی که خود را نمکپرورده او میدانند کمتر است. کورش «بعضی اوقات از سر سفره خود برای قراولانی که وظیفهشناس یا خدمتگذار جدی بودند، غذا میفرستاد، تا بفهماند که او میداند چه کسی بهتر خدمت میکند. ... بعلاوه میگفت تمام گوشت را، که حصه خدمه بود، به سر میز او آرند و از سر میز به آنها تقسیم شود، زیرا میپنداشت که به این وسیله علاقهمندی آنان به او بیشتر خواهد شد. وقتی که او میخواست کسی را از دوستان خود مفتخر دارد، از سر میز خود طعامی برای او میفرستاد» (همانجا). در یک کلام او به این وسیله دست به کاری میزد که هنوز هم با شدت هرچه بیشتر ادامه دارد، یعنی سبیل آن ها را چرب میکرد. ...
از آنجایی که به خاطر عدم دسترسی به منابع، امکان بررسی احوال قدرتمندان تاریخ بسیار محدود است، مجبورم با استفاده از «سهنقطه» به پرشی بزرگ از روی چندین قرن، خواننده را به دربار ناصرالدین شاه دعوت کنم. شاهی که پرترهاش هنوز زینتبخش نعلبکی، بشقاب، تنگقلیان و حقهوافور است.
سعید مستغاثی در چهارچوب پژوهشی جامعهشناختی جهت کشف مخترع «چلوکباب» با صاحب فعلی «رستوران نایب» علیخان نایب مصاحبهی قابل تأملی دارد (پیشتر در سایت خبری مهدیس انتشاریافته بود، اما دیگر به آن در سایت یادشده دسترسی نیست، اما اینجا میتوان آن را خواند).
البته اینکه با وجود اینهمه مشکل اجتماعی که جامعه ما دچار آن است، سعید مستغانی در مورد کباب تحقیق میکند، خود پدیدهای کاملا ایرانی است، که به بحث ما نامربوط نیست. اما فعلا ناصرالدینشاه در مرکز دید ما قراردارد که دوستان دوران جوانیاش بنابر مصاحبه یادشده عدهای آشپز، کبابی و جگرکی بودهاند. باید توجه داشت که یکی از وجوه تمایز «کباب» از دیگر خوراکها این است که هیچوقت در دسترس همه نبوده است و همیشه قشر محدودی آن را تناول میکردهاند. گستردن بساط کباب همیشه نشاندهنده میزان «قدرت» شخص بوده است. کافی است که در رستورانها «کبابخوری» میهمانان را نظاره کنیم، یا در رفتار کسی که مشغول سیخ کردن گوشت است دقت کنیم، تا دریابیم که خوردن کباب هنوز هم تلویحا شامل نوعی «نمایشقدرت» است. همچنین برهمگان آشکار است که «کباب» گذشته از مزه مطبوع، به خاطر همقافیهگی با «شراب» جایگاه ویژه خود را در شعر فارسی یافته است. در مجلس عیش قدرتمندان تاریخ در کنار بساط «کباب و شراب» (یا «کباب و میناب») اغلب «دلبری کمرباریک» به همراه «نغمه رباب» حضور داشته است. مضافا اینکه طبق توصیهای کهن کباب (و همینطور شراب) باعث تقویت قوه باه میگردد و عجیب نیست که قدرتمندان هیچگاه تمایلی به صرف نظر کردن از یکی از جنبههای با اهمیت قدرت یعنی «قوتباه» نداشتهاند. و ناصرالدینشاه هم مستثنا نیست.
باری، نایب در مصاحبه یادشده میگوید: «پدر بزرگم از دوستان دوران نوجوانی ناصرالدین شاه بود که همراهش و در دوران ولایتعهدیاش در تبریز زندگی میکرد و در همانجا به اتفاق شش تن دیگر از رفقایش کبابپختن را در دربار قاجار شروع میکنند. ناصرالدین میرزای جوان همواره علاقمند بوده که نحوه طبخ کباب را توسط آنها ببیند. ... پس از به تخت نشستن ناصرالدینمیرزا در تهران، وی ... رفقایش از جمله پدر بزرگ من ... را به دربار خود میآورد ... و البته همچنان کبابپختن هم به همان شیوه تبریز در دربار و توسط رفیقان شاه قاجار رواج داشته است».
میبینیم که شکمبارگی و شکمپرستی و قایل شدن بهای بیش از قدر برای خوردن صرفا مسئلهای شخصی نبوده (و نیست) که رفع عوارض آن وظیفه پزشکان و متخصصین امور تغذیه باشد، بلکه معضلی اجتماعی بوده (و هست) که بر سرنوشت جمعی ما تأثیرات مخرب داشته و دارد. مشغله فکری دوران جوانی شاه ایران «نحوه طبخ کباب» بوده است. این مسئله آنقدر برای او اهمیت داشته است که دوستان کبابی و جگرکی خود را به دربار بیاورد. ناصرالدینشاه همعصر قیصر آلمان «ویلهلم» و وزیر مشهور او «بیسمارک» است. دربار آلمان در این دوره محل رفتوآمد کاردانان و کارشناسان امور مختلف کشورداری، نظامی، صنایع، کشاورزی و غیره است. و این درحالی است که همفکرهای شاه ایران در همین دوره عدهای کبابپز شکمبنده بودهاند. دریکی از بخشهای پیشین این نوشته به مراسمی که بزرگان درباری برای ناصرالدینشاه تره خرد میکردند از مهدی پرتویآملی نقلقولی آوردم که به شناسایی فعالیتهای دربار ایران کمک میکند. آملی در کتاب «ریشههای تاریخی امثال و حکم» مینویسد: «ناصرالدین شاه قاجار بنا بر نذری که داشت سالی یک روز ... به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار میگذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنیها ترکیب میشد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتند و مجتمعاً به کار طبخ و آشپزی میپرداختند. عدهای از معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند».
حکیم سعدی میفرماید: «شکم بند دست است و زنجیر پای». و چه راست میگوید. بیخود نیست که در دورانی که اروپاییها کمربندها را محکم کردهاند و با شتاب زیادی در حال حرکت و سازندگی هستند، ما دستبسته و پای در زنجیر درجامیزنیم. در جامعهای که اهمیت خوردن و تنپروری به این اندازه است، و شکم یک چنین جایگاه مرکزی و مهمی دارد، پیشرفت که به وجود دستهای سازنده و پاهای رونده مشروط است، ناممکن است. باید توجه داشت که خلق و خوی ناصرالدین شاه با خلق و خوی ملت او تفاوت آشکاری ندارد. فرق او با یک ایرانی عادی بیشتر از فرق «سلطانی» و «کوبیده» نیست. کسی که دقت کند درمییابد که ایران وطن ناصرالدینشاههاست. همین امروز روحیه ناصرالدینشاهی، گذشته از استثنائات و نوادر، در هر ایرانی كه كنار سفره لم داده است، به وضوح دیده میشود. رستورانها و كبابیهای تهران پر از ناصرالدینشاههای ریز و درشت است. و برعکس، شخصی مانند امیركبیر در ایران غریبه است، زیرا روحیه امیركبیری ناقض و نافی روحیه شكمبارگی ملی است. و به همین خاطر است که ملت شریف، همانطور که رضاقلی، نویسنده کتاب «نخبهكشی» میگوید، هربار كسی به قصد نجات كشور از زالوهایی كه موجودیت آن را به خطر میانداختهاند، كمر خویش را محكم بسته است، چه به صورت فعال و چه به صورت بیاعتنایی در برابر سرنوشت مشترك قومی، با ترهخردكنها همدست شده و او را نابود كردهاست.
ناصرالدینشاه بی هیچگونه تردید «ویلهلم» نبود، اما امیرکبیر چیزی از «بیسمارک» کم نداشت. و کشته شدن چنین شخصی به فرمان ناصرالدینشاه و به پشتیبانی غیرمستقیم ملت کبابپرست، به چشم کسی که در قضیه تأمل کند اصلا اتفاقی نمیآید. چگونه ممکن است محفل شکمپرستان دربار وجود مبارک یک چنین انسان پرتحرک، صاحب تفکر و فرهیختهای را تحمل کند؟
چنانچه از مصاحبه مذکور بر میآید، مراسم «شکمچرانی» و توجه اغراقآمیز به شکم چنان شرمآور بوده است که امیرکبیر، نگران از حرمت دربار، مجبور به دخالت در اوضاع میگردد. نایب در ادامه گفتگو متذکر میشود که: «امیر کبیر به خاطر حفظ پرستیژ دربار در نگاه مهمانان خارجی، ناصرالدین شاه را وامی دارد تا آن هفت نفر را از نزد خود براند» (همانجا).
البته نوشته حاضر براین نیست که راندن کبابیها از دربار و برچیدن بساط شکمچرانی را انگیزه اصلی این شاه بدسرشت برای صدور دستور قتل امیرکبیر معرفی کند. اما دورشدن از دوستان جوانی و بساط کباب و شراب بیتردید در تلخ شدن اوقات شاهانه بیتأثیر نبوده است.
حال که صحبت از حکام شکمپرور شد، بیانصافی است که از یکی از موارد استثنایی و نادر تاریخ نامی نبریم. یعقوب لیث صفار (٢٩٠ـ ٢٤٥) از رجال نامدار تاریخ کشور ما است. شجاعت و جنگاوری او همه یک طرف و خلقوخوی عاری از شکمپرستی در طرف دیگر. و این ویژگی دومی بود که به استقلال ایران از سلطه عباسیان انجامید، نه شمشیر. کارکرد زبان مردی که از شکمپرستی رهاست، از هزار شمشیرمؤثرتر است. پیام معروف او به خلیفه عباسی که او را از جنگ با ایران به هراس اندخته و منصرف ساخت، نشان میدهد که بزرگمرد صفاری روانشناسی شکمپرستی و ارتباط آن با قدرت را خوب میدانسته است. نشسته روی گلیمی ساده، بر سر سفرهای با نان خشک، قدری پیاز و کاسهای آب، درحالی که شمشیرخود را در کنار دارد، رو به سفیر خلیفه میگوید: «به خلیفه بگو، من در کودکی و جوانی با نان و پیاز زندگی کرده ام. اگر در جنگ با تو شکست بخورم، باز به نان و پیاز خود رو آورده به آن خواهم ساخت، اما ...».
میتوان تأثیرخوفانگیز این جمله را در ذهن خلیفه عباسی تصور کرد. شخصا هربار که این جمله را میخوانم، احساس شعف میکنم. شعفی که زیر سنگینی این واقعیت که امثال یعقوب و امیرکبیر در کشور ما غریب و تنها بودهاند دیرنمیپاید.
آرامگاه یعقوب در دزفول
تأثیرات شکم در سرنوشت سیاسی میهن ما بسیار بیشتر از آن است که در نظر اول به چشم میآید. امسال یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه بود که نقش شکمبارگی ملی در آن خوب به چشم میآید. مجید عدل در روزنامه شرق در مقالهای با عنوان "چلوکباب، پرفروشترین غذای ایرانی" مینویسد: «در دوره مشروطه نیز هنگامى كه یكى از مشروطهگرایان در تبریز مشغول سخنرانى بوده است یكى از افرادى كه چلوكبابى داشته است مى پرسد مشروطه یعنى چه؟ سخنران میگوید مشروطه یعنى چلوكباب ارزان! و سپس با دستش طول كباب را نشان میدهد و میگوید كبابى به این طول! و سپس بازویش را نشان میدهد و (میگوید) قطر كباب هم به اندازه قطر بازوى من خواهد بود» (شماره ٢١٠)
در نوشته پیش به شعار انتخاباتی «آوردن نفت بر سر سفره مردم» اشارهای داشتم و ادعا کردم که عبارت مذکور، ازجمله عباراتی است که در تاریخ ماندگار خواهد شد. دوران مشروطه نیز شاهد تولد یکی دیگر از این نوع جملههای تاریخی هستیم. «دیگهای» سفارت انگلیس که شکم مشروطهخواهان بستنشین در قنسولگری بریتانیا را سیر میکرد، شیخ فضلالله نوری را برآن داشت جمله یگانهای را در ذهنیت ما و در تاریخ ایران ثبت کند: «مشروطهای که از دیگ پلوی سفارت انگلیس بیرون بیاید نمیخواهیم».ا
به ماندگاری جمله فوق توجه کنید:
دوستداران ادبیات به یاد دارند که در سال ٢٠٠٤مجلهی فرانسوی «میسیو» قصد داشت ادبیات معاصر ایران را معرفی کند. یکی از معترضین، آرش شفاعی در گفت و گو با خبرگزاری مهر (۱۳۸۴/۰۹/۱۵) جملهای میگوید که نشاندهنده استمرار ذهنیتی آشناست. میگوید: ادبیاتی که از دیگ پلوی سفارت فرانسه در آید مسموم است. در همین رابطه، نوشته تند و تیز یداله خسروشاهی برعلیه ایرانیهایی که سال گذشته از حمله نظامی آمریکا به ایران جهت استقرار "دمکراسی" استقبال کردند بسیار جالب است. وی درمقالهای تحت عنوان ایرانیپسند «بوی کباب»، هممیهان یادشده را متهم میسازد که در نتیجه استشمام بوی کباب رنگ عوض کرده و طرفدار حمله آمریکا به ایران شدهاند (سایت اخبار روز، جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۸۲).
دمکراسی آمریکایی لابد کبابهایی است به طول ساعد جرج بوش و احیانا به پهنای بازوی کوندلیزا رایس!
دروبلاگ حاجی واشنگتن به پرسشی محتاطانه برخوردم که در ذهن هر ایرانی وجود دارد: اگر بریتانیاییها به مشروطهخواهان غذای مجانی نمیدادند، چند نفر برای بست نشینی به سفارت دولت فخیمه میرفتند؟
البته مخالفت شیخ با حمایت انگلیسی ها از مشروطه خواهان بود نه با «دیگ پلو»، مخالفتی که با بستنشستن خود شیخ با مخالفان مشروطه در شاهعبدالعظیم کار به جایی نبرده به قیمت جان او تمام شد. نگاهی به متن ادعانامه علیه شیخ فضلالله نوری در محاکمهای که به اعدام او انجامید، شباهت و نزدیکی ذهنی موافقان و مخالفان مشروطه را عیان میسازد:ا
«خود را رئیس اسلام نامیده با مهتر و قاطرچی و ساربان و کلاهنمدیهای محلات و اشرار همدست شده چادر در میدان زده در حضور مبارک شما آن اشرار مستانه فریاد ما چای و پلو خواهیم مشروطه نمیخواهیم بلند کرده و همه قسم رذالت و فحاشی کردند ...» (ملکزاده، مهدی- تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج ٦، ص١٢٧٠).
میبینیم که بین مشروطهخواهان و مخالفین مشروطه یک ویژگی مشترک وجود دارد. اولیها «خواهان پلو و موافق مشروطه» و دومیها «خواهان پلو و مخالف مشروطه» هستند. در چنین جدال فرهنگییی ممکن است مشروطه شکست بخورد یا پیروز شود، اما در هردوصورت پیروزی «پلو» مسلم است.
یکی از کسانی که از «پیروزی پلو» درس گرفت رضاپهلوی بود. ببینید عبدالله مستوفی فضای مطبوعاتییی را که زمینهساز کودتای سردارسپه شد چگونه شرح میدهد:
روزنامههای جدی و وزین چپ اقصی، هر چه بودند، همه بسته شده و مدیرهای آنها در حبس و تبعید بهسر میبردند، و بعضی هم که روزنامه نویسی آنها برای ارتزاق بود، مانند نجات ایران و از این قماش، چون آش و پلو در دستگاه سردار سپه زیادتر بود، از ضدیتهای خود دست برداشته طرفدار جدّی دولت شده و میشدند و تملقات عجیب به سردار سپه کرده، کارهای بیرویه و بیترتیبی را که احیاناً برای پیشرفت مقاصد جاهطلبانه او به عمل میآمد رفع و رجوع مینمودند ...» ( شرح زندگانی من: تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، چاپ چهارم، ج ٣، ص٦٠٦).
*
برای شکمپرستان، «غذا حاضر است» یعنی شهر در امن و امان است، یعنی غیر از یک استکان چای، مشکلی وجود ندارد که فکر کردن به آن به زحمتش بیارزد. و رستوراندارها به عنوان صاحبان «شهوتکده»های اجتماعی، به عنوان معابد مقدس دین شکمپرستی ذهنیت مشتریان را خوب میشناسند. با جماعتی که بهجای اینکه بخورد که زندگی کند، زندگی میکند که بخورد، همه کار میشود کرد.
چگونه میتوان علیه چنین ذهنیت فراگیری مبارزه کرد؟
برای خود من، به عنوان کسی که مدتی در معضل شکمگرایی نزد ایرانیان تأمل کرده است، اعتصاب غذای اکبر گنجی نقطه عطف بزرگی بود. و فکر میکنم که این نوشته توانسته است برای خواننده باریکبین جنبهی ناپیدایی از اعتصاب یادشده را آفتابی کند. گذشته از خواستها و آرمانهای گنجی، همینکه شخصی اینچنین سازشناپذیر و حماسی به شکم «نه» بگوید، برای قهرمان بودن او کافی است. به گمان من اعتصاب غذای گنجی تنها علیه مناسبات اجتماعی نبود، بل اعتراضی بود به ملتی شکمدوست که در طی تاریخ نشان داده است که بدون مصدق میتواند زندگی کند، اما بدون چلوکباب هرگز. ملتی که جای خالی امیرکبیر را حس نمیکند، اما همه نیرویش را برای خالی نبودن معده به کار میبرد. کمبود آزادی را درک نمیکند، اما از کمبود مرغ در ماه رمضان آشفته میگردد.
*
جالب اینکه شدیدترین مخالفت با اعتصاب غذای گنجی نه از سوی عامه بلکه از سوی "روشنفکران" بود. مهدی کاظمی درمقالهای با عنوان «گنجی قربانی یا محرک خشونت؟» با تحلیلی "عقلایی" از اعتصابغذای گنجی آنقدر لقمه را دور سر میچرخاند (!) تا به این نتایج برسد:
اعتصاب غذای گنجی ضد انسانی است.
اعتصاب غذای گنجی، امر غیر دموکراتیک است.
اعتصاب غذای گنجی، تحقیرگرانه است.
اعتصاب غذای گنجی ، سترون ساز و منفعل گر است.
اعتصاب غذای گنجی، خشونت افزا است.
بایستی اعتراف کنم که شادمانی و هیجانزدگی امیدوارانه من از عمل اکبرگنجی خیلی زود به یأس و سرخوردگی تبدیل شد. اکبر گنجی هم بالاخره ایرانی است و از کره ماه نیامده است. این جملهای بود که به وسیله آن به خودم دلداری میدادم.
*
اجزاء خورشت قرمهسبزی:
«خورشت قرمهسبزی، یكی از غذاهای سنتی و مطبوع ایرانیان است. این خورشت تركیبی است از: لوبیا، گوشت، پیاز، روغن، آب، نمك، تره، جعفری و شنبلیله. [لیموعمانی را فراموش کرد!] قرمهسبزی برساختهای انسانی است. میتوان نام دیگری بر آن نهاد، اما محتوای آن تغییر نخواهد كرد، به شرطی كه از مواد اصلی همیشگیاش تهیه شود».
اگر فکر میکنید جملات بالا یک پاراگراف از کتاب آشپزی است، اشتباه میکنید. اینچنین نیست، لطفا از ترشح بزاق دهان خودداری کرده و دنباله را بخوانید:
«اینك افرادی را در نظر بگیرید كه با لذت تمام قرمهسبزی میخورند اما از نام آن شرمندهاند. گروهی از مردم، به طور علنی در رستوران ها، قرمهسبزی میخورند، اما وقتی ناظران به آنها میگویند آنچه میخورید خورشت قرمهسبزی است، شرمگینانه اظهار میدارند آنچه میخورند قرمهسبزی نیست، بلكه بستنی است. ...».
متن بالا مقدمهی مقالهای است به قلم اکبرگنجی با عنوان «شرمنده از قرمهسبزی لیبرالیسم».
آیا گشنگی مفرطی که در طی اعتصاب غذا متحمل شده بود، او را به یاد عطر قرمهسبزی انداخته است، یا برای گفتگو با ملت شکمگرا و درمیان گذاشتن افکار خود با روشنفکران شکمی روشی بهتر از این نیافته بود؟
این نوع «فهم شکمی» در ایران رواج دارد. همین سهچهار روز پیش مصطفی تاجزاده در نوشتهای با عنوان «به هرقیمتی به لیست ائتلافی میرسیم» درک خود را از انتخابات و رأیدادن در اختیار هموطنان گذاشت، هموطنانی که بنا به دلایل کافی با شکم خود فکر میکنند: «رأی دادن و سیاست مثل این است که آدم انتخاب کند چه نوع غذائی می خواهد بخورد، نه این که اصلا می خواهد غذا بخورد یا نه» (روزنامه اعتمادملی، ٤آذرماه ٨٠)
خودکاوی بیتعارف - مقدمه
خوددکاوی بیتعارف۲ - مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بیتعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشتوگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بیتعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بیتعارف۵ - خوردن و سیاست
خودکاوی بیتعارف۶ قدرتستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه