- این سری نوشتههایی را که در این وبلاگ آمد، میشود با رعایت آسانگیری نوعی اتنوگرافی یا مردمنگاری نامید. گفتم رعایت آسانگیری، به اینخاطر که اینجا و آنجا از «شرح ناب» آنقدر پا فراتر گذاشتهام که حاصل کار با مردمنگاری جدی، سیستماتیک و علمی متفاوت است و از آن فاصله زیادی گرفته است. در کارعلمی طنز، پلمیک، تعمیمهای نابجا و نیشهای تحریککننده که من در نوشتههای وبلاگی نمیتوانم از آنها چشم بپوشم، جایی ندارد و اگر قرار بود برای یک نهاد علمی چنین کاری کنم، یقینا طور دیگری رفتار میکردم. با این همه فکر میکنم، این نوشتهها در رسیدن به «هدف» که جلب توجه به «آنچه هست» بود ناموفق نبودهاند. به این معنی که کسی که آنها را خوانده باشد، منبعد هرگاه که درعروسی و عزا شرکت میکند، هرگاه که به تابلوی «غذا حاضر است» برمیخورد، هروقت که کلمه «پذیرایی عالی» را میشنود، به مطلب «دندانگیر»ی برمیخورد، سر «سفره»، میخواهد قرمهسبزی گنجی باشد، نفت احمدینژاد، دمکراسی قوچانی یا سفره «هفتان» شکرالهی، دعوت میشود و ... طور دیگری فکر میکند، چیزهای دیگری به ذهنش خطور میکند که پیش از این از کنار آنها میگذشته است. این ادعا را غیر از مکابیز از دوستان دیگری هم شنیدهام و روی خود من هم همین تأثیر را داشته است.
- برای رفع نگرانی عدهی قلیلی که متوجه اصل قضیه نشدهاند بایستی که توضیح دهم که کتاب آشپزی «از سیر تا پیاز» نوشته نجف دریابندری جای ممتازی در قفسه کتابهای من دارد. نشستن این کتاب به جای کتاب رزا منتظمی خود نشان از تمایل به تعدیل در هنر آشپزی ایرانی است (یک بار از روی کتاب رزا منتظمی غذایی برای مهمانان اتریشی که چهارده نفر بودند پختم. با اینکه توصیه دوستان را رعایت کرده بودم و اساس را بر ششنفر گذاشته بودم، همه سیرشدند و مقدار زیادی غذا هم اضافه ماند!). فرهنگ آشپزی یکی از عرصههای با اهمیت فرهنگ هر ملتی است. به برکت وجود امکان چشیدن غذاهای اقوام مختلف، میتوانم ادعا کنم، کسی که به مرغوبیت اطعمه ایرانی ایراد بگیرد یا بیانصاف است یا ذائقهاش اختلال دارد. من اصلا با کسی که بگوید «قرمهسبزی دوست ندارم» حرف نمیزنم! و هیچ مخالفتی با یک پرس چلوکباب لذیذ ندارم. تهران بدون بوی عطر قرمهسبزی پیچیده در کوچههایش قابل تصور نیست. سؤتفاهم نشود: آدم لحظاتی دارد که در آن، جذابیت ورقزدن در«عصیان» کامو به اندازه کشک و بادمجان با نانسنگک داغ نیست. حتی پاسپورت من نمیتواند به اندازه این ادعا ایرانیبودن من را تصدیق کند! از خواننده گرامی چه پنهان که دستپختم هم بد نیست و تعدادی از غذاهای ایرانی، هندی وغربی را خوب میپزم. با این توضیح که کم پیش میآید که در اوقات تنهایی برای خودم غذایی بپزم. در اینجور مواقع نان و پنیر و زیتون، نان و پنیر و گردو، نان و پنیر و ریحان و نیز نان و پنیر و گوجه، غذاهای مورد علاقه من هستند که میتوانم روزهای متمادی با آنها سرکنم.
- شاید بایستی که این توضیحات را در مقدمه میآوردم که پیشاپیش از به وجود آمدن سؤتفاهم جلوگیری میکردم. خوانندهای از دراویش قونیه نگاه حاکم به این نوشتهها را «بیهدف ولی جهت دار» ارزیابی کرده است و حتی مرا مورد اتهام ناجوانمردانه قرار داده است که «شما میخواستید ایرانیان را به چیزی متهم کنید حالا با سر افتادهاید توی دیگ آش خودتان و مقر هم نمیآیید که این قضیه ریشهدارتر از اینست که بشود فرهنگ خاصی را با آن داغ ابتذال زد و گذشت».
دورباد از من که به فرهنگ ایران مهر ابتذال بزنم، زیرا گذشته از اینکه خود ایرانی هستم، هنوز در آن فرهنگ، گذشته از انواع غذاهای واقعا خوشمزه و لذیذ، جواهراتی یافت میشود که به حق میتوان به آن مباهات کرد.
خیام:
یک نان به دوروز اگر بود حاصل مرد
وز کوزه شکستهای دمی آبی سرد
مأمور کم از خودی چرا باید بود
یا خدمت چون خودی چرا باید کرد
مولانا:
زحرص این شکم پهلو تهی کن
که تا پهلو زنی با پهلوانی
عجب ننگت نمیآید برادر
زجانی کو بود محتاج نانی.
البته همینجا باید توضیح داد که مباهات به بزرگان تاریخ اغلب نوعی «مردهخواری» و سؤاستفاده از آنان است. خودمان را فریب ندهیم. فلسفه «فهم معطوف به شکم» به گوش ما بهتر مینشیند، تا سخن مولانا که مینالید «اندر حسرت فهم درست». این پند سعدی که «برو اندرونی بدست آر پاک/ شکم پر نخواهد شد الا به خاک» یا «شکم بند دست است و زنجیر پای/ شکم بنده نادر پرستد خدای» همانقدر از کنار گوش ما بیتأثیر رد میشود که سخن جامی که: «ای نیکنهاد/ دین خود را به شکم نتوان داد»! سخنان مولانا درباره اصحاب شکم زیاد است: گر خماری باده خواهی اندرآ / نان پرستی رو که این جا نیست نان».
برعکس تصور کمونیستهای عارفمسلک بادهای که او از آن نام میبرد، از آن بادهها نیست که به همراه کباب، «دلبر کمرباریک» و «نغمه رباب» مصرف میشود.
تنها خوردنی دیوان خواجه شیراز «خون دل» است و تنها کباب سفرهاش «دل». خیام چنانکه پیش از این یادشد، با نصفنان در روز راضی است.
- مواردی که توجه زیاد به شکم منجر به مشکلات اجتماعی واقعی میگردد، کم نیست. مطلب زیر را از زمانی که تب فوتبال داغ بود، نگهداشتهام:
هفتهنامه آلمانی «فوكوس» در گزارش خود از اقامت تیم ملی فوتبال ایران در شهر «اشپیتز» سوئیس مینویسد:
«بازیكنان تیم ملی ایران، بدون نظارت پزشكی و حتی رعایت قوانین مذهبی، غذا و نوشیدنی مصرف میكنند. مدیر هتل محل اقامت ملیپوشان در این باره میگوید: من تا به حال در عمرم چنین تیم بدون برنامهای ندیده بودم، چراكه بازیكنان هرچه دوست دارند، میخورند و نه تنها به مسائل پزشكی، به مسائل مذهبی خود نیز توجهی ندارند».
«بازیكنان تیم ملی ایران، بدون نظارت پزشكی و حتی رعایت قوانین مذهبی، غذا و نوشیدنی مصرف میكنند. مدیر هتل محل اقامت ملیپوشان در این باره میگوید: من تا به حال در عمرم چنین تیم بدون برنامهای ندیده بودم، چراكه بازیكنان هرچه دوست دارند، میخورند و نه تنها به مسائل پزشكی، به مسائل مذهبی خود نیز توجهی ندارند».
این درحالی است که معمولا بازیکنان حرفهای از مدتها پیش از مسابقه به رژیمهای غذایی سخت تن درمی دهند و مطلقا هیچ چیز (حتی آب) بدون محاسبه از گلوی آنها پایین نمیرود. البته برای خود من برد یا باخت تیم ملی در مسابقات یکسان است و توجه زیاد به فوتبال حرفهای بهتر از توجه اغراقآمیز به شکم نیست، اما باید از خیل عظیمی که پس از حذف تیم ملی ایران از مسابقات جهانی آن را به باد انتقاد گرفته بودند، پرسید، از چه چیزی انتقاد میکنند؟
- یکی از معضلات جدی که منشاء آن توجه زیاده به شکم و خوردن است، آسیبی است که از آن متوجه روابط بین خانوادهها میگردد. برای جوامع جمعگرایی مانند جامعه ایران، روابط بین خانوادهها و دیدوبازدید دارای اهمیتی محوری است. این رفتوآمدها فقط به تازهکردن دیدار منحصر نمیشود و کارکردهای دیگری هم دارد. با تأمل درخواهیم یافت که این دورهمآییها محلی برای طرح مشکلات گوناگون و جستجوی راهحلها است. دختران و پسران جوان یکدیگر را در این محافل میبینند و با هم آشنا میشوند. در این دورهمآییهاست که برای جوانها «آستین بالا میزنند». گفتگو در این جمعها باعث تلطیف فشارهای عاطفی و اجتماعی، و کاهش عصبیتها میگردد، ترس از تنهایی را تقلیل میدهد و به جهتگیری اذهان در عرصههای مختلف کمک میکند.
منشاء مشکلی که امروز با آن مواجه هستیم، قرارداشتن پذیرایی و «غذا» در ثقل این دورهمآییها است. چشم وهمچشمی ایرانی و مسابقه در پذیرایی که در مقدار و نوع غذا، خوراکیها و نوشیدنیها و مرغوبیت آنها تبلور مییابد، بعلاوه گرانی مواد غذایی و درنتیجه عدم توانایی شرکت در این مسابقه عبث، باعث اختلال جدی در روابط مذکور گشته است که عواقب اجتماعی آن به درستی قابل پیشبینی نیست. شخصا در ایران به اشخاصی برخوردهام که این مشکل را به خوبی حس کرده، و چون راه حلی برای آن نمییابند، به کاهش یا حتی قطع روابط تندردادهاند.
چند سال پیش در یک میهمانی در تهران در حین صحبت با خانم میزبانی که شش نوع غذا درست کرده بود، این مشکل را مشاهده کردم. خانم یادشده از این تصور که میتوان دور هم جمع شد و نیمساعته برای بیستنفر اسپاگتی درست کرد چنان به وجد آمده بود که انگار با حقیقتهای ازلی روبرو شده است. وقتی به درخواست او مسئله را در جمع مطرح کردم، تأثیر مشابهی در بقیه نیز مشاهده کردم. همگی از هزینه نامعقولی که ارتباطات خانوادگی ایجاد میکند ناراضی بودند و از قطع یا محدودشدن این ارتباطات مینالیدند. آخر شب درحالی که در جمعکردن میز به خانم میزبان کمک میکردم، با اشاره به مهمانان آهسته زمزمه کرد: «همهی اینهایی که حرف شما را تصدیق میکنند، هیچکدامشان جرأت امتحانکردن آن را ندارند» و پس از چند لحظه اضافه کرد: «راستش را بخواهید، خودم هم همینطور».
البته اگر غیر این میبود مایه تعجب بود. دخالت در ساختارهای رفتاری جاافتاده و تغییر آنها با پندواندرز، «حرف» و پیشنهادات خصوصی ممکن نیست و نیازمند کار سیستماتیک، فکرشده، دقیق و کارشناسانه است. یعنی کاری که متأسفانه به «مذاق» جامعهشناسان ما که هرکدام مشغول همزدن حلیم خویش است، آسان برنمیآید.
- در پیگیری «معضل شکم» یکی از پرسشهایی که برای من مطرح شده بود این بود که در چه شرایطی ایرانیها به شکم بیاعتنا میشوند و غذاخوردن در ذهن آنها اهمیت خود را از دست میدهد؟ مشاهدات من حاکی از این بود که چنین شرایطی وجود ندارد. درمجلس عروسی و عزا، در جشن تولد یا مراسم ختم، در سمینار علمی، در مسافرت، در وقت تفریح، و برخورد با مشکلات (نذر) و حتی در ماه رمضان هیچ نشانهای از بیاعتنایی به شکم نمییافتم. تقریبا به کلی مأیوس شده بودم که از یک خانم ایرانی جمله تکاندهندهای شنیدم. با اشاره به فرزند هفدهسالهاش گفت: «بچهم از خورد و خوراک افتاده ... الهی بمیرم ... فکرکنم گلوش جایی گیر کرده».
این تنها موقعیت استثنایی است که خوردن برای فرد ایرانی بیاهمیت میشود و او آزادانه از خوردن میپرهیزد.
پ.ن.:
تولستوی و معضل شکم
پ.ن.:
تولستوی و معضل شکم
خودکاوی بیتعارف - مقدمه
خوددکاوی بیتعارف۲ - مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بیتعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشتوگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بیتعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بیتعارف۵ خوردن و سیاست
خودکاوی بیتعارف۶ قدرتستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی۱: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی۲: مثلا رشوه
ختم سخن