۰۹ دی ۱۳۸۸

خودکاوی بی‌تعارف۳

خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان 



ـ چه چشمای بادمی زیبایی داری!
من بادم می‌خوام


ابن محمود خاطره‌ای از زنده‌یاد عمران صلاحی خاطره‌ای تعریف می‌کند: سوار ماشین داشتیم شهر را می‌پیمودیم كه كنار پارك، عمران دفتر جیبی‌اش را درآورد و چیزی نوشت. گفتیم: استاد! همین لحظه به شما الهام فرمودند؟ گفت: نه! ازین جمله روی دیوار خیلی خوشم آمد. نگاه كردیم دیدیم نوشته‌اند: زندگی بدون عشق مثل ساندویچ بدون نوشابه است!


تأمل در زبان فارسی، در محاوره روزمره فارسی‌زبانان ودر شمار عبارات و استعاراتی که به «خوردن»، خوراکیها، وحس چشایی و کلا به مسایل شکمی،  مرتبط است، باعث تعجب می‌گردد. البته می‌توان حدس زد که در همه فرهنگ‌ها استعاراتی مرتبط با خوردن موجود باشد. در آلمانی فرد کوته‌بین را به کسی تشبیه می‌کنند که نگاه او از لبه بشقاب فراتر نمی‌رود، یا دید او به لبه بشقاب محدود می‌شود. اما برعکس زبان فارسی، در زبان آلمانی تعداد این‌جور استعارات از انگشت دست تجاوز نمی‌کند. مثال بالا یکی از موارد قلیلی است که زبان آلمانی برای واگذاری "واقعیتی" از چنین استعاره‌ای کمک می‌گیرد. اما خوردن و مسایل مربوط به آن، چنان در فرهنگ و زبان ما عجین شده است که می‌توان ادعا کرد که حذف این استعاره‌ها از زبان فارسی ارتباط ما با واقعیت را اگر نه قطع، حداقل به شدت مختل می‌کند و شرح و واگذاری بسیاری از حالات روحی ـ روانی، و موقعیت‌های مختلف اجتماعی را اگر نه ناممکن، حداقل بسیار محدود می‌سازد. ذهن فرد فارسی‌زبان از استعاره‌های یادشده در موقعیت‌های مختلف و بسیار متفاوتی استفاده می‌کند. جهت نمایاندن دامنه وسیعی از عالم واقعیت که با این عبارات پوشش زبانی یافته و قابل  ادراک می‌گردد، ذکر نمونه‌هایی لازم است. در فهرست زیرتأمل کنید:


ـ در زبان آلمانی وقتی فردی از گفتار یا کردار شخص دیگری بیشتر از خود آن شخص دفاع یا جانبداری می‌کند، او را «مسیحی‌تر از پاپ» می‌خوانند. منظور این‌که، ذهن آلمانی جهت واگذاری این معنی عبارتی را از عرصه دین به عاریه می‌گیرد. اما فرد فارسی‌زبان به قصد واگذاری همین واقعیت عبارتی از حوزه آشپزخانه را ترجیح می‌دهد. فرد مذکور را «کاسه داغ‌تر از آش» می‌خوانیم.

ـ یکی از نکته‌های ویژه در زبان فارسی واژه دومعنایی «دل» است. ویژه از این جهت که هم به قلب به منزله جایگاه عشق اطلاق می‌شود و هم به شکم. دلبر «که جان فرسود از او» دل ما را می‌برد و دل ما نزد دلارام آرام می‌گیرد. دل ما از پرخوری درد می‌گیرد، گاه دل‌پیچه می‌گیریم و گاهی (به قول متخصصین تغذیه صدا و سیما) به علت مصرف غذاهای سرخ شده سردل‌مان می‌سوزد. معلوم نیست که آیا دل ما محل جلوس عشق است یا محل هضم جوجه‌کباب؟

ـ فعل خوردن افعال زیبای «نوشیدن» و «آشامیدن» را چنان از صحنه زبان روزمره رانده است که ما چای، شیر، شربت و کلیه مایعات و نوشابه‌ها را نمی‌آشامیم یا نمی‌نوشیم، بلکه «می‌خوریم». عرصه کاربردی این فعل به مایعات محدود نشده و «هوا» را هم شامل می‌گردد. وقتی به دامن طبیعت می‌رویم، باز هم حرص خوردن ما را دنبال می‌کند. می‌رویم که هوا بخوریم.

ـ برای ذهن فارسی‌زبان درک حالت کسی که مجبور می‌شود تاوان عمل خوشایندی را بدهد که از او سرنزه است به وسیله  مقایسه آن با حالت کسی که «آش نخورده و دهان سوخته» آسان و قابل فهم می‌شود.

ـ اشیا وقتی که نامناسب هستند، چنگی به دل نمی‌زنند، یا «دندان‌گیر» نیستند. و برعکس. در یک سایت اینترنتی تیتر یکی ازستون‌ها که در آن مطالبی از روزنامه‌های مختلف نشر می‌شود،  این است: مطالب دندانگیر رسانه‌های دیگر. 

ـ «برای چیزی دندان تیز کردن» به معنی قصد تصاحب کردن چیزی است.

ـ اگر در ذهنیت فارسی‌زبان مرغ و بوقلمون و بره بریان جایگاه ویژه‌ای داشته باشد، جای تعجب نیست. اما ذهنیتی که عبارت «مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه» را پرورانده است، حیرت‌انگیز است. حداقل این‌که من تصویری حیرت‌انگیزتر از «کله‌پاچه مورچه» نمی‌شناسم.

ـ وقتی فردی در برابر دو گزینه قرار می‌گیرد که یکی از آن‌ها کاملا بی‌ارزش است و دیگری ارزش ناچیزی دارد،  و او دومی را انتخاب می‌کند، انگیزه رفتار خود را این‌طور بیان می‌دارد که «کاچی بعض هیچی» است. دیالوگ زیر در ایران خیلی عادی است: اولی: ای بابا ... مورچه چیه که کله‌پاچه‌ش باشه. دومی: بالاخره کاچی بعض هیچیه.
ـ برای بیان «مشکل کردن بیهوده‌ی کارها»، هرکاری که می‌خواهد باشد، از تصویر بدیع «چرخاندن لقمه دور سر» استفاده می‌کنیم.
- دست زدن به کاری که زحمت آن بیشتر از قابلیت فرد است: « لقمه بزرگتر از دهان برداشتن» است.
- «آشی که یک وجب روغن روی آن باشد»، برای فرد فارسی زبان تهدید ترسناکی است.
ـ از پس کسی برآمدن: کسی را «یک لقمه چپ کردن».
ـ عاقبت ناخوشایند عمل یا رفتار خوشایند مانند لرز کسی است که خربزه خورده است.
ـ وقتی مسئولیت انجام یا عدم انجام کاری متوجه فردی باشد، یا اعمالی که انجام و انجام ندادن آن‌ها نتیجه یکسانی داشته باشد، یادآور «آش کشک خاله» است.
ـ برای توضیح رفتار فردی که دخالت زیادی در کارهای مختلف می‌کند،  او را به «نخود»ی تشبیه می‌کنیم که می‌خواهد در «هرآشی» باشد.
ـ «نه به این شوری شور و نه به این بی‌نمکی» با این‌که به ذائقه مرتبط است، توصیه‌ای به آشپزها نیست، بلکه نشان‌دهنده عدم وجود تعادل در رفتارهای مختلف انسانی است.
ـ یکی دیگر از نشانه‌های عدم تعادل در رفتار این است که فردی با خوردن یک غوره سردی‌اش بشود و با خوردن یک کشمش گرمی‌اش.
ـ دمار چیست؟ فرهنگ لغت انوری آن را به "زردپی و رگ‌وریشه گوشت" معنی می‌کند. اغلب این عبارت را که «دمارت را درمی‌آوردم» یا دمارت را می‌کشم شنیده‌ایم  یا از اصحاب قلم خوانده‌ایم که «فلانی دمار از روزگار درآورد»، یا «حکومت دمار مردم را درآورد». «دمار» به بافت‌های عصبی‌یی می‌گویند که مانند پوسته‌ای سفید روی راسته گاو و گوسفند دیده می‌شود. کباب‌پزها برای تهیه کباب برگ بایستی که «دمار» آن را دربیاورند، یعنی پوسته مذکور را از گوشت جدا کنند. بنا به تحقیق من، درآوردن یا کشیدن دمار از مفاهیم رایج بین متخصصان کباب‌برگ است. باید پرسید چگونه این عبارت تخصصی از صنف کباب‌پزها سر از واژه‌نامه روزنامه‌نگارها، اساتید علم و فرهنگ و هنرمندان درآورده است؟
ـ اعتدال یا رعایت انصاف در مقام داوری یا آشتی‌کاری آن است که رفتار آدمی طوری باشد که: «نه سیخ بسوزد نه کباب». بی‌تردید فرهنگ ما پیدایش این عبارت را نیز به ذهنیت کباب‌پزها مدیون است. حکیم عادل در فرهنگ ما کسی است که در مرافعه بین دونفر یا دوگروه با رعایت حال دوطرف آشتی ایجاد کند. کسی که برای آشتی و صلح کارمیکند باید کسی باشد که به بهترین وجه از عهده این‌که نه سیخ بسوزد نه کباب برآید. اما اگر از خودمان بپرسیم چه کسی در این کار متخصص است، بی‌تردید می‌بینیم که کسی بهتر از کباب‌پزها از عهده این کار برنمی‌آید. البته منظور ما این نیست که دانشجویان رشته حقوق یا مصلحان جامعه را مجبور به یادگیری این قابلیت نزد کباب‌پزها کنیم، منظور حضور ذهنیت کباب‌پزها در عرصه فرهنگ است. نقش کبابی‌ها در جامعه ما اگر بیشتر از جامعه‌شناس‌ها نباشد، کمتر نیست. مجید عدل در روزنامه شرق از مدیر چلوکبابی نایب آقای دکتر یزدان­منش نکته ظریفی را نقل می‌کند. دید آقای یزدان منش که خود جامعه‌شناس است نسبت به این مسئله فرهنگی دقیق است: «دكتر یزدان­منش عقیده دارد كه داشتن یك رستوران شناخته شده كه مردم به آن اعتماد دارند از داشتن مدرك دكتراى جامعه شناسى كمتر نیست» (در: «چلوکباب،پرفروش‌ترین غذای ایرانی»، روزنامه شرق، سال اول ـ شماره ٢١٠).
ـ آجیل وسیله خوبی برای رفع مشکلات است. آجیل مشکل‌گشا در فرهنگ بزرگ سخن این‌گونه تعریف شده است: «آجیلی که آن را به نیت برآورده‌شدن حاجت‌ها و رفع گرفتاری‌ها بین مردم پخش می‌کنند»
. (جالب این‌که آجیل به صورت مجاز معنی «رشوه» هم می‌دهد. فرهنگ سخن آجیل‌خوری را به معنای رشوه گرفتن و آجیل‌دادن را به معنای رشوه دادن ثبت کرده است).
از جمله خوردنی‌های دیگری که کاربرد مشکل‌گشایی دارند می‌توان از آش و شله‌زدر نذری نیز نام برد. ببینید چگونه خلقیات جامعه‌ای می‌تواند جامعه‌شناسی را مسخره کند. هرچه مشکل و گرفتاری در جامعه بیشتر شود، به همان نسبت مقدار آجیل، آش، شله‌زرد و امثالهم که بین مردم پخش می‌شود، افزایش می‌یابد. به عبارت دیگر، وقتی در گزارش گوبینو می‌خوانیم که «در روزهای عید و عزا گدایان تهران بقدری غذا و شیرینی دریافت می‌نمایند كه اشراف و اعیان ما در عیدهای بزرگ اروپایی آن اندازه از اقوام و خویشاوندان هدیه دریافت نمی‌كنند» (همان‌جا، ص٦٠)، می‌توانیم ادعا کنیم که در دوران مذکور جامعه ما دارای مشکلات و گرفتاری‌های زیادی بوده که مشکل کمبود خوردنی جزو آن‌ها به حساب نمی‌آمده است! بیخود نیست که دکتر یزدان‌منش جامعه‌شناسی را گذاشته و به کباب‌فروشی پرداخته است.
ـ دو موقعیت مناسب برای شناخت دوست در فرهنگ ما شناسایی شده است. یکی در سفر و دیگری «سر سفره».
ـ ساده‌ترین کار در زبان فارسی کاری است که به خوردن مرتبط است: مثل «آب خوردن» دروغ می‌گوید.
ـ و فرد وقتی به درجه اعلای بدبختی می‌رسد، «آب خوش از گلویش پایین نمی‌رود».
ـ سماق مکیدن به معنی وقت را در انتظار بیهوده تلف کردن است. این انتظار، مانند انتظار «گودو»ی ساموئل بکت، می‌تواند برای هرچیزی باشد. سماق از بی‌اهمیت‌ترین خوردنی‌هاست که رستوران‌ها آن را مجانا در اختیار مشتری­هایشان می‌گذارند. از این گذشته مزه آن ترش است و باعث ازدیاد ترشح دهان می‌شود. مقام ترشی در مقایسه با مزه‌های اصلی شیرینی، شوری ( مثلا خیارشور) یا حتی تلخی (قهوه) در پایین‌ترین رده قرار دارد. عبارت «ترش‌رو» به معنی «عبوس» است.
ـ مثلی در زبان عربی، «صبر» را کلید شادی می‌نامد. صبر در فرهنگ ایرانی‌اسلامی نیز از مفاهیم بسیار پراهمیت است. لازمه جانبداری از حق، حقیقت و عدالت صبر است. رستگاری از آن کسانی است که ایمان و صبر دارند. کسی که صبر را نمی‌شناسد، ایمان را هم نمی‌شناسد و کسی که ایمان ندارد معمولا صبور هم نیست. دین اسلام، وقتی از مؤمنین می‌خواهد که صبر داشته‌ باشند، همزمان به ما وعده رستگاری می‌دهد. اما تأثیر این کلام در واقعیت زندگی اجتماعی بیشتر از تأثیر فراخواندن به روزه‌داری نیست. برای ترغیب فارسی‌زبان به تحمل صبر، رستگاری چیز ناچیزی است. باید به او وعده حلوا داد. اگر صبر کنی برایت از غوره ترش، حلوا می‌سازم.
ـ در زبان روزمره مراسم نامزدی که پیش‌مرحله زندگی مشترک دو انسان است به «شیرینی‌خوران» مشهور است. برای نامیدن یک چنین مراسم با اهمیتی که در طی آن قرار است بین زن و مرد جوانی پیوند مادام‌العمر ایجاد شود، می‌توان بالقوه نام‌های دیگری تصور کرد. می‌توان این مراسم را «جشن یاری» نامید، مراسم «دست‌به‌دست»، «پیوند» یا نظیر آن نیز با توجه به هدف اصلی این مراسم مناسب است. اما اطلاق «شیرینی‌خوران» به این مراسم، خوردن شیرینی را هدف اصلی این مراسم معرفی می‌کند.
 ـ احترام به شکم، ایرانی را وامی‌دارد که در وقت خوردن پلو زیباترین لباس خود را بپوشد. «لباس پلوخوری» در زبان روزمره به معنی زیباترین لباس است.
­ «در دیزی بازه، حیای گربه كجاست». این عبارت حاکی از وجود نوعی جامعه‌شناسی وطنی در باره «چگونگی رشد اخلاق نزد فرد» است. اخلاق درروند پرورش و اجتماع‌پذیری رشد می‌کند. در طی این روند است که نرم‌ها و قائده‌های اجتماعی در هویت فرد حک می‌شود. (در زبان آلمانی از درونی‌شدن نرم‌ها و قواعد صحبت می‌شود). درونی شدن نیز به این معنی است که فرد علی‌رغم میل باطنی (حتی وقتی که مراقبت و کنترل یا مانعی در کار نیست و رفتار او نه پی‌آمدی منفی و نه خطری برای او دارد) از مخدوش ساختن یا شکستن نرم‌ها و قواعد بپرهیزد. در واقع می‌توان ادعا کرد که یکی از نتایج روند رشد اخلاق واگذاری مسئولیت حفظ و حراست از نرم‌ها و قواعد و همچنین مقاومت در برابر وسوسه‌ها و تمایلات فردی به عهده خود فرد است. حیا به منزله یکی از ارزش‌ها یا نرم‌های درونی شده گربه‌ها، می‌بایستی مانع دستبرد آن‌ها به «دیزی» گردد، حتی وقتی که در آن باز باشد (مانعی موجود نباشد). البته ما این مثل را برای رفتار انسان‌ها بکار می‌بریم و نه در باره رفتار گربه‌ها. اما ظاهرا جذابیت  «دیزی درباز» فرد فارسی‌زبان را همان‌قدر وسوسه و از خود بیخود می‌کند، که گربه‌ها را.
ـ «حلیم» در زبان فارسی جایگاه بخصوصی دارد. شخصی که از فرط اشتیاق و به علت دست‌پاچگی برای رسیدن به چیز مطلوبی یا به دست آوردن آن، گرفتار خطری می‌شود یا صدمه‌ای می‌خورد (!) حالت شخصی را دارد که از هول حلیم توی دیگ افتاده است.
به این عبارات توجه کنید: «حلیم خود را به هم زدن» به معنی به کار خود پرداختن و کاری به کار دیگران نداشتن، «حلیم کسی را هم‌زدن» به معنی دخالت کردن در کار کسی، و «برای حلیم خود روغن داغ کردن» به معنی به نفع خود کار کردن است (فرهنگ سخن). جالب این‌که در این سه عبارت  مفهوم «کار» به حلیم‌پختن تقلیل یافته است.
ـ «مرد خانواده» انسانی است که هزاران استعداد و قابلیت دارد اما مهمترین آن نزد ایرانی‌ها این است که او نان می‌آورد، «نان‌آور» است. و بقیه اعضای خانواده «نان خور» نامیده می‌شوند.
 ـ وقتی ایرانی‌ها می‌خواهند زوجی را به تولیدمثل تشویق کرده و از نگرانی آن‌ها بکاهند، معمولا از این عبارت استفاده می‌کنند: «هرآن کس که دندان دهد، نان دهد». البته این سخن کاملا درست است. روزی دهنده‌ای جز او نیست، اما خداوند متعال (پروردگار) وظیفه خطیر تعلیم و تربیت (پرورش) کودک را به عهده والدین گذاشته است. اما ایرانی فرضی همین‌که نان بچه مهیا باشد، کمبود دیگری را حس نمی‌کند.
 ـ استعاره «اصابت کفگیر به ته دیگ»: به معنی فقیر و بی‌پول شدن یا ورشکست شدن است. علامت فقیر شدن شخص ثروتمند اصابت کفگیر او ( وسیله کشیدن پلو) به ته دیگ است. دوران پلوخوری او گذشته است.
ـ علامت توان‌مندی نیز این است که «دست کسی به دهانش برسد».
 ـ هر عمل انسان با نتیجه آن تناسب مشخصی دارد: یعنی «هرچقدر که پول بدهد آش می‌خورد».
- در ذهن ایرانی، هنگامی که با عدم تغییر در وضعیت، مناسبات و موقعیت‌های (معمولا) نامطلوب مواجه می‌شود، چه می‌گذرد؟ او به احتمال زیاد فکر می‌کند: باز هم «همان آش و همان کاسه!» است.
ـ انسان واقعیت خارج را با قوه چشایی خود شناسایی می‌کند. به این دلیل انسان با تجربه را انسانی می‌دانیم که « سرد و گرم را چشیده» باشد.
ـ کسی که می‌خواهد از فکر، عقیده یا تصمیم فرد مشخصی در مورد مسئله خاصی سردربیاورد، باید ببیند که «مزه دهان او» چیست.
ـ جالب این‌که خیلی از چیزها مزه بخصوصی دارند، از جمله شکست که تلخ است. یا آدم‌های شوخ‌طبع که «بامزه» یا «بانمک» هستند، یا آدم‌های لوس که بی‌مزه یا بی‌نمک هستند. و الخ. این‌جا هم قوه چشایی به عنوان کمکی برای شناخت مطرح است.

ـ شیر اولین خوراک انسان است و مزه شیر اولین مزه‌ای است که قوه چشایی انسان آن را ادراک می‌کند. صفت شیرین در زبان فارسی به همین مزه معطوف است. همه پدیدها و وقایعی  که به این صفت منصوب شوند، ذهن ایرانی را به مزه‌ی اولین چیزی که خورده است، متوجه می‌سازد. طعم پیروزی (مانند شیر) شیرین  است. طعم خربزه، باقلوا و حلوا هم همین‌طور. بعضی از بچه‌ها هم شیرین هستند. همچنین صحبت‌کردن یا لهجه بعضی‌ها     شیرین است. زبان فارسی که جای خود دارد، بخصوص وقتی که پ جای ف می‌نشیند، به عسل خالص تبدیل می‌شود!


- شخص بداخلاق آدمی است که نمی‌شود او را با یک من عسل خورد!
ـ کار فرد متملق و چاپلوس چیدن بادمجان دور قاب است.
ـ برای کسی «تره خرد کردن» یا «سبزی پاک کردن» نیز به معنی تملق‌گویی و چاپلوسی‌کردن است که امروزه فرم منفی آن یعنی «تره خرد نکردن برای کسی» یا «سبزی خرد نکردن برای کسی» رایج است، که معنی برای کسی اهمیت قایل نشدن، کسی را «تحویل» نگرفتن یا قدرت او را به رسمیت نشناختن می‌دهد.

مهدی پرتوی آملی در کتاب «ریشه‌های تاریخی امثال و حکم» می‌نویسد:

«ناصرالدین شاه قاجار بنا بر نذری که داشت سالی یک روز ... به فرمان او دوازده دیگ آشی بر بار می‌گذاشتند که از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأکول و انواع خوردنی‌ها ترکیب می‌شد. کلیه اعیان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در این آشپزان افتخار حضور داشتند و مجتمعاً به کار طبخ و آشپزی می‌پرداختند. عده‌ای از معاریف و موجهین کشور به کار پاک کردن نخود و سبزی و لوبیا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند».

آملی پیدایش و رواج عبارت «سبزی پاک کردن» به معنای تملق و چاپلوسی کردن را از همین مراسم می‌داند. می‌گوید رجال ایران «با همان لباس شیک و تمیز و احیاناً ملیله دوزی، چهار زانو بر زمین نشسته، آستین‌ها را بالا می‌زدند و مانند خدمه آشپزخانه سبزی پاک می‌کردند.... پیداست چون شاهنشاه حسب المعمول به آشپزخانه می‌رفت و این عده را به آن شکل و هیئت می‌دید نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آنان ... اظهار خرسندی و رضامندی می‌فرمود». آملی در تأیید سخن خود از قول مرحوم عبدالله مستوفی راجع به سبزی پاک کردن وزرا و رجال درباری چنین نقل می‌کند: «... شاه بر صندلی جلوس کرده، عملیات آشپزان با نوای موسیقی شروع می گشت. سپس شاه میرفت و وزرا را مشغول پاک کردن سبزی می شدند و واقعاً سبزی پاک می کردند. من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند».

ـ «شکم از عزا درآوردن». شکم همواره سوگوار، وقتی که از اطعمه بادآورده سیر می‌شود از عزا درمی‌آید.

ـ «شکم‌سیر» از مفاهیم سیاسی رایج بین هنرمندان متعهد ایران است. شکم سیر یعنی کسی که در رفاه است و اطلاعی از حال گرسنگان ندارد.

ـ جالب این که همه از خوردن و شکم حرف می‌زنیم، اما «از سرشکم حرف زدن» را سخن بیهوده گفتن معنی می‌کنیم.

ـ شکم را صابون زدن: به خود وعده خوردن دادن و خود را آماده «لفت و لیس» کردن.
ـ تشبیه دختران زیبا به «هلوی پوست‌کنده» گواه ذهنیت کانیبالی مردان جوان است که ابراز عشق آدم‌خوارانه آن‌ها («جیگرتو بخورم» یا «بخورمت») دل نازک دخترکان دبیرستانی تازه‌بالغ را می‌ترساند. توصیف اعضای بدن یار به چیزهای خوردنی (لب مثل عسل یا حلوا، پستان مثل لیموشیرین یا انار) نیز از همین ذهنیت برمی‌خیزد.
ـ خوردن همان‌طور که غالبا وسیله‌ای برای جلب محبت است، می‌تواند به عنوان اسلحه‌ای مخوف مورد استفاده قرار گیرد. «چیز» از جمله خورنی‌های خطرناک در ایران قدیم بوده است. اسرار تهیه «چیز»، مانند ساختن سموم مختلف از جمله علوم خفیه‌ای است که در انحصار زنان بوده است که به وسیله آن معمولا هوی خود را چیزخور می‌کرده‌اند.  این ماده‌ اسرارآمیز با هدف ایجاد اختلال در سیستم روانی و عصبی شخص در غذا یا نوشابه وی ریخته می‌شده که نهایتا به جنون یا مرگ وی می‌انجامیده است. فلانی را «چیزخور کرده‌اند».
ـ خوردنی‌های ایران اغلب مطبوع و خوشمزه‌اند. اما «خوردنی‌های» کریه و سخیف نیز در «آشپزخانه زبان فارسی» یافت می‌شود. «چس» یکی از آن‌هاست که خوردن آن حاکی از فقدان دست و دلبازی و بخشندگی نزد خورنده آن  است. لقب مشمئزکننده فرد خسیس «چس‌خور» است.
ـ یکی از چیزهای «خوردنی» دیگر در زبان فارسی «گه» است. تعریف‌کردن از خود را مانند خوردن آن می‌دانند. کودکان نیز از این فعل برای ابراز پشیمانی از رفتار یا اعمال ناپسند خود استفاده می‌کنند. در داستان «موش و گربه» زاکانی سفیر موش‌ها پیام شاه کشور را به گربه می‌رساند: «یا برو پایتخت در خدمت/ یا که آماده باش جنگانا». جواب گربه این است: گربه گفتا که شاه گه خورده/ من نیایم برون ز کرمانا. گه‌خوردن در این‌جا به معنی غلط‌کرده، چرت گفته و ... است.
ـ در دیالوگ‌های بین مردان خوردن آلت تناسلی و همین‌طور بیضه (تخم) در جملات تهدیدآمیزی که روی عدم توانایی طرف مقابل برای انجام کار بخصوصی تأکید می‌کند، رایج است. [اگه شکایت کنه برات (یا برام) حسابی دردسر درست می‌شه. ـ نه بابا. فلانمو (یا فلان‌تو) نمیتونه بخوره!].
ـ خوردن «حلوای زنان» به معنی هم‌خوابگی با آنان امروزه منسوخ گشته است. نظامی در داستان خسرو و شیرین صحنه‌ی جالبی را به تصویر می‌کشد. خسرو در اولین ملاقات خود با شیرین قصد همخوابگی با او را می‌کند. «لبش بوسید و گفت این من غلامت/بده دانه که مرغ آمد به دامت. یک امشب تازه داریم این نفس را/که بر فردا ولایت نیست کس را». اما شیرین که عشقبازی را می‌پذیرد، تقاضای هم‌خوابگی را به آینده موکول می‌کند:
«من آن شیرین درخت آبدارم /که هم حلوا و هم جلاب دارم. نخست از من قناعت کن به جلاب /که حلوا هم تو خواهی خورد مشتاب».
ـ وقتی دخالت دو شخص در کاری (هرکاری که می‌خواهد باشد) نتیجه نامطلوب به‌بار می‌آورد، در ذهن فرد فارسی‌زبان این عبارت را زنده می‌کند که «وجود دو آشپز، آش را یا شور یا بی‌نمک می‌کند». در این عبارت عدم قابلیت کار گروهی به عنوان یکی از  بیماری‌های اجتماعی جامعه ما به خوبی آشکار است. اگر ارتباط درست بین آشپزها باشد و هرکدام از آن‌ها مرزهای مسئولیت خویش را به درستی بشناسد، چرا باید آش آن‌ها شور یا بی‌نمک شود؟ مزه مطبوع و لذیذ غذاهای دربار هخامنشی که در مطبخ آن سیصد آشپز کار می‌کردند، به کتب تاریخ راه یافته است. پس مشکل وجود دو یا چند آشپز نیست. آن‌چه که به شوری یا بی‌نمکی حاصل کار آنان می‌انجامد، تکروی جاهلانه و فقدان استعداد تنظیم و تقسیم حوزه فعالیت و مسئولیت‌هاست.
ـ غذا، معیار برتری قومی. اهمیت غذا برای ایرانی‌های راسیست روشنفکر (!) آن‌قدر زیاد است که از آن به عنوان معیاری برای برتری قومی یا نژادی خویش استفاده می‌کنند. «عرب سوسمارخور» شدیدترین ناسزایی است که از زبان آن‌ها شنیده می‌شود. «ما» از «آن‌ها» بهتریم، چرا؟ به این خاطر که ما قرمه‌سبزی می‌خوریم آن ها سوسمار. بگو چه می‌خوری تا بگویم که کیستی!
ـ «کباب شدن دل» به معنی متأثر شدن از واقعه‌ای دردناک از قدیم در زبان فارسی رواج داشته است (فردوسی: مبادا که تاج از تو گریان شود/ دل انجمن بر تو بریان شود. همچنین از مولانا: زهی سرگشته در عالم سر و سامان که من دارم/ زهی در راه عشق تو دل بریان که من دارم). جمله «دلم کباب شد» بایستی که حالت روحی روانی پیچیده‌ای را به شنونده واگذار کند و «دلم سوخت» تشدید همین حالت است. همچنین «کباب‌کردن کسی» (کبابت می‌کنم!) یا «جلزولز درآوردن از کسی» (جلزوولز ما را درآورد!) از جمله تهدیدات رایج است.
یکی از داستان‌هایی که از «عدالت» شاه عباس صفوی نقل می‌کنند، دلیلی بر این مدعاست که کباب‌کردن انسان‌ها یا درآوردن جلزولز آن‌ها تنها به عرصه سخن محدود نمی‌شود. معروف است که او یک‌بار که با لباس مبدل به‏ قصد آزمایش کسبه به بازار رفته بود، کباب‌پز و نانوای کم‌فروشی را گیر می‌اندازد و فردای آن روز حکم می‌کند که «در میدان تنورى شبانه ساختند و سیخى هم به بلندى كافى كه یك نفر آدم را بتوان به سیخ كشید حاضر كردند. صبح فردا خباز و كباب‏ پز را گرفتند، اول دور شهر گردانیدند ... پس از آن نانوا را در تنور انداخته، كباب‏ پز را به سیخ كشید، هر دو را سوزانیدند و این سیاست در تمام ایران شایع شد، و طورى از عدالت او مردم به هراس اندر شدند كه احدى قدرت مخالفت نمى‏كرد» (از: سایت اینترنتی اصفهان). عدالت ایرانی چه ترسناک است.
باری، همان‌طور که گفته شد، تعداد این گونه عبارات و استعاره‌ها زیاد است و پرداختن به همه آن‌ها حوصله زیادی می‌خواهد. آلمانی‌ها عبارتی دارند به این مضمون که «عشق از معده می‌گذرد»، اما تأمل در آن‌چه گذشت، حوزه‌های متعددی را که فرد فارسی‌زبان در آن‌ها «با شکم خود فکر می‌کند»، نشان می‌دهد و وسعت عرصه یا عرصه‌هایی از زندگی اجتماعی را که در ذهنیت جملگی فارسی‌زبانان (اعم از عوام یا خواص)، به خوردن ومسایل شکمی پیوند خورده است، آشکار ‌می‌کند. اما در پایان این بخش، می‌خواهم برای قانع ساختن خوانندگان دیرباور، آن‌ها را به «فرهنگ بزرگ سخن» حسن انوری رجوع داده و لحظه‌ای توجه آن‌ها را به فعل «خوردن» جلب کنیم. مگر نه این‌که زبان یک ملت آینه روحیات آن ملت است؟
فعل «خوردن» در زبان فارسی دارای اهمیتی استثنایی و جایگاهی منحصر به فرد است. استفاده‌های «مجاز» از این فعل آن‌قدر متعدد است که حذف آن زبان فارسی را مختل می‌کند. از این نظر هیچ فعل دیگری با «خوردن» قابل مقایسه نیست. همان‌طور که انسان بدون خوردن از پا می‌افتد، حذف فعل «خوردن» زبان فارسی را یکسره ازکار می‌اندازد و رابطه آن را با واقعیت مخدوش می‌سازد. زیرا بدون این فعل نمی‌توانیم بگوییم «غم مخور!»، برای حالت روحی بخصوصی که به آن «افسوس‌خوردن»  می‌گوییم نامی نخواهیم داشت، نخواهیم توانست سوگند بخوریم. نمی‌توانیم خودخوری کنیم. کسی نمی‌تواند با پرحرفی مغز ما را بخورد. «جیگر» کسی را نمی‌توانیم بخوریم. نمی‌توانیم حماقت مرد ابله را نتیجه خوردن مغز خر بدانیم و الخ. شماری از "چیزهای خوردنی" در فرهنگ بزرگ سخن این‌ها هستند:

قسم، سوگند، حق، گول و فریب، سرما، سر (مأیوس شدن)، غوطه، تاب، غم، خود، رشوه، شلاق، کتک، فحش، توسری، صدمه، افسوس، «خون ‌خود»، جوش، حرص، مغزخر (حماقت)، مغز یا سر کسی را (به معنی زیاده روی در حرف‌زدن)، حسرت، غبطه‌، مال، عصبانیت یا خشم (فروخوردن). گرما و سرما، شکست، رنج و سختی (فردوسی: زدشمن جهان پاک من کرده‌ام، بسی رنج و سختی که من خورده‌ام).  [از استفاده‌هایی نظیر «لباس بدن را می‌خورد» و «اتومبیل بنزین می‌خورد» و «بقال سرکوچه تومنی پنج‌زار می‌خورد» می‌گذریم. همین‌طور از مشتقات خوردن به معنی اصابت کردن، مانند: زمین خوردن، چاقوخوردن، تیرخوردن و چشم‌خوردن]..

اگر کلیه انواع استفاده از فعل خوردن را در نظر بگیریم، می‌توان ادعا کرد که ایرانی از وقتی که به دنیا می‌آید تا وقتی که می‌میرد درحال خوردن است. زندگی از شیرخوردن شروع می‌شود و تا پایان عمر علاوه بر عبور دادن هزاران کیلو مواد غذایی از دستگاه هاضمه، گاه با خوردن افسوس، گاه غم، گاه حسرت جوانی، یا با حرص و جوش یا خودخوری پایان می‌گیرد. نگاه به فهرست بالا، هر خواننده‌ای را از قوت دستگاه گوارش ایرانی متعجب می‌سازد. به قول یکی از دوستان، غم می‌خورد، افسوس می‌خورد، فریب می‌خورد، قسم می‌خورد، «جیگر» دختر سرکوچه را می‌خورد، شلاق می‌خورد، و معده‌اش هنوز برای چلوکباب جای کافی دارد.

 


خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه
خوددکاوی بی‌تعارف۲ -  مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بی‌تعارف۳ - خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بی‌تعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بی‌تعارف۵  خوردن و سیاست
خودکاوی بی‌تعارف۶ قدرت‌ستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه