۰۹ دی ۱۳۸۸

خودکاوی بی‌تعارف۶


قدرت‌ستیزی و شکم:


چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه‌ی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی
مرآن اژدها را خورش ساختی

 یک مقایسه برای دست‌گرمی به عنوان مقدمه:
آلمانی‌ها می‌گویند: تا آهن داغ است باید آن را پرداخت.
ایرانی‌ها می‌گویند: تا تنور داغ است باید نان را چسباند.

*

از ملا پرسیدند: برای غذا خوردن چه وقتی مناسب‌تر است. جواب داد: برای آدم ثروتمند همیشه و برای آدم بی‌بضاعت هروقت که وسایلش فراهم شد. اما خواجه نصرالدین چه می‌گوید؟ او با این جواب موقعیت اجتماعی دورانی را بیان می‌کند که در آن کار ثروتمندان خوردن دایمی است و فقرا تنها وقتی می‌خورند که کسی به آن‌ها چیزی برای خوردن بدهد.
تقسیم جامعه به خورنده‌ها و گرسنه‌ها، به شکم‌پرها و شکم‌خالی‌ها نزد اغلب مصلحان و اخلاق‌گرایان تاریخ ما  معمول بوده است.
به زبان سعدی به این صورت است:
یکی تحرمه عشا بسته و دیگری منتظر عشا نشسته.
 نزد اوحدی:
گوشت دهقان به هر دو ماه خورد
مرغ بریان چریک شاه خورد.
 به زبان صائب:
تا از این بعد چه از پرده برآید، کامروز
دور پرواری عمامه و قطر شکم است.

شاعرمشروطه‌خواه سید اشرف‌الدین گیلانی:
اغنیا مرغ مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا میخورند
...
می خورد هر شب جناب مستطاب
ماهی و قرقاول و جوجه کباب

 
زنده‌یاد پروین اعتصامی:
به یکی لقمه، دل گرسنه‌ای بنواز
به یکی جامه، تن برهنه‌ای پوشان.
بینوا مرد به‌حسرت ز غم نانی
خواجه دل‌کوفته گشت از بره‌ی بریانی.
تعرض نسبت به مناسبات ناعادلانه اجتماعی در گذشته غالبا از همین دیدگاه و در همین چهارچوب مطرح می‌شده است. آن‌چه جالب توجه و تأمل‌بر‌انگیز است استمرار این دیدگاه در دورانی است که بشر با تکیه بر تجربیات عظیم خویش درک و شناخت نسبتا وسیعی از قدرت و مناسبات و تأثیرات اجتماعی‌ـ فرهنگی آن کسب کرده است.

مناسبات خودکامگی و روابط اجتماعی بالاپایینی منشاء مشکلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و روانی بسیاری است. اما ساده‌نگری عوامانه برخی از روشنفکران باعث مخفی ماندن این ساختارها و مناسبات به منزله سرچشمه معضلات و مفاسد اجتماعی، نزد آنان گشته است. دشمن اصلی که مورد حمله و تعرض آن‌ها قرار می‌گیرد، نه مناسبات قدرت بلکه شخص خودکامه یا مرجع قدرت است.   و جالب توجه، غم‌انگیز و در عین حال خنده‌آور این‌که حاصل تقلای فکری آنان، نتیجه تلاش (به قول پروفسور جمالی) «معده و روده‌های سیستم فکری» آن‌ها در این عرصه، کشف «شکم‌پروری» به عنوان شاخص‌ترین و مهمترین ویژگی خودکامگان بوده است.  در یک سو فقیرهایی با غم نان که همگی همیشه پاک، شریف، نجیب، عادل و درستکار هستند و در سوی دیگر اغنیا و قدرتمندانی دایما در حال خوردن که پلید، دروغگو، بدکرداد و شرور هستند.

در انتقاد شهره فرخ‌نیا (نویسنده) به مراجع قدرت در مقاله‌ای تحت عنوان «خانه از پای بست ویران است» (خبرنامه گویا ٢٥ آبان ١٣٨٣) چیزی اضافه بر آن‌چه زنده‌یاد پروین اعتصامی نزدیک به یک قرن پیش بیان کرده است، یافت نمی‌شود. می‌گوید:

«شما که در کرسی‌های گرم و قیمتی‌تان به راحتی نشسته‌اید، بدانید تن یخ‌زده فقر و بدبختی به این شکل گرم نمی‌شود و شکم گرسنگان با بوی کباب شما سیر نمی شود!».

جالب این‌که در این مورد بخصوص، از آن‌جایی که مسئله مسئله‌ای ایرانی است، چپ و راست در این خصوصیت ذهنی با هم مشترک هستند. سال­هاست که مقولات مارکسیستی در ایران از صافی همین ذهنیت می‌گذرد و مستمرا جعل می‌شود. کارل مارکس اقتصاددان و جامعه شناس «پیرمرد» یا «پیرما» نامیده می‌شود که غمخوار زحمتکشان و فقراست، و لابد شب‌ها در خرابه‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های پاریس بین بینوایان خرما پخش می‌کرده است. مبارزه طبقاتی مطرح شده توسط او که مقوله‌ای بسیار پیچیده و دارای جنبه‌های مختلف و بحث‌انگیزی است، در کشور قرمه‌سبزی به مبارزه بین «شکم‌پرهای بد» و «شکم‌خالی‌های خوب» تقلیل می‌یابد. برای شناسایی مرزی که مارکس بین طبقات ترسیم می‌کند، مباحثی پیچیده از قبیل خودآگاهی طبقاتی، رابطه با ابزار تولید، مالکیت، ازخودبیگانگی، مناسبات تولید و امثالهم غیرقابل اجتناب است. اما مرز بین این طبقات در جامعه ما به وضعیت تغذیه افراد بستگی دارد. صاحبان این تفکر که می‌توان آن را «تفکرمعطوف به شکم» نامید، حتی پس از تحولات جهانی، یعنی پس از عصیان میلیون‌ها شهروند «شکم‌سیر» کشورهای شوروی سابق و اروپای شرقی که این نظام‌ها را از صحنه جهانی روبیدند، به این درک نرسیدند که چیزهایی مهم‌تر از شکم وجود دارد.
همین دید در نوشته‌های شاملو نیز به طرز آشکاری خودنمایی می‌کند. درنوشته‌ای طنز‌آمیز از احمد شاملو [که طنز آن برای من به هیچ‌وجه روشن نیست] به نام «شری که خیر ما در آن بود» گفتگویی هست بین یک سلطان تبعیدی و همسرش سلطان‌بانو. در این گفتگو نیز ویژگی اصلی سلطان و مرزی که او را از مردم جدا می‌سازد به خوبی هویدا می‌گردد. سلطان رو به همسر خود چنین می‌گوید:

«مونس‌الدوله. غیرت‌مان قبول نمی‌کند نانی را بخوریم که ‌ندانیم از کجا می‌آید».

سلطان‌بانو جواب می‌دهد:

«افاده‌ی بی‌جا نفرمائید. تا دیروز که وعده‌ئی هفت‌رنگ جوجه‌ی ‌مرغ و ماهی و پشت‌مـازه‌ی شیشک و بوقلمون و کبک و تیهو و کباب قلوه‌ی آهو می‌لمباندید غیرت‌تان را لای بغچه ته‌مجری قایم فرموده بودید، یا می‌دانستید برای هر لقمه‌اش چند خانوار درآستان حضرت دادار سربی‌شام به‌زمین می‌گذارد؟». مرز مشخص است. در یک سو صاحب قدرت با شکمی پر از لمباندین کباب قلوه آهو و بوقلمون، و در سوی دیگر خانوارهای شکم‌خالی و دل پر خون.

این ذهنیت را می‌توان در اشعار دیگر شاملو نیز پی‌گرفت. در شعری به نام «تکرار» شاعران شهید به کبوتر بریانی تشبیه می‌شوند که صاحبان قدرت آن را می‌خورند:

وشاعران به تبار شهیدان پیوستند

چونان کبوتران آزادی که به دست غلامان ذبح می‌شوند

تا سفره اربابان را رنگین کنند.

مرغ سقا در داستان «ماهی‌سیاه‌کوچولو» طبق همین منطق ماهی سیاه کوچولورا می‌خورد و با یک واکنش انقلابی روبرو می‌شود: ماهی سیاه کوچولو «شکم» مرغ سقا را می‌درد.

 در شعر دیگری از شاملو به نام «ترجمان فاجعه»، هر خونی که ریخته می‌شود به خاطر این است که قدرتمندی (شکم‌باره‌یی) می‌خواهد زیاد بخورد:

خونِ ریخته

حرمتی به مزبله افکندن است

ما به ازایِ سیر خواری شکم باره‌ئی.

شعر معروف «پریا» نیز که ظاهرا روایت پیروزی یک انقلاب است، از این نظر قابل توجه است. پس از این‌که «غلوما آزاد می‌شن»،  با کینه داس‌هایشان را برمی‌دارند و مثل سیل آتش روانه می‌شوند و با یک «آتیش‌بازی خوشگل» در «قلب شب بدگل» به نیروهای تاریکی فایق  می‌آیند، و خورشید آزادی طلوع می‌کند. ببینیم پس از آزادی اولین کاری که خورشیدخانم انجام می‌دهد چیست؟ غلوما و اسیرای دیروز (شکم‌خالی‌ها) سرودخوانان جواب پرسش ما را می‌دهند:

دلنگ دلنگ شاد شدیم

از ستم آزاد شدیم

خورشیدخانوم آفتاب کرد

کلی برنج تو آب کرد.

طلوع آزادی یعنی خاتمه دوران شکم‌پروری مرجع قدرت و فرارسیدن پلوخوری غلوما. «غذا حاضر است» برای غلامان شکم، برای شکم‌بندگان شورانگیزترین پیامی است که آنان قادر به فهم آن هستند. عدالت در این ذهنیت مستقیما به شکم مرتبط است. «مشروطه برای شما کباب می‌آورد»، «آزادی ضامن پلو است». پلوخوری همگانی یا تعمیم شکم‌بارگی قابل شناخت‌ترین نشانه عدالت در جامعه «غلوما» است. به شعار شادمانه آن‌ها توجه کنید:

ما ظلمو نفله کردیم

آزادی رو قبله کردیم.

و البته «آزادی»یی که غلوما وعده آن را می‌دهند همان‌قدر نفرت‌انگیز است که «عدالت شاه‌عباسی». و اگر فرزانگان و دوستداران عدالت و آزادی از جامعه‌ای که چنین آزادی و عدالتی در آن برقرارگشته است، گریخته و به کره شمالی پناهنده شوند، خرده‌گیری بر آنان نارواست.

به راستی که می‌توان روشنفکران ایرانی را به معنی حقیقی کلمه «روشنفکران مردمی» نامید، زیرا قابل تصور نیست که در جامعه‌ای غیر از جامعه ایران ذهنیت روشنفکران و عوام این‌قدر به هم نزدیک و شبیه باشد. در اغلب جوامع دل روشنفکران همیشه از دست عوام خون بوده است و دایما از عدم تفاهم با عامه در رنج بوده‌اند. درحالی‌که در ایران عزیر ما، از آن‌جا که نیازهای شکمی بستر ارتباط فکری «مستحکم» بین روشنفکران، هنرمندان و عوام قرارگرفته است، تفاهم آسان است.

شاملو در باره «سهراب سپهری» گفتگویی دارد با مهدی اخوان لنگرودی که می‌توان آن را نوعی فلسفه « فهم معطوف به شکم» نامید. شاملو می‌گوید:

«من دنیای او [سپهری] را درک نمی‌کنم. ... ببین: تو حتا وقتی که تا خرخره لمبانده باشی هم می‌توانی معنی حرف مرا که می‌گویم گرسنه‌ام بفهمی. چون سیری تو و گرسنگی من از یک جنس است منتها در دوجهت. من اگر غذای کافی بخورم حالت الان تو را درک می‌کنم و تو اگر تا چند ساعت دیگر چیزی نخوری معنی حرف مرا» (ص٣٠). به این می‌گویند تفاهم طبقاتی از نوع ایرانی.

دراساطیر ژرمن‌ها شخصیتی هست به نام «اژیر» (به کسر الف) که خدای دریاهای ناآرام و پرتلاطم است. اژیر که در ضمن مخترع آب‌جو هم هست تالاری دارد که به «تالار اژیر» شهرت دارد. او دراین تالار از خدایانی که اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیز هستند پذیرایی می‌کند. از ویژگی‌های این تالار این است که خدایان تازمانی که در آن به‌سر می‌برند، دشمنی‌های خود را کنار می‌گذارند. کاری به این نداریم که اگر چنین داستانی در شاهنامه وجود می‌داشت، امروزبی‌تردید شاهد مقالات، کتاب‌ها و تحلیل‌های زیادی در محاسن اجتماعی «آبجو» و خساراتی که از ممنوعیت نوشیدن آن متوجه فرهنگ صلح‌دوست ایرانی است می‌بودیم. اما واقعیت این است که ما تالار اژیر لازم نداریم. رستوران‌های ایرانی همگی تالار اژیرند، و نشئگی حاصل از صرف کباب و غوطه‌خوردن در عطر گیج‌کننده قرمه‌سبزی در ایجاد صلح و صفا هزاربرابر آبجو است. چندی پیش نویسنده و شاعر آلمانی هانس ماگنوس اِنتسنسبرگر در گزارشی که از سفر خود به ایران تهیه کرده بود، با یکی از نویسندگان «متعهد» ایرانی هم ملاقاتی داشته است که از او به عنوان «نویسنده رنج‌ها» یاد می‌کند. در باره او می‌نویسد: «داستان‏هایش سرتاسر رنگ سیاه بدبینى دارند. در بحث میزگرد، نومیدى و یأس خود را درباره كشورش و نوع بشر به‏زبان مى‏آورد. در هیچ‏جا راه نجاتى نمى‏بیند».

اگر احیانا در اروپا چنین فردی یافت شود، "آب خوش از گلوی او پایین نمی‌رود".  فردی که دارای  چنین نظریاتی است، یا در تیمارستان به سر می‌برد یا روزگارش در اثر مصرف الکل یا سایر مواد مخدر سیاه شده است، در خطر خودکشی قراردارد یا روی مرز جنون راه می‌رود. ادامه حرف انتسنسبرگر نشان می‌دهد که  نگاه او نکته ظریفی را از احوال روشنفکران «نجات‌دهنده بشریت» کشور ما شکار کرده است. درباره نویسنده متعهد مذکور می‌نویسد:

«در وقت ناهار در باغى در شیراز، سرحال و بشاش است و با اشتهاى خوب غذا مى‏خورد» (روزنامه فرانکفورته آلگماینه). او نیز باید با پایبندی به  فلسفه «سیری و گرسنگی  همجنس منتها در دوجهت» برای فهمیدن حرف گرسنه ها تا خرخره بلمباند. 

در رمان انتقادی اجتماعی «بهشت خاکستری» به قلم ع. مهاجرانی وزیر سابق ارشاد نیز ویژگی منفی و شاخصه قدرت‌مندان که طرحی مخوف برای کنترل جامعه ریخته‌اند به روشنی به چشم می‌خورد. به گفتگویی که در یک تاکسی واقع می‌شود توجه کنیم:

مسافر می‌پرسد: «آقای راننده، شما كه سرت توی كتاب و دعاس، این‌ها به نظر شما چی می‌خورن كه از این طرح‌ها می‌دن، از این حرفا می‌زنن؟» (ص١٧٥).

آیا حرفی شکمی‌تر از این شنیده‌اید؟

باید توجه داشت که در این رمان، مسافر که فردی روشنفکر و فرزانه است و همین‌طور راننده تاکسی هر دو از جبهه «خوب‌ها» و کسانی که از آن‌ها در عبارت بالا  با لفظ «این‌ها» یاد شده است، همان قدرتمندان یا اعضای جبهه «بدها» هستند. آقای راننده هم که مثل اغلب مسافرکش‌های تهران فیلسوف است و سرش توی کتاب و دعاست، جواب می‌دهد: «گوشت راسته، ران و سینه، كباب بلدرچین، مرصع‌پلو، چه می‌دونم چی می‌خورن ...» (همان‌جا).

آیا دلیل نقشه‌های شوم قدرتمندان برای نابودی آزادی این است که آن‌ها گوشت راسته، ران و سینه می‌خورند؟ اگر آن‌ها بجای گوشت راسته و کباب بلدرچین، نان و پنیر می‌خوردند از این طرح‌ها نمی‌دادند؟  پرسش «آنها چه می‌خورند که از این حرف‌ها می‌زنند» در واقع ادعا می‌کند که حرف‌های انسان به غذایی که می‌خورد مرتبط است. بگو چه می‌خوری تا بگویم چگونه فکر می‌کنی. آیا با شنیدن چنین سخنی از دهان مقامی که مسئول ارشاد ما است، محق نیستیم اگر بپذیریم که عصب بخصوصی معده ایرانی را به فکر او مرتبط می‌سازد؟

 

*

عصبانیت دوست‌داشتنی فروغ  از جامعه شکم‌گرا که در شعر «به علی گفت مارش» محسوس است به دل می‌نشیند:

 

این حرفا حرف او كسونیس كه اگه یه بار تو عمرشون زد و یه خواب دیدن
خواب پیاز و ترشی و دوغ و چلوكباب دیدن

ماهی چیكار به كار یه خیك شكم تغار داره

ماهی كه سهله، سگشم

از این تغارا عار داره

ماهی تو آب می‌چرخه و ستاره دست‌چین می‌كنه

اونوخ به خواب هر كی رفت

خوابشو از ستاره سنگین می‌كنه

می‌بردش می‌بردش

از توی این دنیای دلمرده چاردیواریا

...

دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی

درد قولنج و درد پرخوردن و درد اختگی

...



خودکاوی بی‌تعارف - مقدمه
خوددکاوی بی‌تعارف۲ -  مقام «خوردن» در فرهنگ ایرانی
خودکاوی بی‌تعارف۳- خوردن و ذهنیت – گشت‌وگذاری در عرصه زبان
خودکاوی بی‌تعارف۴ - سیطره فرهنگ شکمی بر اذهان ما
خودکاوی بی‌تعارف۵  خوردن و سیاست
خودکاوی بی‌تعارف۶ - قدرت‌ستیزی و شکم
درحاشیه خودکاوی: فعالیت فرهنگی
درحاشیه خودکاوی: مثلا رشوه