۰۱ آذر ۱۳۹۲

لایک تضمینی

تو دانشگاه‌ها پر از آدم بی‌سواد است. یک عده‌ای پیدا شده‌اند حرف‌زدن را در انحصار خودشان معرفی می‌کنند. می‌گویند کسی که حرف می‌زند باید تخصص داشته باشد! این آن تخصص‌گرایی برخی شبه‌روشنفکران ماست که می‌خواهند با تخصص‌شان زبان مردم را ببندند. احسان نراقی که یکی از دانشمندان بزرگ ماست مگر جامعه‌شناسی خوانده است؟ نقشه‌کش بوده است. یک مثال دیگرش احمد شاملو‌ست. او نیز ده‌کلاس مدرسه نرفته بود ولی همه‌ی ما از نظرات صائب او در امور بشریت آگاهیم. این‌ به اصطلاح متخصصان [که ««عین فلان رئیس شرکت دولتی، که به جای  دیدن کار و مهارت داوطلب شغل، ازش معدل مقطع لیسانس را طلب می کند»] هوش و فراست ذاتی مردم را به هیچ می‌گیرند، اما نمی‌دانند که مردم آگاه هستند.

- در پی یک چنین کامنتی، اگر شانس بیاورید و طبع وحیدآنلاین بر این قرارگیرد که آن را بازنشر کند(!) می‌توانید مطمئن باشید که کثیری از مهندس‌ها و «مردم» پلاس صف می‌کشند که کامنت شما را لایک بزنند!
یک زمانی از شخص کله‌‌پاچه‌پزی نوشته بودم که چطور به ذهن او می‌گذرد که خود را در جایگاه ریاست جمهوری ایران بداند، عده‌ای از مهندس‌ها و «مردم» انتقاد کرده بودند که چرا نه؟!
اوضاع این‌طور است دوستان. این است ما را داستان! 

۲۹ آبان ۱۳۹۲

گنج

صندوق‌چه‌های مدفون در خرابه‌های روایات قدیم پر از سکه‌، زنجیرهای طلا و جواهرات است. اما همیشه این‌طور نیست. در افسانه‌ای، قهرمان پس از عبور و رهایی از صد دام بلا، و پشت‌سرگذشتن هزار و یک پستی‌وبلندی پر مشقت، خسته و شکسته، در حالی که نیرو و توان او به آخر رسیده بود، غاری را که صندوقچه‌ی در آن مدفون شده بود یافت (زود خوشحال نشوید!). تازه، این‌جا هم نمی‌شد به راحتی وارد غار شد، مگر پس از کشتن چهار اژدهای هولناک هفت‌سر که از دهانه غار نگهبانی می‌کردند. (قهرمانی یکی از شغل‌های واقعا پرزحمت‌اه:).
خلاصه کنیم. پس از این‌که وارد غار شد و کف غار، محل دقیق دفینه را پیدا کرد، از آن‌جایی که کلنگ‌ و تیشه همراه نداشت، با ناخن‌های خود شروع به کندن زمین سخت غار کرد! روزها گذشت تا به صندوق‌چه‌ی موعود رسید و هنگامی که در آن را باز کرد، در کمال تعجب دید در آن تنها یک کلید معمولی زنگ‌زده(!) است. 
«کلید» یعنی تازه اول کاروبدبختی‌ست. وقت خستگی‌درکردن نیست.
حال، قهرمان ما می‌بایستی در شهری با هزاردر، دربه‌در برود، ببیند این کلید به چه دری می‌خورد! و تازه هیچ بعید نیست در آخر کار معلوم شود که این شهر هزارویک در داشته است!

با توجه به ویژگی‌های این دونوع صندوقچه، در نگاهی سرسری (در یک برآورد مهندسی!) می‌توان محتاطانه ادعا کرد که صندوقچه‌ی نوع اول کمی خوش‌دست‌تر به نظر می‌رسد.

۲۲ آبان ۱۳۹۲

آنکدوت*: زن در ادبیات

شباهت راوی رمان «ورد برها» و رمان «تماما عباس» این است که اولی هر زنی را میبیند، می‌خواهد با او بخوابد، و دومی را هر زنی میبیند می‌خواهد با او بخوابد.


* Anecdote/Anekdote در زبان محاوره به معنی پرداختن به موضوعی نامعمول یا موقعیتی کمیک است، بدون ادعای ادبی.
توضیح این‌که: ویژگی راوی رمان‌های یادشده، صرفا برداشتی شخصی است که الزاما چیزی در مورد آثار یادشده نمی‌گوید.

۲۱ آبان ۱۳۹۲

-

گاویست در آسمان و نامش پروین
یک گاو دگر نهفته در زیر زمین
چشم خردت باز کن از روی یقین
زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

حتما شما هم متوجه شده‌اید که هر کس که این رباعی را می‌شنود، سرش را طوری تکان می‌دهد، زیر لب چیزی می‌گوید، یا آهی می‌کشد که یعنی: بله بله، واقعا مشتی خر!

یک مثال دیگر داستانی‌ست از زبان حضرت مولانا. منظورم روایتی‌ست که در آن آهویی به حکم تقدیرمجبور به زیستن در طویله/ میان خران شده است. سرنوشتی از همه نظر تکان‌دهنده.
این‌جا هم هر کسی را دیده‌ام پس از شنیدن داستان آهی کشیده است، حرف‌هایی زده است، یا طوری سر تکان داده است که: این آهو من هستم! تا به حال ندیده‌ام کسی حاضر شود نقش یکی از خران را بازی کند. هیچکس را پیدا نمی‌کنید که تعریف کند، «بله ... روزی با عده‌ای از دوستان الاغ در طویله‌ای مشغول زندگی بودیم که ناگهان موجود غریبی که می‌گفت اسمش آهوست، به جمع ما اضافه شد ... و پس از مدتی ؚمخؚمخکنان گوشه‌ی آغل مرد. از حرف‌های او هیچ سردرنمی‌آوردیم، زیرا - خیلی ساده - خر بودیم، و کسی بین ما زبان خارجی(!) نمی‌دانست».
ما همه آهو هستیم! امروزه ازدحام آهو به قدری‌ست که دیدن خر آدم را غافلگیر می‌کند. این‌بار مجبوریم به جای شنیدن فغان و شکایت آهو، پای آه  و ناله خری بنشینیم که در گله آهوان احساس تنهایی می‌کند. (آه یک خر تنهای دیگر!).
عزیز بومی، ای هم‌طویله! هوشیار باشیم هیچ خری بین ما دق نکند!

+

۱۳ آبان ۱۳۹۲

-

البته آدم نباید مزاحم مردم بشه. از اینایی که اگه بنز بشی بری زیرپاشون، پاشونو برات باز میکنن و طلسم تنهاییتو میشکنن زیادن مهندس! تو همین وب یکیشون یه عکس بنز منتشر کرده بود، دستهجمعی دلشون غش رفته بود. ولی خر نباش.

-

- ای بخت سراغ من بیا که رختخواب من با این خیال خام من گرم نمیشه!


حاجتی به بخت نیست، سهونیمیورو برای خرید یک کیسهآبگرم مناسب، با روکشهای (به انتخاب خریدار) حولهای، مخملی، پوستخرگوشی، کرکی یا کتانی برای این کار کافیست

من بنز میشم میرم زیر پات!

- آخه این چه کاریاه؟
- یکی از تکنیکای شکستن طلسم تنهاییاه!