صندوقچههای مدفون در خرابههای روایات قدیم پر از سکه، زنجیرهای طلا و جواهرات است. اما همیشه اینطور نیست. در افسانهای، قهرمان پس از عبور و رهایی از صد دام بلا، و پشتسرگذشتن هزار و یک پستیوبلندی پر مشقت، خسته و شکسته، در حالی که نیرو و توان او به آخر رسیده بود، غاری را که صندوقچهی در آن مدفون شده بود یافت (زود خوشحال نشوید!). تازه، اینجا هم نمیشد به راحتی وارد غار شد، مگر پس از کشتن چهار اژدهای هولناک هفتسر که از دهانه غار نگهبانی میکردند. (قهرمانی یکی از شغلهای واقعا پرزحمتاه:).
خلاصه کنیم. پس از اینکه وارد غار شد و کف غار، محل دقیق دفینه را پیدا کرد، از آنجایی که کلنگ و تیشه همراه نداشت، با ناخنهای خود شروع به کندن زمین سخت غار کرد! روزها گذشت تا به صندوقچهی موعود رسید و هنگامی که در آن را باز کرد، در کمال تعجب دید در آن تنها یک کلید معمولی زنگزده(!) است.
«کلید» یعنی تازه اول کاروبدبختیست. وقت خستگیدرکردن نیست.
حال، قهرمان ما میبایستی در شهری با هزاردر، دربهدر برود، ببیند این کلید به چه دری میخورد! و تازه هیچ بعید نیست در آخر کار معلوم شود که این شهر هزارویک در داشته است!
با توجه به ویژگیهای این دونوع صندوقچه، در نگاهی سرسری (در یک برآورد مهندسی!) میتوان محتاطانه ادعا کرد که صندوقچهی نوع اول کمی خوشدستتر به نظر میرسد.
با توجه به ویژگیهای این دونوع صندوقچه، در نگاهی سرسری (در یک برآورد مهندسی!) میتوان محتاطانه ادعا کرد که صندوقچهی نوع اول کمی خوشدستتر به نظر میرسد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر