حالا که مرغ گیر نمیاد بخورن، خب، چرا بوقلمون نمیخورن؟
۰۳ مرداد ۱۳۹۱
در حاشیه هایدپارک
یکی دیگر از مشخصات مهندسان مورد بحث در پست قبل که من گاهی به آنها برخوردهام این است که مطالب طنز را جدی میخوانند و مطالب جدی را طنز! من خودم کلی مطلب جدی نوشتهام که آنها به دیده شوخی در آن نگریستهاند(!) و برعکس گاهی که طنز نوشتهام آن را جدی گرفتهاند.
از جدی گذشته، کسی که میخواهد در مورد چیزی حرف بزند، بایستی پیش از هر چیز اول به آن نگاهی بیاندازد. این را معمولا بچههای علوم اجتماعی میدانند.
پست قبلی از جانب بعضیها که در آن عنصر طنز را دیدند، و عدهای که ندیدند واکنشهایی در پی داشت. و من از رفتار دومیها تعجب میکنم.
رضا پست مذکور را «حمله ویرانکننده» نامیده است و آرمان میگوید، در باره این پست حرفهایی دارد که اگر آنها را بنویسد به کسانی برمیخورد، و قول میدهد این حرفها را «تا جایی که قابل گفتن باشد و کسی را آزرده نسازد» در یادداشتی به مخاطب واگذار کند. یادداشت تعجببرانگیزی که در آن پس از نقد ادعاهایی که من نکردهام، کار به جایی کشیده است که آرمان مخاطبان خود را خیلی جدی به قرآن کریم رجوع میدهد!
در طنز اغراق هست. گاه عنصری فرعی زیر ذرهبین میرود، گاه استثنا در اثر تعمیم به قاعده مبدل میشود. گاهی بخشی از واقعیت عامدانه حذف میشود و گاه بین پدیدههایی ارتباط ایجاد میشود که در واقع با هم بیارتباط یا کمارتباطند. و اگر به چشم یک غیرمهندس به پست قبلی ۴دیواری نگاه کنیم، به عیان عنصر غالب طنز را در آن میبینیم!
در پست مذکور ادعا نشده است که هیچ مهندسی حق ندارد در عرصه تفکردخالت کند. ادعا نشده است که دخالت کلیه مهندسان آیتی و شریف ایرانی در امور فکری بیجا و بیفایده است. پست مذکور مهندسان را به اجتناب از کار فکری دعوت نکرده است. اما در این پست پدیدهای واقعی به «تصویر» کشیده شده است که همه آن را میشناسیم: مهندسهای خودآموخته که در مورد چیزهایی حرف میزنند که نمیدانند.
برای جلوگیری از سؤتفاهمی که آرمان دچار آن شد، در پایان پست مورد بحث، کاملا جدی(!) و به دور از هر نکتهای که حاکی از طنز باشد به وجود مهندسان صاحب فکر عرض ارادت کردم، و مهندسانی را که مسؤلانه به کار فنی خود مشغول هستند ستودم. به عبارت دیگر، در پست مذکور آنقدر برای آرمان که بنا بر دریافت من، اغلب خوب فکر میکند جا گذاشته شده بود که با همذاتپنداری با مهندسهای صاحب فکر، خود نیز به صف منقدان مهندسهایی بپیوندد که بدون اطلاع از مفاهیم اولیه جامعهشناسی یا علوم سیاسی بالای منبر میروند. اما آرمان انگار پست مورد بحث را حملهای علیه کلیت فرقه مهندسین شریفیه دیده و به دفاع برخاسته است. میگوید من تلویحا ادعا کردهام «هرکسی که در زمینه علوم اجتماعی تحصیل کرد، حتما میتواند جامعه خودش را به خوبی تحلیل کند و البته راهکاری هم برای بهبود وضعیت ارایه دهد». یا: « نگارنده ۴دیواری، دایره تقلیدگری را به تمامی امور بشری تعمیم داده است و اینبار ملاک این تعبد را "مدرک دانشگاهی" قرار دادهاند. مدارکی که به نظر میرسد در پای میز گفت و گو و ارایه منطق و دلیل چندان به کار صاحبانشان نیامده است، پس باید از میز گفت و گو آنها را جمع کرد و کارکردشان را به "چماق" تغییر داد».
من نه گفتهام که به صرف تحصیل علوم اجتماعی فردی این قابلیت را مییابد که جامعه را خوب تحلیل کند و نه از مدرک حرف زدهام (به «تمام امور بشری» که اصلا کاری نداریم!). اما اگر از استثنائات بگذریم، ارتباط تعلیم و تربیت فکری در دانشکدههای علوم اجتماعی و کیفیت تفکر اجتماعی انکارناپذیر است. اگر میشود با خواندن کتابهایی که در بازار موجودند جامعهشناسهایی بهتر از فارغالتحصیلان علوم اجتماعی شد، پس اصولا چه نیازی به این تخصص هست، و آیا بهتر نیست به جای تحمیل هزینهای گزاف به بیتالمال عمومی این رشته دانشگاهی را تعطیل کنیم؟
جدیت غیرتمندانهای که در نوشته آرمان به چشم میخورد (و حتی باعث میشود خلاف انتظار من با نقل ماجرایی از صادق هدایت به من اهانت کند) نشان میدهد که او از آنجایی که خود را هدف «حمله ویرانگر» پست مورد بحث دانسته است، ارتباط درستی با آن برقرار نکرده است. انگار در زورآزمایی مهندس و جامعهشناس درون(!)، اینجا هم زور مهندس چربیده است.
در مورد "نقد" رضا حرف بیشتری نیست. تنها باید به یک نکته اشاره کنم. از نظر او پست مورد بحث «نقدی است که دقیقا در خدمت سلطه است چون به گفتگو خدشه وارد میکند». لازم به یادآوری است که این «سلطه»ای که رضا از آن یاد میکند در نگرش او به سلطه سیاسی منحصر نمیشود. از نظر او دانشگاههای همه دنیا در خدمت سلطه هستند. و البته خود او هم مجدانه در یکی از همین دانشکدهها به تحصیل مشغول است. دیگر اینکه، کسی که به واکنشهای مختلف به پست مورد بحث نگاهی کند درمییابد که آن نوشته برخلاف ادعای رضا نه تنها خدشهی گفتگو نبوده/ نیست، بلکه برعکس، به گفتگو دامن زد و باعث طرح موضوعاتی شد که ارزش فکر کردن را دارند.
یکی دیگر از واکنشها، کامنتی بود که نویسنده آن با ابراز تعجب گفته بود که مهندسهای پست مورد بحث همه مرد هستند و زنها «نرمتنان هایدپارک». این مشاهده البته درست است، اما به نتیجهای که او میخواهد بگیرد نمیانجامد. من کمتر دیدهام که زنها در این بازار مکاره فعالانه (یعنی با چهارپایه) شرکت کنند. آنها کمتر از مردها در جنگقدرت، در جدالی که در جامعه بر سر نعمات مادی و منزلت اجتماعی در بین برخی از تحصیلکردگان در جریان است شرکت میکنند. یکی از نابرابریهای فرهنگی در جامعه ما این است که جامعه زنها را به عنوان مرشد نمیپذیرد(!)، و من علاقه چندانی هم از سوی خود زنها به جمع کردن مرید و هوراکش ندیدهام.
در مورد «نرمتنان هایدپارک» این درست است که در پست مورد بحث اشارهای تلویحی به رویکرد مادی برخی زنان و اولویتهای آنها در امر یارگیری و زندگی مشترک شده است. اما این رویکرد کم مورد نقد قرار نگرفته است، و امروزه زنان صاحب فکر و متأمل خود جزو پیگیرترین منتقدان این رویکرد هستند.
از جدی گذشته، کسی که میخواهد در مورد چیزی حرف بزند، بایستی پیش از هر چیز اول به آن نگاهی بیاندازد. این را معمولا بچههای علوم اجتماعی میدانند.
پست قبلی از جانب بعضیها که در آن عنصر طنز را دیدند، و عدهای که ندیدند واکنشهایی در پی داشت. و من از رفتار دومیها تعجب میکنم.
رضا پست مذکور را «حمله ویرانکننده» نامیده است و آرمان میگوید، در باره این پست حرفهایی دارد که اگر آنها را بنویسد به کسانی برمیخورد، و قول میدهد این حرفها را «تا جایی که قابل گفتن باشد و کسی را آزرده نسازد» در یادداشتی به مخاطب واگذار کند. یادداشت تعجببرانگیزی که در آن پس از نقد ادعاهایی که من نکردهام، کار به جایی کشیده است که آرمان مخاطبان خود را خیلی جدی به قرآن کریم رجوع میدهد!
در طنز اغراق هست. گاه عنصری فرعی زیر ذرهبین میرود، گاه استثنا در اثر تعمیم به قاعده مبدل میشود. گاهی بخشی از واقعیت عامدانه حذف میشود و گاه بین پدیدههایی ارتباط ایجاد میشود که در واقع با هم بیارتباط یا کمارتباطند. و اگر به چشم یک غیرمهندس به پست قبلی ۴دیواری نگاه کنیم، به عیان عنصر غالب طنز را در آن میبینیم!
در پست مذکور ادعا نشده است که هیچ مهندسی حق ندارد در عرصه تفکردخالت کند. ادعا نشده است که دخالت کلیه مهندسان آیتی و شریف ایرانی در امور فکری بیجا و بیفایده است. پست مذکور مهندسان را به اجتناب از کار فکری دعوت نکرده است. اما در این پست پدیدهای واقعی به «تصویر» کشیده شده است که همه آن را میشناسیم: مهندسهای خودآموخته که در مورد چیزهایی حرف میزنند که نمیدانند.
برای جلوگیری از سؤتفاهمی که آرمان دچار آن شد، در پایان پست مورد بحث، کاملا جدی(!) و به دور از هر نکتهای که حاکی از طنز باشد به وجود مهندسان صاحب فکر عرض ارادت کردم، و مهندسانی را که مسؤلانه به کار فنی خود مشغول هستند ستودم. به عبارت دیگر، در پست مذکور آنقدر برای آرمان که بنا بر دریافت من، اغلب خوب فکر میکند جا گذاشته شده بود که با همذاتپنداری با مهندسهای صاحب فکر، خود نیز به صف منقدان مهندسهایی بپیوندد که بدون اطلاع از مفاهیم اولیه جامعهشناسی یا علوم سیاسی بالای منبر میروند. اما آرمان انگار پست مورد بحث را حملهای علیه کلیت فرقه مهندسین شریفیه دیده و به دفاع برخاسته است. میگوید من تلویحا ادعا کردهام «هرکسی که در زمینه علوم اجتماعی تحصیل کرد، حتما میتواند جامعه خودش را به خوبی تحلیل کند و البته راهکاری هم برای بهبود وضعیت ارایه دهد». یا: « نگارنده ۴دیواری، دایره تقلیدگری را به تمامی امور بشری تعمیم داده است و اینبار ملاک این تعبد را "مدرک دانشگاهی" قرار دادهاند. مدارکی که به نظر میرسد در پای میز گفت و گو و ارایه منطق و دلیل چندان به کار صاحبانشان نیامده است، پس باید از میز گفت و گو آنها را جمع کرد و کارکردشان را به "چماق" تغییر داد».
من نه گفتهام که به صرف تحصیل علوم اجتماعی فردی این قابلیت را مییابد که جامعه را خوب تحلیل کند و نه از مدرک حرف زدهام (به «تمام امور بشری» که اصلا کاری نداریم!). اما اگر از استثنائات بگذریم، ارتباط تعلیم و تربیت فکری در دانشکدههای علوم اجتماعی و کیفیت تفکر اجتماعی انکارناپذیر است. اگر میشود با خواندن کتابهایی که در بازار موجودند جامعهشناسهایی بهتر از فارغالتحصیلان علوم اجتماعی شد، پس اصولا چه نیازی به این تخصص هست، و آیا بهتر نیست به جای تحمیل هزینهای گزاف به بیتالمال عمومی این رشته دانشگاهی را تعطیل کنیم؟
جدیت غیرتمندانهای که در نوشته آرمان به چشم میخورد (و حتی باعث میشود خلاف انتظار من با نقل ماجرایی از صادق هدایت به من اهانت کند) نشان میدهد که او از آنجایی که خود را هدف «حمله ویرانگر» پست مورد بحث دانسته است، ارتباط درستی با آن برقرار نکرده است. انگار در زورآزمایی مهندس و جامعهشناس درون(!)، اینجا هم زور مهندس چربیده است.
در مورد "نقد" رضا حرف بیشتری نیست. تنها باید به یک نکته اشاره کنم. از نظر او پست مورد بحث «نقدی است که دقیقا در خدمت سلطه است چون به گفتگو خدشه وارد میکند». لازم به یادآوری است که این «سلطه»ای که رضا از آن یاد میکند در نگرش او به سلطه سیاسی منحصر نمیشود. از نظر او دانشگاههای همه دنیا در خدمت سلطه هستند. و البته خود او هم مجدانه در یکی از همین دانشکدهها به تحصیل مشغول است. دیگر اینکه، کسی که به واکنشهای مختلف به پست مورد بحث نگاهی کند درمییابد که آن نوشته برخلاف ادعای رضا نه تنها خدشهی گفتگو نبوده/ نیست، بلکه برعکس، به گفتگو دامن زد و باعث طرح موضوعاتی شد که ارزش فکر کردن را دارند.
یکی دیگر از واکنشها، کامنتی بود که نویسنده آن با ابراز تعجب گفته بود که مهندسهای پست مورد بحث همه مرد هستند و زنها «نرمتنان هایدپارک». این مشاهده البته درست است، اما به نتیجهای که او میخواهد بگیرد نمیانجامد. من کمتر دیدهام که زنها در این بازار مکاره فعالانه (یعنی با چهارپایه) شرکت کنند. آنها کمتر از مردها در جنگقدرت، در جدالی که در جامعه بر سر نعمات مادی و منزلت اجتماعی در بین برخی از تحصیلکردگان در جریان است شرکت میکنند. یکی از نابرابریهای فرهنگی در جامعه ما این است که جامعه زنها را به عنوان مرشد نمیپذیرد(!)، و من علاقه چندانی هم از سوی خود زنها به جمع کردن مرید و هوراکش ندیدهام.
در مورد «نرمتنان هایدپارک» این درست است که در پست مورد بحث اشارهای تلویحی به رویکرد مادی برخی زنان و اولویتهای آنها در امر یارگیری و زندگی مشترک شده است. اما این رویکرد کم مورد نقد قرار نگرفته است، و امروزه زنان صاحب فکر و متأمل خود جزو پیگیرترین منتقدان این رویکرد هستند.
میخواهید چکاره شوید؟ (پیام یک مهندس به همنوعان)
۲۹ تیر ۱۳۹۱
در هایدپارک وطن
مدتیست توی نخ مهندسها هستم، طوری که در حال حاضر حتی شعرهای شاعر پلاس هم نمیتواند حواسم را پرت کند! مهندسها خیلی جالب هستند. حتما کسانی را دیدهاید که شغل اصلی آنها مهندسی است ولی در کنار سرگرمی ملی شاعری، در علوم فرهنگی و اجتماعی و انسانی و مردمشناسی و ... نیز دستی دارند و میتوانند در مورد دگرگونیهای روحی، روانی هرمونی دوران قاعدگی، بدون اینکه خودشان را برای موضوع آماده کرده باشند، سه ربع حرف بزنند [اصولا اطلاعات آنها در مورد زنان زیاد است]. این مهندسهای علاقمند به فلسفه و جامعهشناسی و دین و اقتصاد و عرفان، و فروید و مسائل کلی زنان ـ و در رأس آنها مهندسهای آیتی و به ویژه مهندسهای فرقهی شریفیه ـ الحق که اعجوبههای زماناند.
وقت وبگردی پروفایل وبلاگنویسها را میخوانید؟ شگفتانگیز است. هر جا که میروید میبینید یک مهندس شریف چهارپایهای زیر پای خود گذاشته و آن بالا دارد در مورد «بهترین راه حل جهت برونرفت از وضعیت فعلی»، یا «اشکال اساسی یارانهها و نظام اقتصادی ایران» حرف میزند. مثل هایدپارک است. دهقدم آنسوتر یک مهندس آیتی دارد آراء رسو، باورهای عرفانی ابنعربی یا عقاید پرزیدنت اوباما در مورد نظم نوین جهانی را شرح میدهد. پنج متر آنورتر یک مهندس دیگر دارد در مورد شکنندگی بافتهای روانی زنان حرف میزند [گفتم که. رابطهشون با زنها خوبه. زنهام با اینها خوبن. الان دیدم میشه یه تحقیق جامعهشناسی کرد با موضوع «نقش زنان در ریزش سقف تونل توحید!»]. بهاره آروین ساعتها برای نوشتهای زحمت میکشد، دوازده نفر را جمع میکند (که تازه چندتای آنها اشتباهی آمدهاند)، مهندس آیتی پانصدنفر را جمع کرده است دارد در مورد «ساختارهای ناجور اجتماعی» فیالبداهه نطق میکند. هیچجای دنیا مهندسها در این کارها دخالت نمیکنند. شما اگر یک مهندس آلمانی به من نشان دادید که در مورد فوکو یا بافت روانی زنان مقاله بنویسد، رگ دستم را میزنم. یکهو یکی را میبینید (فارغالتحصیل تأسیسات شریف) در خاتمه یکی از پستهای وبلاگ، به مخاطبان نوید میدهد: «سعی میکنم در پست آینده زیرآب عرفان شرقی، بخصوص عرفان ایرانی را بزنم!». یا قمر بنیملوک!
[البته از حق نگذریم، در جمله بالا کلمه «زیرآب» به طریقی به مهندسی لولهکشی ربط دارد].
آدم از خود میپرسد، اگر این «حرفها» برای آنها اینقدر مهم بوده است، پس چرا مهندسی خواندهاند؟ چرا از همان اول نرفته است سراغ ابنبطوطه و ماکس وبر؟ چرا؟ آخه چرا؟ نه، واقعا چرا؟
ـ قبول کنید مهندسجان! که چیزهای با اهمیتتری در لایههای زیرین ذهن شما فعال بوده است که هنوز منشاء اثر است!
اما بخشی از معضل فرار مغزها، همینطور خانهنشینی و دلخونشدن اقتصاددانان، روانشناسان، متخصصین امور زنان، جامعهشناسان و دانشجویان بدبخت ناصر فکوهی(!) به وجود همین مهندسها مربوط است. خودتان را بگذارید به جای یکی از اولیها. آنها در اوج سرگردانی خود میبینند مهندسان مورد بحث، هم در کار مهندسی آیتی و تونلسازی پول زیادی به دست میآورند، هم خانه بهتر، اتوموبیلهای گرانتر و لباسهای شیکتری دارند، هم به طریقی نامعلوم میتوانند مردم را دور خود جمع کنند، (هم یکهو ممکن است روزنامه وزین فرهیختگان هم مقاله آنها را منتشر کند) و هم چی؟ و هم نرمتنان هایدپارک لطف بیشائبه خود را از آنها دریغ نمیدارند. با قرارگرفتن در چنین وضعیتی هر صاحب عقلی یا فراری میشود، یا خانهشین یا دلخون. این یعنی چه؟ یعنی نوعی زندگی اسفبار در مرز جنون. و این فاجعه است. به نظر شما نیست؟
ناگفته نماند: عرض ارادت صمیمانه به مهندسان صاحب فکر که خوب فکر میکنند و قلم آنها در خدمت جامعه است. و ابراز شادمانی از وجود آن دسته از مهندسان خوب ایرانی که بیسروصدا در زمینههای گوناگون مشغول به امر سازندگی هستند، و دستاوردهای آنها در عین حال که در مقیاس جهانی نورسته است مرا به ستایش آنها وامیدارد.
ادامه...
وقت وبگردی پروفایل وبلاگنویسها را میخوانید؟ شگفتانگیز است. هر جا که میروید میبینید یک مهندس شریف چهارپایهای زیر پای خود گذاشته و آن بالا دارد در مورد «بهترین راه حل جهت برونرفت از وضعیت فعلی»، یا «اشکال اساسی یارانهها و نظام اقتصادی ایران» حرف میزند. مثل هایدپارک است. دهقدم آنسوتر یک مهندس آیتی دارد آراء رسو، باورهای عرفانی ابنعربی یا عقاید پرزیدنت اوباما در مورد نظم نوین جهانی را شرح میدهد. پنج متر آنورتر یک مهندس دیگر دارد در مورد شکنندگی بافتهای روانی زنان حرف میزند [گفتم که. رابطهشون با زنها خوبه. زنهام با اینها خوبن. الان دیدم میشه یه تحقیق جامعهشناسی کرد با موضوع «نقش زنان در ریزش سقف تونل توحید!»]. بهاره آروین ساعتها برای نوشتهای زحمت میکشد، دوازده نفر را جمع میکند (که تازه چندتای آنها اشتباهی آمدهاند)، مهندس آیتی پانصدنفر را جمع کرده است دارد در مورد «ساختارهای ناجور اجتماعی» فیالبداهه نطق میکند. هیچجای دنیا مهندسها در این کارها دخالت نمیکنند. شما اگر یک مهندس آلمانی به من نشان دادید که در مورد فوکو یا بافت روانی زنان مقاله بنویسد، رگ دستم را میزنم. یکهو یکی را میبینید (فارغالتحصیل تأسیسات شریف) در خاتمه یکی از پستهای وبلاگ، به مخاطبان نوید میدهد: «سعی میکنم در پست آینده زیرآب عرفان شرقی، بخصوص عرفان ایرانی را بزنم!». یا قمر بنیملوک!
[البته از حق نگذریم، در جمله بالا کلمه «زیرآب» به طریقی به مهندسی لولهکشی ربط دارد].
آدم از خود میپرسد، اگر این «حرفها» برای آنها اینقدر مهم بوده است، پس چرا مهندسی خواندهاند؟ چرا از همان اول نرفته است سراغ ابنبطوطه و ماکس وبر؟ چرا؟ آخه چرا؟ نه، واقعا چرا؟
ـ قبول کنید مهندسجان! که چیزهای با اهمیتتری در لایههای زیرین ذهن شما فعال بوده است که هنوز منشاء اثر است!
برای آنهایی که در اثر ذهنیت عمومی، یا تن دادن به اولویت مورد نظر خانواده به این بن بست رسیده اند، بسیار متأسف هستم [آخه من جامعهشناسی دوست دارم! ــ حالا مهندسی بخون، کتابای جامعهشناسی رو میتونی بعد خودت بگیری بخونی. نراقی رو ببین! جامعهشناسی نخونده که!]. اینها قربانیان اصلی این ماجرا هستند. به آنها ظلم شده است، ظلمی که عصیان علیه آن دشوار است. ظالم اینجا اعضای خانواده و دوستان هستند که «همگی خوب تو را میخواستیم». یک چنین مهندسی محکوم به رنج ابدیست. نه درست میتواند کار مهندسی کند (سرکلاس مقاومت مصالح در فکر شباهتهای نظریه هنری حججابن سیف مراغهای ـ که معلوم نیست کیاه ـ به عقاید مارسل دوشان بوده است)، نه یک مقاله دستوپادار در مورد زیرآب عرفان ایرانی بنویسد، و پول و پله درست و حسابیای هم ندارد، و همه اینها روی هم، به این میانجامد که زنهای جوان هم به آنها همانطور نگاه کنند که به یک کارشناس ارشد بدبخت آیندهنامعلوم. توصیه من به این دوستان این است که خیر مهندسی را بخوانند و رمان بنویسند. به هرحال شرایط این را دارند.
اما بخشی از معضل فرار مغزها، همینطور خانهنشینی و دلخونشدن اقتصاددانان، روانشناسان، متخصصین امور زنان، جامعهشناسان و دانشجویان بدبخت ناصر فکوهی(!) به وجود همین مهندسها مربوط است. خودتان را بگذارید به جای یکی از اولیها. آنها در اوج سرگردانی خود میبینند مهندسان مورد بحث، هم در کار مهندسی آیتی و تونلسازی پول زیادی به دست میآورند، هم خانه بهتر، اتوموبیلهای گرانتر و لباسهای شیکتری دارند، هم به طریقی نامعلوم میتوانند مردم را دور خود جمع کنند، (هم یکهو ممکن است روزنامه وزین فرهیختگان هم مقاله آنها را منتشر کند) و هم چی؟ و هم نرمتنان هایدپارک لطف بیشائبه خود را از آنها دریغ نمیدارند. با قرارگرفتن در چنین وضعیتی هر صاحب عقلی یا فراری میشود، یا خانهشین یا دلخون. این یعنی چه؟ یعنی نوعی زندگی اسفبار در مرز جنون. و این فاجعه است. به نظر شما نیست؟
ناگفته نماند: عرض ارادت صمیمانه به مهندسان صاحب فکر که خوب فکر میکنند و قلم آنها در خدمت جامعه است. و ابراز شادمانی از وجود آن دسته از مهندسان خوب ایرانی که بیسروصدا در زمینههای گوناگون مشغول به امر سازندگی هستند، و دستاوردهای آنها در عین حال که در مقیاس جهانی نورسته است مرا به ستایش آنها وامیدارد.
ادامه...
۲۶ تیر ۱۳۹۱
۲۳ تیر ۱۳۹۱
شوشولیات
یک بار دیگر پیش از این هم به این موضوع اشاره کرده بودم. چند سال پیش بود. در رسانههای آلمانی صحبت از رفتار خشن مسلمانها با گوسفندان بود. میگفتند، آنها برای تهیه گوشت حلال سر این حیوانات را به طرز وحشیانهای میبرند، و این با ارزشهای بشر/ و گوسفنددوستانه «ما» نمیخواند.
همین دیروز بود که پدران آنها یهودیها، کمونیستها، کولیها و ... را دستهدسته به طرز آلمانی نابود میکردند. اما پس از گشت یک نسل با چنان آدمهای لطیفالطبع و نسبت به رنج حساسی روبرو هستیم، که از فکر رفتار مسلمانها با گوسفندان شبها تا صبح نمیخوابند.
«آیا این رفتار وحشیانه با قوانین حمایت از حیوانات ما خوانایی دارد»؟
یادم هست بحثها بالا گرفت. من بحث را دنبال میکردم و میدانستم این سروصداها راه به جایی نمیبرد. از چیز کوچکی خبر داشتم که فردی که استارت این بحث را زده بود، آن را نمیدانست، و آن اینکه: یهودیها هم گوسفند را دقیقا مثل مسلمانها سرمیبرند.
و همینطور هم شد. یعنی بالاخره بحثها، با یکی دو یادداشت در مورد تولرانس و احترام به برخی رسومی که با رسوم ما کمی فرق دارند، و اشاراتی مبنی بر اینکه یهودیان نیز برای تهیه گوشت «کوشر» که مسلمانها به آن حلال میگویند، حیوانات را ذبح میکنند و ... خوابید.
مدتی پیش باز اتفاق مشابهی افتاد. اینبار ماجرای ختنه یک بچه مسلمان به دادگاهی در کلن کشید. در جایگاه متهم پزشکی بود که پسربچه چهارسالهای را طبق خواست و تمایل والدین مسلمان او ختنه کرده بود.
ماجرا اینطور بوده است که «دو روز پس از عمل جراحی زخم سربازکرده و خونریزی میکند. مادر بچه را به اوژانس میبرد. دادستانی شهر کلن از این ماجرا با خبر شده و علیه پزشک مذکور شکایت میکند، اما دادگاه اول با توسل به این استدلال حکم به برائت او میدهد: رضایت والدین موجود بوده است، و ختنه یک رفتار آیینیسنتی است جهت نشاندادن تعلق فرهنگیمذهبی فرد مسلمان به جماعت خود.
در ادامه، این حکم مورد اعتراض دادستانی کلن قرار گرفت. دادگاه تجدید نظر برگزار شد. رأی این دادگاه با دادگاه اول متفاوت از کار درآمد. این دادگاه نیز حکم به تبرئه پزشک مورد اتهام داد، اما قضاوت خود را بر مبنای قانونی دیگری استوار کرد. دادگاه حق کودک بر «درستی جسمی» را فرای استدلالات مذهبی برای ختنه قرار داد. از پزشک مذکور به این خاطر رفع اتهام شد که هنگام ختنه نمیدانسته است که به عملی مجرمانه دست میزند. اما در این دادگاه ختنه به طور کلی به عنوان یک عمل مجرمانه [ایجاد جراحت] ارزیابی شد. در ادامه استدلال چنین میخوانیم: والدین میتوانند منتظر شوند تا کودک آنها خود تعین کند که شوشول(!) ختنهشده را به عنوان نشانهای بارز برای تعلق به دین اسلام میخواهد یا نه. این انتظار "حق تربیتی والدین نسبت به فرزند" را آنچنان مخدوش نمیکند. این قضاوت چند روز پیش منتشر شد و از زمان انتشار پشتوانهی حقوقی دارد». +
برای اینکه مسئله را بفهمیم، باید بدانیم این «پشتوانه حقوقی دارد» یعنی چه. من حقوق نمیدانم اما بر اساس چیزهایی که اینجا و آنجا خواندهام سعی میکنم این را توضیح دهم.
رأی یک دادگاه با پشتوانه حقوقی نقطه تلاقی یا تداخل بین قوه مقننه و قضاییه است. این رأی حکم دادگاه را لازمالاجرا میکند، با اینکه در قوانین جزایی، قانون ویژهای به صورت مشخص در ممنوعیت ختنه موجود نیست. پس از صدور چنین رأیی، قابل فهم است که پزشکان از اقدام به ختنه سربازمیزنند. در غیر اینصورت، قاضی بعدی که در نقطه دیگری از کشور با "جرم" مشابهی روبرو شود، دیگر در امر قضاوت آزاد نیست. زیرا در صورت رأی بر برائت متهم، دادستان با توسل به حکم دادگاه قبلی با این حکم مخالفت خواهد ورزید. (میبینیم که پشتوانه حقوقی حکم دادگاه شهر کلن به این حکم وزن «قانون» داده است). و از طرف دیگر، نمیشود در یک نظام قضایی عادلانه عمل واحدی یک بار مجرمانه و یک بار غیرمجرمانه تشخیص داده شود. در یک چنین نظامی «امنیت حقوقی» موجود نیست.
واکنش مسلمانها ضعیف بود. ریاست شورای مسلمانان گفت: این رأی دخالتی سنگین در آزادی مذهب است. ما با نگرانی و تأسف به این رأی مینگریم. ... این رأی برای مسلمانان مؤمن چالش وجدانی بزرگی ایجاد میکند.
من نمیدانم دادستان کلن که این پرونده را به دادگاه کشاند چطور فکر میکرده است. آیا او هم مانند طرفداران حقوق گوسفند از اینکه یهودیان هم مانند مسلمانان بدن کودکان خود را مجروح میکنند(!) بیاطلاع بوده است، یا نه. اما این بار دومیست که یهودیان به کمک مسلمانها میشتابند!
مرکز شورای یهودیان آلمان رأی دادگاه را «یک دخالت بیمثال و دراماتیک در حق تعیین سرنوشت جماعتهای دینی» ارزیابی میکند. این شورا در بیانیهای از مجلس آلمان میخواهد که «در مورد این مسئله امنیت حقوقی ایجاد کند و از جماعتهای دینی در مقابل هجمه حفاظت نماید».
«خاخامهای یهودی ممنوعیت ختنه را با هلوکاست مقایسه میکنند» (این سرتیتر اشترن است)
«کنفرانس خاخامهای اروپایی» رأی دادگاه کلن را حملهای سنگین به زندگی یهودی پس از هلوکاست میبیند. ریاست اتحادیه خاخامهای مسکو میگوید: «ممنوعیت ختنه موجودیت جماعت یهودی را در آلمان زیر سؤال میبرد. در صورتی که این رأی معتبر بماند برای یهودیان در آلمان آیندهای نمیبینم». اما او از این نقطه حرکت میکند که آزادی ختنه پسربچهها به دلیل مذهبی در قوانین آلمان لحاظ شود.
تا الان که شما خواننده گرامی دارید این جملات را میخوانید، حزب سوسیال دمکرات و سبزهای آلمان به صف طرفداران حق ختنه شوشول پیوستهاند. و حدس نزدیک به یقین من این است که بقیه احزاب هم به این جمع بپیوندند.
بین آلمانیها کم نیستند کسانی که واقعا مدل ختنهکرده را بیشتر دوست دارند. یکبار سالها پیش یک دوشیزه وجیههی آلمانی دلایل متقن طرفداری خود را برای من ـ که داشتم از خجالت آب میشدم ـ اینطور ذکر کرد:
نظر منو بخواید، اینطوری، هم از نظر بهداشتی بهتره، هم ـ اگه پیشداوری رو بذاریم کنار ـ خیلی قشنگتره!
همین دیروز بود که پدران آنها یهودیها، کمونیستها، کولیها و ... را دستهدسته به طرز آلمانی نابود میکردند. اما پس از گشت یک نسل با چنان آدمهای لطیفالطبع و نسبت به رنج حساسی روبرو هستیم، که از فکر رفتار مسلمانها با گوسفندان شبها تا صبح نمیخوابند.
«آیا این رفتار وحشیانه با قوانین حمایت از حیوانات ما خوانایی دارد»؟
یادم هست بحثها بالا گرفت. من بحث را دنبال میکردم و میدانستم این سروصداها راه به جایی نمیبرد. از چیز کوچکی خبر داشتم که فردی که استارت این بحث را زده بود، آن را نمیدانست، و آن اینکه: یهودیها هم گوسفند را دقیقا مثل مسلمانها سرمیبرند.
و همینطور هم شد. یعنی بالاخره بحثها، با یکی دو یادداشت در مورد تولرانس و احترام به برخی رسومی که با رسوم ما کمی فرق دارند، و اشاراتی مبنی بر اینکه یهودیان نیز برای تهیه گوشت «کوشر» که مسلمانها به آن حلال میگویند، حیوانات را ذبح میکنند و ... خوابید.
مدتی پیش باز اتفاق مشابهی افتاد. اینبار ماجرای ختنه یک بچه مسلمان به دادگاهی در کلن کشید. در جایگاه متهم پزشکی بود که پسربچه چهارسالهای را طبق خواست و تمایل والدین مسلمان او ختنه کرده بود.
ماجرا اینطور بوده است که «دو روز پس از عمل جراحی زخم سربازکرده و خونریزی میکند. مادر بچه را به اوژانس میبرد. دادستانی شهر کلن از این ماجرا با خبر شده و علیه پزشک مذکور شکایت میکند، اما دادگاه اول با توسل به این استدلال حکم به برائت او میدهد: رضایت والدین موجود بوده است، و ختنه یک رفتار آیینیسنتی است جهت نشاندادن تعلق فرهنگیمذهبی فرد مسلمان به جماعت خود.
در ادامه، این حکم مورد اعتراض دادستانی کلن قرار گرفت. دادگاه تجدید نظر برگزار شد. رأی این دادگاه با دادگاه اول متفاوت از کار درآمد. این دادگاه نیز حکم به تبرئه پزشک مورد اتهام داد، اما قضاوت خود را بر مبنای قانونی دیگری استوار کرد. دادگاه حق کودک بر «درستی جسمی» را فرای استدلالات مذهبی برای ختنه قرار داد. از پزشک مذکور به این خاطر رفع اتهام شد که هنگام ختنه نمیدانسته است که به عملی مجرمانه دست میزند. اما در این دادگاه ختنه به طور کلی به عنوان یک عمل مجرمانه [ایجاد جراحت] ارزیابی شد. در ادامه استدلال چنین میخوانیم: والدین میتوانند منتظر شوند تا کودک آنها خود تعین کند که شوشول(!) ختنهشده را به عنوان نشانهای بارز برای تعلق به دین اسلام میخواهد یا نه. این انتظار "حق تربیتی والدین نسبت به فرزند" را آنچنان مخدوش نمیکند. این قضاوت چند روز پیش منتشر شد و از زمان انتشار پشتوانهی حقوقی دارد». +
برای اینکه مسئله را بفهمیم، باید بدانیم این «پشتوانه حقوقی دارد» یعنی چه. من حقوق نمیدانم اما بر اساس چیزهایی که اینجا و آنجا خواندهام سعی میکنم این را توضیح دهم.
رأی یک دادگاه با پشتوانه حقوقی نقطه تلاقی یا تداخل بین قوه مقننه و قضاییه است. این رأی حکم دادگاه را لازمالاجرا میکند، با اینکه در قوانین جزایی، قانون ویژهای به صورت مشخص در ممنوعیت ختنه موجود نیست. پس از صدور چنین رأیی، قابل فهم است که پزشکان از اقدام به ختنه سربازمیزنند. در غیر اینصورت، قاضی بعدی که در نقطه دیگری از کشور با "جرم" مشابهی روبرو شود، دیگر در امر قضاوت آزاد نیست. زیرا در صورت رأی بر برائت متهم، دادستان با توسل به حکم دادگاه قبلی با این حکم مخالفت خواهد ورزید. (میبینیم که پشتوانه حقوقی حکم دادگاه شهر کلن به این حکم وزن «قانون» داده است). و از طرف دیگر، نمیشود در یک نظام قضایی عادلانه عمل واحدی یک بار مجرمانه و یک بار غیرمجرمانه تشخیص داده شود. در یک چنین نظامی «امنیت حقوقی» موجود نیست.
واکنش مسلمانها ضعیف بود. ریاست شورای مسلمانان گفت: این رأی دخالتی سنگین در آزادی مذهب است. ما با نگرانی و تأسف به این رأی مینگریم. ... این رأی برای مسلمانان مؤمن چالش وجدانی بزرگی ایجاد میکند.
من نمیدانم دادستان کلن که این پرونده را به دادگاه کشاند چطور فکر میکرده است. آیا او هم مانند طرفداران حقوق گوسفند از اینکه یهودیان هم مانند مسلمانان بدن کودکان خود را مجروح میکنند(!) بیاطلاع بوده است، یا نه. اما این بار دومیست که یهودیان به کمک مسلمانها میشتابند!
[قدر مسلم این که اگر می دانست، نمی توانست بنویسد: والدین میتوانند منتظر شوند تا کودک آنها خود تعین کند که شوشول(!) ختنهشده را به عنوان نشانهای بارز برای تعلق به دین یهود میخواهد یا نه].
مرکز شورای یهودیان آلمان رأی دادگاه را «یک دخالت بیمثال و دراماتیک در حق تعیین سرنوشت جماعتهای دینی» ارزیابی میکند. این شورا در بیانیهای از مجلس آلمان میخواهد که «در مورد این مسئله امنیت حقوقی ایجاد کند و از جماعتهای دینی در مقابل هجمه حفاظت نماید».
«خاخامهای یهودی ممنوعیت ختنه را با هلوکاست مقایسه میکنند» (این سرتیتر اشترن است)
«کنفرانس خاخامهای اروپایی» رأی دادگاه کلن را حملهای سنگین به زندگی یهودی پس از هلوکاست میبیند. ریاست اتحادیه خاخامهای مسکو میگوید: «ممنوعیت ختنه موجودیت جماعت یهودی را در آلمان زیر سؤال میبرد. در صورتی که این رأی معتبر بماند برای یهودیان در آلمان آیندهای نمیبینم». اما او از این نقطه حرکت میکند که آزادی ختنه پسربچهها به دلیل مذهبی در قوانین آلمان لحاظ شود.
تا الان که شما خواننده گرامی دارید این جملات را میخوانید، حزب سوسیال دمکرات و سبزهای آلمان به صف طرفداران حق ختنه شوشول پیوستهاند. و حدس نزدیک به یقین من این است که بقیه احزاب هم به این جمع بپیوندند.
بین آلمانیها کم نیستند کسانی که واقعا مدل ختنهکرده را بیشتر دوست دارند. یکبار سالها پیش یک دوشیزه وجیههی آلمانی دلایل متقن طرفداری خود را برای من ـ که داشتم از خجالت آب میشدم ـ اینطور ذکر کرد:
نظر منو بخواید، اینطوری، هم از نظر بهداشتی بهتره، هم ـ اگه پیشداوری رو بذاریم کنار ـ خیلی قشنگتره!
پ.ن. یک روز بعد:
اشپیگل: دولت [آلمان] خواهان رفع کیفر [رفع ممنوعیت] از ختنه است.
«دولت نسبت به رأی بحثبرانگیز دادگاه شهر کلن که ختنه را به عنوان [جرم] مجروحکردن جسم ارزیابی کرده بود، واکنش نشان داد. دولت اتئلافی متشکل از سوسیالمسیحی/ دمکراتمسیحی و لیبرالها قصد دارد هرچه سریعتر از ختنه رفع کیفر کند.
سخنگوی دولت اشتفان سایبرت میگوید: ما میدانیم که در مورد این مسئله یک راه حل فوری لازم است و معطلی جایز نیست».
انجام مسئولانه ختنه بایستی که در کشور ما مجاز و ممکن باشد».
۱۹ تیر ۱۳۹۱
هورا! دیگه کسی نمیتونه به ما بندازه
قدیمها میرفتیم صفحه موسیقی میخریدیم. به خانه میآمدیم، میدیدیم اشتباه کردهایم و تنها بخشی از یکی از قطعههای آن تقریبا مورد پسند ماست. بدشانسی بود.
بعد که دوران سیدی رسید، اوضاع فرق کرد. در صفحهفروشیها این امکان به وجود آمد که پیش از خرید، سیدی مرد نظر را گوش کرد. البته در دوران صفحه هم این امکان بود، اما خیلی محدود و پردردسر. یعنی در حالی که در صف ایستاده بودید و احتمالا چندنفر هم پشت سر شما بودند، بایستی هدفون به گوش میگذاشتید و از فروشنده میخواستید نیم دقیقه از این/ چندثانیه از آن قطعه را برای شما پخش کند. در حالی که در فروشگاه سیدی میشود با «خیال راحت» و بدون حضور فروشنده کل قطعات را شنید. سیدی یک کالاست و مصرفکنندگان بایستی بتوانند پیش از خرید، آن را ارزیابی کنند.
البته گفتم خیال راحت، اما آن چنان راحت راحت هم نیست. همیشه خراشی هست روی صورت احساس! در یک فروشگاه بزرگ سیدی که هزارنفر در رفتوآمد هستند و از بلندگوهای آن موزیک بلند پخش میشود، و نورهای مختلف آن را روشن کردهاند، در حالت ایستاده آنهم ساعت مثلا ده صبح، و تازه تحت فرمان «مصرف دخانیات ممنوع»، گیرایی و حساسیت آدم برای گوش سپردن به موسیقی در بهترین حالت خود نیست. شخصا برای من پیش آمده است که پس از گوش کردن کامل یک سیدی در فروشگاه، اقدام به خرید آن نموده و در خانه هنگامی که با خیال راحت به آن گوش کردهام، متوجه شدهام که این موسیقی دلخواه من نیست و در واقع بنجل خریدهام.
اینترنت برای دوستداران موسیقی گشایشی واقعی ایجاد کرد. منظورم این امکان است که آدم میتواند در خانه، در وقت و حالت روحی مناسب، در یک صندلی راحت و با سیگاری زیر لب، و در حضور فنجان بخارآلود کنار کیبورد، پس از دانلود و گوش کردن آلبوم مورد نظر، تصمیم خود را بگیرد. در صورتی که پسندید اورجینال آن را بخرد/ سفارش بدهد، و در غیر این صورت آن را به سطل زباله بیاندازد.
امروز من با آلبوم «زمستان است» شجریان همین کار را کردم.
بعد که دوران سیدی رسید، اوضاع فرق کرد. در صفحهفروشیها این امکان به وجود آمد که پیش از خرید، سیدی مرد نظر را گوش کرد. البته در دوران صفحه هم این امکان بود، اما خیلی محدود و پردردسر. یعنی در حالی که در صف ایستاده بودید و احتمالا چندنفر هم پشت سر شما بودند، بایستی هدفون به گوش میگذاشتید و از فروشنده میخواستید نیم دقیقه از این/ چندثانیه از آن قطعه را برای شما پخش کند. در حالی که در فروشگاه سیدی میشود با «خیال راحت» و بدون حضور فروشنده کل قطعات را شنید. سیدی یک کالاست و مصرفکنندگان بایستی بتوانند پیش از خرید، آن را ارزیابی کنند.
البته گفتم خیال راحت، اما آن چنان راحت راحت هم نیست. همیشه خراشی هست روی صورت احساس! در یک فروشگاه بزرگ سیدی که هزارنفر در رفتوآمد هستند و از بلندگوهای آن موزیک بلند پخش میشود، و نورهای مختلف آن را روشن کردهاند، در حالت ایستاده آنهم ساعت مثلا ده صبح، و تازه تحت فرمان «مصرف دخانیات ممنوع»، گیرایی و حساسیت آدم برای گوش سپردن به موسیقی در بهترین حالت خود نیست. شخصا برای من پیش آمده است که پس از گوش کردن کامل یک سیدی در فروشگاه، اقدام به خرید آن نموده و در خانه هنگامی که با خیال راحت به آن گوش کردهام، متوجه شدهام که این موسیقی دلخواه من نیست و در واقع بنجل خریدهام.
اینترنت برای دوستداران موسیقی گشایشی واقعی ایجاد کرد. منظورم این امکان است که آدم میتواند در خانه، در وقت و حالت روحی مناسب، در یک صندلی راحت و با سیگاری زیر لب، و در حضور فنجان بخارآلود کنار کیبورد، پس از دانلود و گوش کردن آلبوم مورد نظر، تصمیم خود را بگیرد. در صورتی که پسندید اورجینال آن را بخرد/ سفارش بدهد، و در غیر این صورت آن را به سطل زباله بیاندازد.
امروز من با آلبوم «زمستان است» شجریان همین کار را کردم.
۱۵ تیر ۱۳۹۱
جای خالی
«خواب دیدم یه جای خوبی بودم ... تازه رسیده بودم ... تو هم اونجا بودی ... یه جایی مثل دهکدههای تابستونی کنار ساحل ... خونههای کوچیک با ایوون آجرفرش ... حوضای لببهلب ... درختای سرو ... راهای شنی ...
خیلی خوشحال بودم. احساس بیوزنی میکردم. به تو گفتم: چقدر اینجا حالم خوبه! ... گفتم، دوست دارم منم بیام اینجا! ... گفتم: کاش اینجا یه خونهی خالی پیدا میشد ... تو گفتی: چه خوب! اگه بخوای میتونی همینجا رو بگیری ... گفتی: امشب شب آخریاه که اینجام. گفتی: فردااز اینجا میرم».
خیلی خوشحال بودم. احساس بیوزنی میکردم. به تو گفتم: چقدر اینجا حالم خوبه! ... گفتم، دوست دارم منم بیام اینجا! ... گفتم: کاش اینجا یه خونهی خالی پیدا میشد ... تو گفتی: چه خوب! اگه بخوای میتونی همینجا رو بگیری ... گفتی: امشب شب آخریاه که اینجام. گفتی: فردااز اینجا میرم».
۱۴ تیر ۱۳۹۱
نگاه تحسین و احترام
اگر اینجا را گاهی میخوانید بعید نیست این پست را دیده باشید که در آن از کوکتل «امید/ اشتیاق و افتخار» حرف زدیم و این را یکی از ویژگیهای فرهنگی/ شخصیتی/ بیولوژیکی بخشی از اعضای قشر متوسط شهری مدرن کشورمان معرفی کردیم که تجمع "امید، اشتیاق و افتخار" در وجود آنها باعث ترشح هرمون ناشناسی میشود، که انسان را به بیان سخنان نامعقول و عجیب وامیدارد.
امروز (در گزارش صدای آمریکا از نمایش عکسهای رضا دقتی در پارک ویلت پاریس) متوجه شدم که معجون «ستایشاحترام» هم تأثیر مشابهی دارد*.
جملات زیر بخش آخر حرفهای گزارشگر صدای آمریکاست. تصاویر را از ویدئوی مربوطه آوردهام:
[تأثیرش الان میزنه بالا:]. دست آخر در جمع مهمانان با نیکآهنگ کوثر که از کانادا، و احمد رأفت که از ایتالیا آمدهاند ...
... به این باور اعتراف میکنیم که در کار گفتن، مهم نیست چگونه و کجا ایستادهایم، مهم اعتبار در وفاداری به وجدان کلمه و حقیقت است.
نتیجه: تأمل در اعتراف مشترک گزارشگر صدای آمریکا، احمد رأفت و نیکآهنگ کوثر، نشان میدهد که کوکتل «ستایشاحترام» از نظر تأثیر دست کمی از مواد مخدر مشابه ندارد.
لینک: آن بالا چه حالی داد ایرانی بودن
امروز (در گزارش صدای آمریکا از نمایش عکسهای رضا دقتی در پارک ویلت پاریس) متوجه شدم که معجون «ستایشاحترام» هم تأثیر مشابهی دارد*.
جملات زیر بخش آخر حرفهای گزارشگر صدای آمریکاست. تصاویر را از ویدئوی مربوطه آوردهام:
در مراسم ویژه افتتاحیه، رئیس پارک ویلت فرصت این نمایشگاه را غنیمت بازدیدکنندگان دانست.
رئیس پارک ویلت |
مدیر شرکت دوربینهای کانن از ارزش کاری رضا دقتی [صحبت کرد].
مدیر شرکت دوربینهای کانن در حال بیان ارزش کاری رضا دقتی |
و سپس خود وی [رضا دقتی] در برابر نگاه تحسین و احترام حاضران سخنان کوتاهی ایراد کرد.
خود وی/ در برابر نگاه تحسین و احترام حاضران و در حال ایراد سخنان کوتاهی |
[تأثیرش الان میزنه بالا:]. دست آخر در جمع مهمانان با نیکآهنگ کوثر که از کانادا، و احمد رأفت که از ایتالیا آمدهاند ...
رأفت و کوثر/ مهمانان کوکتل پارتی |
... به این باور اعتراف میکنیم که در کار گفتن، مهم نیست چگونه و کجا ایستادهایم، مهم اعتبار در وفاداری به وجدان کلمه و حقیقت است.
در کار گفتن، مهم اعتبار در وفاداری به وجدان کلمه و حقیقت است!
نتیجه: تأمل در اعتراف مشترک گزارشگر صدای آمریکا، احمد رأفت و نیکآهنگ کوثر، نشان میدهد که کوکتل «ستایشاحترام» از نظر تأثیر دست کمی از مواد مخدر مشابه ندارد.
لینک: آن بالا چه حالی داد ایرانی بودن
* روشن است که نوشابه «ستایشاحترام» مثلا هندیها یا بنگالدشیها، یا شربت «ستایشاحترام» ساخت یمن یا مالزی از مرغوبیت لازم برخوردار نیست و تشنگی قشر مذکور را رفع نمیکند. تصور کنید پنجاهنفر پاکستانی یا عراقی یا سومالیایی برای استاد شجریان دست بزنند. خب که چی؟ میزنند که میزنند. منظور اینکه برحسب ظاهر تنها کوکتلهای ساخت غرب یک چنین خاصیتی را دارند.
اشتراک در:
پستها (Atom)