۱۹ فروردین ۱۳۹۵

در مقابل نیروهای طبیعی و ماوراء طبیعی۲

باری، بعد از این‌که مقاومت شهرزاد درهم‌شکست و به ازدواج با قباد تن داد، هنوز امید داشتم یه چیزی بشه که جلوی فاجعه رو بگیره. چه میدونم، بزرگ‌آقا بمیره، قباد تو تصادف کشته بشه، سیل بیاد، زلزله بشه، شهاب آسمانی بیاد. شهرزاد برا من آخرین سنگر جنبش ملی ضداستعماری بود که نمی‌بایستی به دست دشمن می‌افتاد. حتی وقتی با قباد به «خانه بخت» تبعید شد، هنوز امیدوار بودم و از ای‌خدا ای‌فلک و ای‌طبیعت عاجزانه وقوع حادثه‌ای رو می‌طلبیدم که بیاد و جلو فاجعه رو بگیره. این اتفاق نباید بیفته. این اتفاق نمیوفته. ... نمی‌تونه بیفته ... نباید می‌افتاد، ... ولی افتاد. اراده کودتاچیان وابسته به اجنبی فاتح شد، و آخرین قامت راست جنبش ملی کشور در اتاق‌خواب دیوانسالار دست‌هاشو برد بالا، دولا شد (یا هر طور دیگه‌ای که می‌پسندید). این پایان عملیات آژاکس بود که در ۲۴ مرداد ۳۲ با پخش رمز «حالا دقیقا ۱۲ نیمه شب است» از رادیو بی‌بی‌سی، شروع شده بود.

قباد: ما بالاخره با هم محرم ایم!
شهرزاد: محرمیت که فقط به کاغذ نیست، دل آدم باید محرم بشه!

طوری که شاهد بودیم، دل شهرزاد برا ایجاد «محرمیت» کافی(!) دو یا سه روز وقت احتیاج داشت. شب دوم یاسوم بود که پیشگویی خدمتکار شهرزاد بتول‌خانوم درست دراومد، که در حالیکه لحاف‌ومتکا اورده بود که برا قباد تو اتاق نشیمن جای خواب درست کنه، با قیافه‌ای پر از نگرانی، با دلسوزی به‌ش گفته بود: «عروست نازش زیاده. درست میشه».

همون‌روزا یه سروگوشی تو وب آب دادم ببینم زنای دیگه در مورد وضعیت شهرزاد چی میگن. دنبال متحد می‌گشتم. با خودم گفتم، حتما یه طوفان همبستگی با شهرزاد راه افتاده. همبستگی با زن سربلندی که در مقابل رزالت خوار و خفیف شده. با خودم می‌گفتم، این زنایی که دایما از مردا حساسیت، توجه و فهم می‌طلبند، عاااشق کتاب و مطالعه‌ن، شعر دوست دارن، و چشمای آهویی عمیق‌شون دایم از نبود آزادی‌ و برابری اشک‌آلوده، الان حتمن برا خواب‌وخیال‌های بربادرفته‌ی شهرزاد سیل راه انداختن. با خودم گفتم الان دارن با مقالات و انشاهای سوزناک از ظلم وحشتناکی که به شهرزاد (خصوصا) و به زن در طول تاریخ (عموما) شده، حرف می‌زنند. ولی چشمتون روز بد نبینه! زنایی دیدم که عین بتول‌خانوم معتقد بودن شهرزاد زیادی ناز کرده. زیادی طولش داده! از رفتار اغراق‌آمیز شهرزاد شاکی بودن! همراه بتول خانوم برا قباد که طفلک کبود شده بود(!) دل می‌سوزوندن. می‌گفتن، خیلی دلش بخواد. می‌گفتن یه همچین شوهر ایده‌آلی تو خیابونا نریخته! علنا قباد رو به فرهاد ترجیح می‌دادن. میگفتن خوش‌تیپ‌وخوش‌هیکل‌تره، وضع مالی‌‌ش توپه، آینده‌ش تأمینه! … دلشون قبادو میخواست.
- ای بابا! ... فرهاد، یه مرد حساس شاعرمسلک، تحصیل‌کرده‌، فهمیده، خوشفکر، اهل کتاب و مطالعه، روزنامهنگارؚ آزادیخواهؚ زندانی‌کشیده‌‌‌ (و هزینه‌داده) ... کسی که شخصا تو کافه نادری یا دفتر روزنامه با قهرمان ملی دکتر فاطمی، یا با شخص نیما سر یه میز نشسته ... یه مرد سربلند ... آخه دیگه از این بهتر چی می‌خواید؟
می‌گفتند بعله ... برا گپ و گفت‌گو خوبه، ولی این آدم یه‌لاقبای بی‌پول مسئله‌دار که ماشینش‌م مال باباشه و به عقلش نمی‌رسه بره دواخونه یه قطره چشم بخره، از پس مشکلای زندگی برنمیاد! بی‌آینده‌س. ...
خاطرتون باشه، وقتی بزرگ‌آقا به شهرزاد گفت یه دختر می‌خوام با قباد وصلت کنه که بچه‌ش وارثم بشه، شهرزاد پرسید: «یه دختر می‌‌خواید که فقط براتون وارث بیاره؟ بعد خود اون دختر چی میشه»؟ بزرگ‌آقا جواب داد: «اسم دیوانسالار پشت قباله‌شه. تا آخر عمر میتونه مثل شاهزاده‌ها زندگی کنه. مثل شاهزاده‌ها بره بیاد، بعدم، بچه‌شو داره، عزت و احترام‌شو داره. یه زن چی می‌خواد غیر از اینا؟»، شهرزاد جواب داد: «هیچکدوم از اینا جای عشق رو نمی‌گیره». ولی اگه بزرگ‌آقا از این خانومای وب می‌پرسید «یه زن غیر از اینا چی میخواد»، یه‌صدا می‌گفتن: هیچی‌ی‌ی‌‌ی!
اگه بزرگ‌آقا برا تحمیل اراده‌ش به شهرزاد باید با استفاده از قدرتش اونو زیر فشار میذاشت، اینایی که من دیدم خودشون آزادانه به اراده بزرگ‌آقا تن در میدن. همدست و هم‌فکر بزرگ‌آقان. این یه فاجعه‌س. این یعنی دکادنس! اینا با همکاری بزرگ‌آقاها و نیروی طبیعت، ژن امثال قباد رو حفظ/ و نسل امثال فرهاد رو منقرض می‌کنن. این‌طوری سرنوشت جامعه‌ هر روز بیشتر تابع قانون طبیعت میشه! یعنی همزمان وقتی قباد شهرزاد رو به جشن شُربت برده، فرهاد با چشمای نمناک گوشه کافه‌ای نشسته داره قهوه تلخ می‌خوره. در حالی که اولی داره مثل خودشو تولید می‌کنه، دومی تو شعر و ادبیات و دود سیگار و افسردگی دق می‌کنه. بدبختانه زور شعر و ادبیات و فرهنگ به طبیعت نمی‌رسه. شعر و ادبیات و فرهنگ مثل باغچه‌س، طبیعت مثل سیل.
بیت:
برو مهندس شو اگر راحت جهان طلبی / که در نظام طبیعت ضعیف پامال است :)

البته برا رفع تلخی اوقات و نگرانی دوستان جوان باغچه‌دارم باید بگم لازم نیست مهندس بشن، چون خوشبختانه همه زن‌ها طرفدار قباد نیستند. تو واقعیت این گروه زن‌هایی که من دیدم اقلیت‌ کوچیکی اند. تو جامعه‌شناسی گروه از دونفر شروع میشه. تازه یکی از اینایی‌م که من دیدم شاید حرفش طنز بوده من نفهمیده‌م. واؚلا، واقعیت اینه که مهم‌ترین معیار یارگزینی اکثریت بزرگ زن‌های ما نه طوری که دشمنان القا می‌کنند وضع مالی و ارزشهای ظاهری، بلکه عشق، فهم‌و درایت و ارزش‌های باطنیه. صدر لیست خواسته‌هاشون، خداروشکر، نون‌وپنیروعشقه و اگه زحمت چایی رو هم بکشید که دیگه کم و کسری ندارید.

درمقابل نیروهای طبیعی و ماوراء طبیعی۳
درمقابل نیروهای طبیعی و ماوراء طبیعی۱