۲۳ فروردین ۱۳۹۵

در مقابل نیروهای طبیعی و ماوراء طبیعی۳

اون‌روزا وضع چه‌جوری بوده؟
جواب: «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان».
آدم‌کش‌های وابسته به اجانب مردم رو با قمه و تانک تارومار کرده‌ن، دولت ملی رو ساقط کرده‌ند، مصدق بازداشت شده، کمونیست‌ها یا اعدام شده‌ن یا متوارین. فاطمی گوشه‌ی زندان بیماره. همین‌روزهاست که با برانکادر به محل اعدام برده بشه ...
بزرگ‌آقاها نشئه‌ی موفقیت و پیروزی اند*.‌ دست‌شون برا همه‌کار بازه. اگه دلشون بخواد با یه تلفن یه اعدامی‌رو آزاد می‌کنن، اگه دلشون بخواد با یه تلفن یکی رو می‌کشند. حتی تعیین می‌کنن کی با کی بره تو رختخواب! سرنوشت کشور محکوم خواست «دل» بزرگ‌آقاهاست. برعکس ما، هیچ دلیلی نداره ناله‌ی «چه بدکرداری ای چرخ» سر بدن. ... در یک کلام: دورانی تاریک پر از پستی، دنائت، جنایت و تباهی ...
ولی تو این داستان، اون نقطه روشن چیه که توش امید هست، که ما رو جذب می‌کنه، که باعث دلخوشیه؟
به نظر من وجود شهرزاد و فرهاد. دوتا آدم که تو این «دنیای دروغ»و عقب‌موندگی، اگه چهار کلام حرف راست و درست شنیده باشیم، از زبون اونا شنیدیم. دوتا آدم سربلند: دوتا گل نورسته رو یه تپه کود.
ولی سربلندی شهرزاد و فرهاد از کجا میاد؟ خانواده‌هاشونو میشناسیم. پدرهای هردوشون از نوکران بزرگ‌آقان. مادرهاشون زنایی به شدت عقب‌مونده و نفهم‌. پس اگه شخصیت شهرزاد و فرهاد حاصل پرورش خانوادگی نیست، این چیزی که باعث شده اونا سر خودشونو راست بگیرن، اجتماعی باشن، براشون مهم باشه تو جامعه چی می‌گذره، برا تغییر مناسبات اجتماعی تلاش کنن، (و "حرفای خارجکی" بزنن) چیه؟‌ چه چیزی سبب تفاوت اونا با بقیه شده؟ جواب اینه: دانشگاه.
این غزلی در ستایش دانشگاه نیست؟

در مقابل نیروهای طبیعی و ماوراء طبیعی۲


---------------------
آخرین پیروزی تسخیر مریم بود توسط سرهنگ تیموری. بابک نمایش رو با واقعیت اشتباه گرفته بود. طفلک از مریم توقع داشت (مثل دزدمونا) بدون اطلاع پدرش باهاش ازدواج کنه. اما متأسفانه اینبار سر اتلو بی‌کلاه موند، و سرهنگ تیموری دزدمونا رو بلند کرد!