من دوستدار مسابقات ورزشی هستم. تنها تفاوت این است که مسابقات مورد علاقه من نادر و معمولا دوراز دسترساند. سالها باید بگذرد که به لطف حق از اقبال تماشای یکی از آنها برخوردار گردم. مثل همین فیلم مستندی که دیدم:
در مورد زندگی قبیلهای بود که در جنگل میزیستند، آدمهای قهوهای زیبا در طبیعتی بکر، سرسبز و معتدل.
فیلم از جمله مسابقهی ورزشیای را نشان میداد. جوانها و نوجوانانی که بایستی با هم به زورآزمایی میپرداختند در حضور دانایان قبیله که سیمای آنها از سپیدی حکمت خوش و درخشان بود انتخاب میشدند. شبیه کُشتی بود، اما کسی کسی را زمین نمیزد. جوانها سالم، با نشاط، با طراوت، با بدنهایی زیبا و چشمنواز، دوبهدو به میان حلقه آدمها میآمدند، بازو در بازوی هم میانداختند، چند دور در هم میپیچیدند، و از هم جدا میشدند/ و در هلهله تماشاکنندها حلقه را ترک میکردند. به گمانم مسابقه بیشتر از یک یا دو دقیقه طول نمیکشید. نکته جذاب این بود که برنده و بازندهای اعلام نمیشد، و هر یک از تماشاچیان بر اساس ظرافتهایی که شخصا در این نمایش دیده بود، داوری شخصی خود را داشت. یکی این را تواناتر از آنیکی، و یکی آن را تواناتر از اینیکی میدانست. بازی آنها مثل بازیهای ما نبود که کسی بتواند به قطع و یقین ادعا کند که یکی یکی را «زد». یا یکی از یکی خورد. «زدوخورد»ی وجود نداشت. در مقایسه با بازیهای بعضا خشن و خونآلود ما، نمایشی به غایت زیبا، حکیمانه، عمیقا انسانی و پرمحبت بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر