میگه، درسته، ولی زندگیم چیز معمولیای نیست!
یاد یه خبرنگار آلمانی افتادم. اسمشو یادم نیست، ولی آدم بخصوصی بود. یه بار نوشته بود، «مردم وقتی میشنون یکی خودشو کشته، میگن، ئه، آدما چطوری میتونن خودشونو بکشن! من میگم، لعنت! آدما چطوری میتونن زندگی کنن!».
وقتی آدم به این جملهها دقیق فکر میکنه، به وضوح میبینه که این آدم تو بحران اه. داره رو مرز راه میره. تو خطره.
نمیدونم. شایدم - یعنی حتما، اگه آخر داستانو نمیدونستم، این جملهها رو نمیفهمیدم یا یهجور دیگه میفهمیدم. آخه چندهفته بعد این نوشته، واقعا خودشو حلقآویز کرده بود.
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.