به خدا که من از ذهنیت مهندسها سردرنمیآورم. منظورم الزاما مهندسها نیستند بلکه نوعی روحیه مهندسی است که در برخی غیرمهندسها هم یافت میشود. اگر خاطرتان باشد بحث ما با مهندسها همیشه با مهندسهای „خودی“ بود. یک جدل درونگروهی. اما چندوقت است فهمیدهام مهندسها در آن صف دیگر هم هستند! و جالب اینکه رفتار آنها خیلی شبیه هم است. یکی برای به کرسی نشاندن مدعای خود از هانا آرنت کمک میگیرد، دیگری امام حسین علیهسلام را به یاری میطلبد. خودشیفتگی کودکانه اولی در مباحث سیاسی روز خرابی به بار میآورد، خودشیفتگی کودکانه دومی، علاوه بر ایجاد اختلال در مباحث سیاسی روز، باورهای عمومی و فرهنگ کشور را خراب میکند.
مهندس یعنی کسی که بسازد. خراب کردن کار شما نیست! (اینو بذارید به عهده ما:))
خاطرم هست جعلی نامیدن مرزهای کشور ما از سوی گوینده بیبیسی با واکنش گسترده هممیهنان روبرو شد. چیزی که در این بزنگاه برای من بسیار جالب و قابل تأمل بود، رنگارنگی «صف»ی بود که علیه عوعوی بیبیسی شکل گرفت. از همه جناحهای قابلتصور در این صف نماینده داشتند! اصولگرا، اصلاحگرا، برانداز آمریکانشین، آریایینژاد، دوستدار صدای جاودانه استاد شجریان، تا طرفداران رپ زیرزمینی و هاردراک و محسن سازگارا همه بودند. [یکی از اون روزا بود که من حتی از حضور هموطنان آریایی که طفلکها را اینهمه مسخره کردهایم، راضی و خوشحال بودم. اونروز ما با هم دوست بودیم!].
خب، آقای مهندس طالب دانش به ما بگویید این چیست؟
یکیدوسال پیش در یک بحث تلوزیونی مرحوم پتر شلاتور که یکی از ستارههای تاریخ روزنامهنگاری آلمان است علیه حمله به ایران حرف میزد. میگفت (نقل از ذهن)، نمیشود سربهسر ایرانیها گذاشت. میگفت زمانی که صدام حسین به ایران حمله کرد، نظامیان شاهدوست از زندانهای جمهوری اسلامی نامه مینوشتند و تقاضا میکردند که به جبهه فرستاده شوند. و واقعا هم به جنگ میرفتند و کشته میشدند.
آقای مهندس این چیست؟
پیش از انتخابات گذشته در سخنان رهبر انقلاب جملهی جالبی وجود داشت که پرداختن به آن میتوانست فایدهمند باشد: «کسانی که نظام جمهوری اسلامی را قبول ندارند برای حفظ ایران رأی بدهند».
ایران خانه ایرانیهاست. حتی بین ایرانیهایی که در خارج از کشور به دنیا آمدهاند و فارسی را درست حرف نمیزنند، با این خاک رابطه معنوی شگفتانگیزی وجود دارد که از جنس عشق است. حُبّ ... حُبّ الوطن. و حُبّ یک چیز خدایی ست.
اخیرا پس از انتشار خبر تکاندهنده کشف پیکر شهدا، داغی تازه شد، و امواجی از تأثر و غم ایرانیها را مستقل از خط سیاسی عقدیتی در خود گرفت.
ببینید مهندس خود را در چه جایگاهی میبیند و خطاب به عدهای از هموطنان چه میگوید:
تصور کنید (کامنتی تقریبا به این مضمون خواندم) اگر یکی از همین کسانی که دانشطلب آنها را از دلسوزی منع میکند، با رجوع به خانوادهی یکی از شهدا خود را در غم آنها شریک بداند، و طالب شراکت در غم آنها گردد، آنها چکار میکنند؟
(خدا را شکر که دانشطلب دربان خانهی شهدا نیست).
اینکه دل آدمهایی که بین آنها شکافهایی هست، و شاید در زندگی روزمره نمیتوانند/ نمیخواهند با هم سروکار داشته باشند، همسو و به هم نزدیک شود واقعهی بزرگیست. ایجازی است که به برکت وجود همین شهدا تجلی مییابد. همان «همدلی»ست که از هم زبانی بهتر است. این یک نعمت آسمانیست، یک ثروت است.
این نعمتی که دانشطلب ارزشمدار آن را بیخیال زیرپا میاندازد، این ثروت معنوی همگانیای که به باد میدهد، دقیقا همان چیزیهایی هستند که بیبیسی به صورت ۲۴ساعته در تخریب و نابودی آن میکوشد.
یک موضوع جالب هم این است که دانشطلب به خاطر انتقاد از رهبری به زندان رفته است. من نمیدانم انتقاد او چه بوده است، اما به نظرم درستتر این است که رهبری از دانشطلب انتقاد کند! :)