کودکی محمود دولتآبادی مقارن است با ساختن مدرسه «مسعود سعد سلمان» در روستای آنها. دولتآبادی در مصاحبهای با جمشید برزگر میگوید خود را خیلی مدیون این دبستان میداند. در این مدرسه او میفهمد که معلم یعنی چه. «آموزگار» را کشف میکند: یک «مدیر خوب و منضبط به نام ابوالقاسم زمانی» (جای دیگری او را با آتوریته نیز توصیف میکند).
میگوید:
یادمه یکبار آقای زمانی بچهها را تنبیه کرد. من رفتم خونه و گلایه کردم. گفتم: "حتی من را هم تنبیه کرد!" (چون قبلا منو سر دست بلند کرده بود و به بچهها نشون داده بود ...) گفتم حتی منم تنبیه کرده. پدرم روشو برگردوند و گفتش: "سیلی معلم به کسی ننگ ندارد/ سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد". یادم نمیره. ۶۰سال از این سخن میگذره. بنابراین پدر من در عین اینکه فقط دوماه مکتب رفته بود ... اما نکاتی رو که لازم بود از فرهنگ ما گرفته باشه، با اون حافظه و هوش استثناییش گرفته بود (ویدئو، دقیقه ۴ و بیست).
تحقیر زبانی کودکان در مدرسه، تنبیه جسمانی و سؤاستفاده جنسی از آنها سه فقره جرم نیستند. ابعاد یک جرم واحدند، و آن استفاده سوء از قدرتی است که جامعه جهت تعالی و پرورش کودکان در اختیار معلم قرار داده است.
«سیلی معلم به کسی ننگ ندارد» غیرقابل پذیرش است، زیرا این رفتار ناهنجار امروز، هم جرم دارد و هم برای زننده سیلی ننگ محسوب میشود. ستاره سهیل برای مردمان دوران گذشته از این نظر جایگاه ویژهای داشته است که طلوع آن را (دهخدا: اواخر گرما) مقارن با رسیدن میوههای درختی میدانستهاند. از سرتاپای این شعر میبارد که حاصل یک ذهنیت دهقانی و متعلق به دوران گذشته است.
«سیبی که سهیلش نزند رنگ ندارد»، چوب معلم گل است (مثل کثیری عبارات ناپسند دیگر در مورد زنان) „حکمت“هایی بودهاند که روزگاری مقبولیت عام داشته اند، و همه، از گدا تا شاه، مردم، پدرومادرها و آنکه چوب را میزده است با هم علیه کودک همدست بودهاند. امروز دیگر اینطور نیست و تصویر «معلم چوببهدست» تصویری زشت و منزجر کننده است که با جایگاه و شأن معلم نمیخواند. اینگونه عبارات زبالههای گنجینه معنوی فرهنگ ما هستند که وجاهت و مقبولیت خود را از دست دادهاند. و ترویج و توجیه آنها حرکت در خلاف جهت رشد و تعالی فرهنگی جامعهی ماست.
برای من قابل تصور نیست که واکنش محمود دولتآبادی به شنیدن خبر سیلیخوردن فرزند خود از معلم مدرسه/ آنهم (طوری که از ظواهر برمیآید) بی تقصیر و در چهارچوب یک تنبیه جمعی/ جملهای نظیر «سیلی معلم به کسی ننگ ندارد» باشد. برعکس، به احتمال قریب به یقین او نیز با آگاه شدن از ماجرا، مثل هرکدام از ما در اسرع وقت خود را به مدرسه میرساند. چه تخلفی ممکن است از یک بچه ششهفتساله سربزند که برای متنبه کردن او وسیلهی دیگری جز سیلی نباشد؟ آنچه اینجا خود را نمایان میسازد این است که دولتآبادی با گذشت بیش از نیم قرن، هنوز نمیتواند از „حکمت“های پدر خود فاصله گرفته و در آن با نگاه انتقادی بنگرد. اما این فقط مشکل دولتآبادی نیست.
بدبختانه بسیاری از روزنامهنگاران ما هم هنگام گفتگو با بزرگان، یا کسانی که به نحوی از نردبان عرصه فرهنگ و هنر بالا رفتهاند، به ناگاه چنان مسخ، ذلیل و بیچاره میشوند که جز تملقوخودشیرینی و ابراز بندگی کاری از آنها برنمیآید. این وسط ما گیر افتادهایم. «ما» یعنی کسانی که در عین احترام به گذشتگان، دخالت اینگونه „حکمت“های بدوی رایج نزد دهقانهای عامی و بیسواد قرن گذشته را برای پرورش و رشد شخصیت کودکان امروز فاجعهآمیز میدانند، حتی اگر این دهقان پدر محمود دولتآبادی خالق کلیدر باشد.
اینکه در حال حاضر غیر قابل قبوله رو قبول دارم!
پاسخحذفولی اسمشو نمی ذارم تفکر دهقانی و بیسوادی، به نظرم برای عصر خودش جواب می داده و نامناسب نبوده.
سلام
پاسخحذفامروز به نظر من اسمش این اه.
در مورد مناسب/نامناسب میشه حرف زد. ولی این "حکمت" در اینکه «ما چگونه ما شدیم» تأثیر مخربی داشته، طوری که امروز میتونیم از بیاعتباریش خرسند باشیم.