نگاهی به اطراف میاندازم، دنبال جایی برای پنهان شدن و باز کردن سوتین. جایی پیدا نمیکنم. اتاق کوچکیست با میزی روبروی در و البته صندلی پشت میز، تختی چسبیده به دیوار سمت راست در و چند دستگاه که کارشان را درست نمیدانم. خودم را به دیوار سمت چپ در میرسانم. دستم را زیر لباسم میبرم و قلاب سوتین را باز میکنم. کیفم را کناری میگذارم و بدون این که نگاهش کنم روی تخت دراز میکشم. چند سؤال روتین میپرسد: - ازدواج کردی؟ - بله - چند وقته؟ - یه سال - بچه هم داری؟ - نه. کمی با برگههای روی میزش ور میرود. سقف را نگاه میکنم و منتظرم.
از جایش بلند میشود. صندلی کنار تخت را جلو میکشد تا حدی که به بدنم مسلط باشد. - لباستو بزن بالا، سینهی راست تا زیر بغل. مایع لزجی روی پوستم میمالد و دستگیرهی دستگاهش را روی سینهی راستم شروع میکند حرکت دادن. با چند حرکت دستگیره یک کیست پیدا میکند. - ببین! اینجا یه کیست داری. همزمان مونیتور را به سمت من میچرخاند. مونیتور بالای سرم است. سرم را میچرخانم تا درست ببینم. تودهی سیاهرنگی به نظر میرسد. نگران میشوم ولی حرفی نمیزنم. باز دستگیره را حرکت میدهد و کیست دیگری شکار میکند. - اینم یکی دیگه. همینجور با ولع ادامه میدهد و چند تودهی سیاه دیگر را هم روی مونیتور نشانم میدهد. - چای زیاد میخوری؟ - نه. - قهوه و شکلات چی؟ - نه. - سابقهی سرطان دارین تو خونواده؟ - نه. - شغلت چیه؟ - روزنامهنگارم. - پس کارت پر استرسه. - بله. - استرس سمه واسه سینه. - یعنی تودهی بدخیمه؟ - نه! سرطانی نیس. ولی باید زیر نظر باشی، هرازگاهی چکش کنیم. شاید لازم باشه ماموگرافی بشی. نوبت سینهی چپ میرسد. دستگیره شروع به حرکت میکند. با دقت زیادی کارش را انجام میدهد. همه جا را میگردد، اما اینبار چیزی پیدا نمیکند. - این سمتش یه کم سفته. با دست لمس میکند. - خانوم دکتر چیزی نگفت؟ - نه. - دستگاه چیزی نشون نمیده، ولی برای این که مطمئن بشیم باید بیای ماموگرافی کنیم. دقیقتره. آرنجش را جوری روی بالاتنهام گذاشته که سخت نفس میکشم. نگاهم میفتد به لای پاهایش. برجسته است. چشمهایش را نگاه میکنم. چشمهایم را میبندم. خم میشوم و لای پایش را گاز میگیرم. کیفم را برمیدارم و از اتاق بیرون میدوم. نه چیزی میبینم. نه صدایی میشنوم. فریادش را تخیل میکنم.
عدم امنيت زنان.بهتر است بگويم تربيت غلط مردان.
پاسخحذف