همه چیز مثل سفیده تخممرغ به هم چسبیده است. هر چیز که میخواهم بگویم، میبینم پیش از آن باید یک چیز دیگری بگویم. البته این بیماری برای من جدید نیست. مزمن است.
برای بیخوابی دلایل پیدا و پنهان جسمی، روحی، روانی به اندازه کافی داشتم، چند روز است، بهتر است بگویم، چند شب است که رضا رادمنش هم به آنها اضافه شده است. شعار شبانه پیشترها این بود: قرص یا شراب؟ شعار جدید این است: قرص و شراب!
ساعت ۲ بیدار شدم و بعد از ساعتی کلنجار با خود از رختخواب بیرون آمدم و کامپیوتر را روشن کردم. نیمساعتی جلوی مانیتور نشستم و بدون دست زدن به کیبورد، کامپیوتر را خاموش کردم و به رختخواب برگشتم.
واقعیت این است که هرچه فکر میکنم، رفتار رضا را نمیفهمم و دلیلی برای آن پیدا نمیکنم. رضا برعکس کسانی که بدون آشنایی با نوشتههای این وبلاگ، تهمت او را بیبروبرگرد پذیرفتهاند، مرا در گوگلپلاس بلاک کردهاند و به ناسزاگویی پرداختهاند، با ۴دیواری و نتیجتا با خطوط کلی فکری من آشناست. دوسه مورد بحث و بگومگو با او، حتی اگر این بحثها به تندی منجر شده باشد، برای اینکه «مانی جان» و «مانی عزیز» به «مانی سرسپرده» تبدیل شود، خیلی کم است!
این روزها بازدیدکنندههای جدیدی به ۴دیواری سرمیزنند، با این وجه مشترک که فقط به خواندن آخرین پستها اکتفا نکرده، بلکه به آرشیو هم سر میزنند و روی پستهای زیادی کلیک میکنند. این برای من نشانه خوب و خوشایندیست. اینها هم مثل خود رضا رادمنش میبینند که این وبلاگ خیلی سبزتر از برخی وبلاگهای سبزرنگ مزین به تصاویر شخصیتها و راهپیماییهای سبز است که در آنها مردهباد و زندهباد موج میزند.
چه چیزی باعث میشود رضا با تحریف حرفهای من دست به چنین رفتار امنیتی اختلالزا و نابودکنندهای بزند؟ تا به حال چندین نفر که پیش از این با هم در دیالوگ بودند، در اثر رفتار رضا، همدیگر را بلاک کردهاند. چطور میشود که یک فکوئیست گفتگوپرست، باعث پایاندادن به این ارتباطات میشود؟
یکی از "اسناد"ی که رضا رادمنش برای پرونده من جمع کرده است «انتقاد از منقدان حکومت» است. واقعیت این است که من خودم را متعلق به قشر متوسط شهری میدانم که پس از انتخابات سرکوب شد و سالهاست که خواستهای به حق آن از نظر حکومت ناموجه ارزیابی میشود. من اگر خودم را اصلاحطلب و درون جنبش سبز ارزیابی میکنم، به این خاطر است که آن را در راستای خواستههای خودم میبینم و بر این باور هستم که امروز دیگر اگر ساختن مناسباتی که اقشار مختلف بتوانند در آن در کنار هم زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند، اصولا ممکن باشد، این مهم تنها از عهده همین نیروهای سیاسی بیمیآید. حرکت من نیز در میان این قشر است، و این طبیعی است که نقد من متوجه کسانی است که آنها نیز به همین قشر متعلقاند. از این گذشته، باید پرسید، مگر منقدان حکومت، چون منقد حکومت هستند نباید آنها را نقد کرد؟ یا اصولا مگر نقد بد است؟
یکی از دوستان در ایمیلی برای من نوشتهاست:
«من مشتاقانه [در کامنتها] به دنبال یک اظهار نظر میگشتم: اینکه کسی بگوید: "دعوا سر جای خودش، ای بسا هر دو طرف به هم بیاحترامی کردهاند و یا به جای بحث و گفت و گو به هم فحش دادهاند، اما برچسب و اتهام مزدور جمهوری اسلامی بودن اساسا یک پرونده سازی از جنسی متفاوت از توهین است». [اما] ... هیچ یک از دوستان شما و یا دیگر ناظران بیطرف چنین کلامی را بر زبان نراند».
رضا برای این پروندهسازی خودش را بیشتر از آنکه لازم است به حماقت میزند. در بگومگویی که داشتیم ادعا کرده بودم که در جامعهای که در آن آدمی امروزی که خود را اهل فکر و گفتگو میداند اینطور تا سطح یک بازجو سقوط میکند، وجود سرکوب "طبیعی" است. نوشته بودم: «فکر نمیکردم که آدمی که کمی با فکرکردن آشناست این طور شریعتمداری وار به لباس امنیتی دربیاید. وقتی وضعیت اینگونه است، باید هم احمدی نژاد رئیس جمهور باشد (از سر شما هم زیاد است)، باید هم در زندانها دست و دندان و دنده خرد کنند، تجاوز کنند و آدمها را به قتل برسانند. شما خودتان یکی از همین تجاوزگران هستید، و آن ها همه رادمنش اند».
اگر به اختصار بگوییم، مصداق همان «همهچیزمان به همهچیزمان میآید». اما ببینید رضا از این جمله چه چیزی را فهمیده است:
«وضعیت هرطوری که باشد دلیلی میشود که شما کشتن را در آن مشروع بدانید؟ قتل و تجاوز را چون مخالف اندیشهی [علیرضا] روشن، نظر من و ترجمهی نیشابور هستید روا بدانید؟».
و این جملات سؤالی در وبلاگ او به این گزاره تبدیل میشوند:
«در واقع ایشان [مانی] در حال صدور حکمی هستند که هرکس با آن مخالف باشد بایستهی اعدام و تجاوز است».
و این حرف برای نیما، که آشنایی کافی هم با من ندارد، کافی است که مانیب به کسی تبدیل شود که طرفدار تجاوز است:
نیما:
ـ اگر کسی بین شما وبلگ مانی ب (4 دیواری) را می خونه، این نوشته را [نوشته رضا رادمنش را] حتمن بخونه. من همین الآن این بیمار روانی را بلاک خواهم کرد.
فائزه:
ـ من فالووش نمی کنم کلا، ولی مطمئین سرسپردهاس؟ ما انواع روانی داریم الان توی پلاس، شاید اینم یه جورشه!
[اینجا هم خود رضا رادمنش کامنتی نوشته بود. اما رضا کلیه کامنتهای خود را از کلیه فیدها پاک کرده است]
نیما:
ـ فائزه جان. نه، من آن قسمتش را اصلن مطمئن نیستم و شناختم هم ازش خوب نیست. ولی همان قسمت تجاوز و اینهاش برای من کافی بود.
و همین نیما در جایی دیگر:
«برداشت من هم از نوشته رضا سه پله بدتره. یعنی [مانی] رسمن از تجاوز هم راضیه و این را وظیفه ماموران میدونه. یعنی حق زندانی سیاسی همینه. و البته لابد خواهد گفت نه، در دنیای مورد علاقه ایشان که وجود خارجی ندارد نیازی به تجاوز و از این چیزها نیست».
اشاره ایمیلی که بخشی از آن را بالاتر نقل کردم، به «ناظران بیطرف» موضوع مهمی است. انسان امروز بایستی که پای ارزشها و معیارهایی که برای خود دارد بأیستد. تنها از این طریق است که چه در سطح روابط فردی و چه در عرصه اجتماعی بین آدمها اعتماد و امکان تعامل واقعی به وجود میآید. حتی مهم نیست که ارزشهای دیگری تعارض زیادی با ارزشهای مورد نظر خود آدم داشته باشد. آدم در مواجهه با دیگرانی که به ارزشها و معیارهای خود پایبند هستند، میداند با چه کسی سروکار دارد و میتواند درجه تعامل (حتی عدم تعامل) با او را انتخاب کند. و این وقتی ممکن است که ما با سر بلند و به طور شفاف بگوییم که چه چیز را میخواهیم/ میپذیریم، و چه چیزی را نمیخواهیم/ نمیپذیریم. این حداقل ذهنیت شهروندی است.
در زیر تصویری میبینید از کامنتهای فید همخوانشده مطلب رضا «در مورد علیرضا روشن و منقدان سرسپرده».
اینها همگی «سبز» هستند. اما آیا این است آن مناسباتی که میخواهیم؟ برای شما قابل تصور است که دست در دست صاحبان چنین ذهنیتی به مناسبات مطلوب رسید؟ آیا این ذهنیت با ذهنیت کسانی که آنها را لباسشخصی مینامیم شبیه نیست؟ آیا دوست دارید در جامعه فردا با این نوع ذهنیت سروکار داشته باشید؟
یاد یکی از سخنان آرتو افتادم که پیشتر هم در این وبلاگ به آن اشارهای داشتهام. او وقتی از سورئالیستها جدا میشد، یکی از آنها به او گفته بود: «پس تو با این وصف به انقلاب میشاشی؟». آرتو در جواب گفته بود: «نه به انقلاب! به انقلاب شما!».
من ابایی ندارم با سر بلند همین حرف را در مورد "انقلاب سبز» به "سبز"هایی بگویم که در روحیه چماقداری و سرکوب با کسانی که گمان میکنند با آنها در حال مبارزه هستند اشتراک دارند. قباله سبز را به اسم کسی نزدهاند.
برای بیخوابی دلایل پیدا و پنهان جسمی، روحی، روانی به اندازه کافی داشتم، چند روز است، بهتر است بگویم، چند شب است که رضا رادمنش هم به آنها اضافه شده است. شعار شبانه پیشترها این بود: قرص یا شراب؟ شعار جدید این است: قرص و شراب!
ساعت ۲ بیدار شدم و بعد از ساعتی کلنجار با خود از رختخواب بیرون آمدم و کامپیوتر را روشن کردم. نیمساعتی جلوی مانیتور نشستم و بدون دست زدن به کیبورد، کامپیوتر را خاموش کردم و به رختخواب برگشتم.
واقعیت این است که هرچه فکر میکنم، رفتار رضا را نمیفهمم و دلیلی برای آن پیدا نمیکنم. رضا برعکس کسانی که بدون آشنایی با نوشتههای این وبلاگ، تهمت او را بیبروبرگرد پذیرفتهاند، مرا در گوگلپلاس بلاک کردهاند و به ناسزاگویی پرداختهاند، با ۴دیواری و نتیجتا با خطوط کلی فکری من آشناست. دوسه مورد بحث و بگومگو با او، حتی اگر این بحثها به تندی منجر شده باشد، برای اینکه «مانی جان» و «مانی عزیز» به «مانی سرسپرده» تبدیل شود، خیلی کم است!
این روزها بازدیدکنندههای جدیدی به ۴دیواری سرمیزنند، با این وجه مشترک که فقط به خواندن آخرین پستها اکتفا نکرده، بلکه به آرشیو هم سر میزنند و روی پستهای زیادی کلیک میکنند. این برای من نشانه خوب و خوشایندیست. اینها هم مثل خود رضا رادمنش میبینند که این وبلاگ خیلی سبزتر از برخی وبلاگهای سبزرنگ مزین به تصاویر شخصیتها و راهپیماییهای سبز است که در آنها مردهباد و زندهباد موج میزند.
چه چیزی باعث میشود رضا با تحریف حرفهای من دست به چنین رفتار امنیتی اختلالزا و نابودکنندهای بزند؟ تا به حال چندین نفر که پیش از این با هم در دیالوگ بودند، در اثر رفتار رضا، همدیگر را بلاک کردهاند. چطور میشود که یک فکوئیست گفتگوپرست، باعث پایاندادن به این ارتباطات میشود؟
یکی از "اسناد"ی که رضا رادمنش برای پرونده من جمع کرده است «انتقاد از منقدان حکومت» است. واقعیت این است که من خودم را متعلق به قشر متوسط شهری میدانم که پس از انتخابات سرکوب شد و سالهاست که خواستهای به حق آن از نظر حکومت ناموجه ارزیابی میشود. من اگر خودم را اصلاحطلب و درون جنبش سبز ارزیابی میکنم، به این خاطر است که آن را در راستای خواستههای خودم میبینم و بر این باور هستم که امروز دیگر اگر ساختن مناسباتی که اقشار مختلف بتوانند در آن در کنار هم زندگی مسالمتآمیزی داشته باشند، اصولا ممکن باشد، این مهم تنها از عهده همین نیروهای سیاسی بیمیآید. حرکت من نیز در میان این قشر است، و این طبیعی است که نقد من متوجه کسانی است که آنها نیز به همین قشر متعلقاند. از این گذشته، باید پرسید، مگر منقدان حکومت، چون منقد حکومت هستند نباید آنها را نقد کرد؟ یا اصولا مگر نقد بد است؟
یکی از دوستان در ایمیلی برای من نوشتهاست:
«من مشتاقانه [در کامنتها] به دنبال یک اظهار نظر میگشتم: اینکه کسی بگوید: "دعوا سر جای خودش، ای بسا هر دو طرف به هم بیاحترامی کردهاند و یا به جای بحث و گفت و گو به هم فحش دادهاند، اما برچسب و اتهام مزدور جمهوری اسلامی بودن اساسا یک پرونده سازی از جنسی متفاوت از توهین است». [اما] ... هیچ یک از دوستان شما و یا دیگر ناظران بیطرف چنین کلامی را بر زبان نراند».
[البته خود این دوست نیز این مطلب را که فایده روشنگرانه بالقوه آن برای دیگران آشکار است، نه در وبلاگ یا گوگلپلاس، بلکه در ایمیل خصوصی خود به من وامیگذارد. باز هم باید دلخوش بود. به قول دیپلماتها: «یک قدم در جهت درست!»]
رضا برای این پروندهسازی خودش را بیشتر از آنکه لازم است به حماقت میزند. در بگومگویی که داشتیم ادعا کرده بودم که در جامعهای که در آن آدمی امروزی که خود را اهل فکر و گفتگو میداند اینطور تا سطح یک بازجو سقوط میکند، وجود سرکوب "طبیعی" است. نوشته بودم: «فکر نمیکردم که آدمی که کمی با فکرکردن آشناست این طور شریعتمداری وار به لباس امنیتی دربیاید. وقتی وضعیت اینگونه است، باید هم احمدی نژاد رئیس جمهور باشد (از سر شما هم زیاد است)، باید هم در زندانها دست و دندان و دنده خرد کنند، تجاوز کنند و آدمها را به قتل برسانند. شما خودتان یکی از همین تجاوزگران هستید، و آن ها همه رادمنش اند».
اگر به اختصار بگوییم، مصداق همان «همهچیزمان به همهچیزمان میآید». اما ببینید رضا از این جمله چه چیزی را فهمیده است:
«وضعیت هرطوری که باشد دلیلی میشود که شما کشتن را در آن مشروع بدانید؟ قتل و تجاوز را چون مخالف اندیشهی [علیرضا] روشن، نظر من و ترجمهی نیشابور هستید روا بدانید؟».
و این جملات سؤالی در وبلاگ او به این گزاره تبدیل میشوند:
«در واقع ایشان [مانی] در حال صدور حکمی هستند که هرکس با آن مخالف باشد بایستهی اعدام و تجاوز است».
و این حرف برای نیما، که آشنایی کافی هم با من ندارد، کافی است که مانیب به کسی تبدیل شود که طرفدار تجاوز است:
نیما:
ـ اگر کسی بین شما وبلگ مانی ب (4 دیواری) را می خونه، این نوشته را [نوشته رضا رادمنش را] حتمن بخونه. من همین الآن این بیمار روانی را بلاک خواهم کرد.
فائزه:
ـ من فالووش نمی کنم کلا، ولی مطمئین سرسپردهاس؟ ما انواع روانی داریم الان توی پلاس، شاید اینم یه جورشه!
[اینجا هم خود رضا رادمنش کامنتی نوشته بود. اما رضا کلیه کامنتهای خود را از کلیه فیدها پاک کرده است]
نیما:
ـ فائزه جان. نه، من آن قسمتش را اصلن مطمئن نیستم و شناختم هم ازش خوب نیست. ولی همان قسمت تجاوز و اینهاش برای من کافی بود.
و همین نیما در جایی دیگر:
«برداشت من هم از نوشته رضا سه پله بدتره. یعنی [مانی] رسمن از تجاوز هم راضیه و این را وظیفه ماموران میدونه. یعنی حق زندانی سیاسی همینه. و البته لابد خواهد گفت نه، در دنیای مورد علاقه ایشان که وجود خارجی ندارد نیازی به تجاوز و از این چیزها نیست».
اشاره ایمیلی که بخشی از آن را بالاتر نقل کردم، به «ناظران بیطرف» موضوع مهمی است. انسان امروز بایستی که پای ارزشها و معیارهایی که برای خود دارد بأیستد. تنها از این طریق است که چه در سطح روابط فردی و چه در عرصه اجتماعی بین آدمها اعتماد و امکان تعامل واقعی به وجود میآید. حتی مهم نیست که ارزشهای دیگری تعارض زیادی با ارزشهای مورد نظر خود آدم داشته باشد. آدم در مواجهه با دیگرانی که به ارزشها و معیارهای خود پایبند هستند، میداند با چه کسی سروکار دارد و میتواند درجه تعامل (حتی عدم تعامل) با او را انتخاب کند. و این وقتی ممکن است که ما با سر بلند و به طور شفاف بگوییم که چه چیز را میخواهیم/ میپذیریم، و چه چیزی را نمیخواهیم/ نمیپذیریم. این حداقل ذهنیت شهروندی است.
در زیر تصویری میبینید از کامنتهای فید همخوانشده مطلب رضا «در مورد علیرضا روشن و منقدان سرسپرده».
اینها همگی «سبز» هستند. اما آیا این است آن مناسباتی که میخواهیم؟ برای شما قابل تصور است که دست در دست صاحبان چنین ذهنیتی به مناسبات مطلوب رسید؟ آیا این ذهنیت با ذهنیت کسانی که آنها را لباسشخصی مینامیم شبیه نیست؟ آیا دوست دارید در جامعه فردا با این نوع ذهنیت سروکار داشته باشید؟
یاد یکی از سخنان آرتو افتادم که پیشتر هم در این وبلاگ به آن اشارهای داشتهام. او وقتی از سورئالیستها جدا میشد، یکی از آنها به او گفته بود: «پس تو با این وصف به انقلاب میشاشی؟». آرتو در جواب گفته بود: «نه به انقلاب! به انقلاب شما!».
من ابایی ندارم با سر بلند همین حرف را در مورد "انقلاب سبز» به "سبز"هایی بگویم که در روحیه چماقداری و سرکوب با کسانی که گمان میکنند با آنها در حال مبارزه هستند اشتراک دارند. قباله سبز را به اسم کسی نزدهاند.
احتمالا حق دارید که خوابتان نبرد. ولی بهرحال این اورجی هم به پایان می رسد. همه همدیگر را تحریک می کنند و هر کس در زوزه بلند کشیدن روی دست دیگری بلند می شود و در نشئگی حاصل، تا یک ارگاسم دسته جمعی و سکوت از پی اشري، مزخرفاتی از این دست خواهیم شنید. بعد می روند پی کار اصلی شان که معمولا مزخرف گویی است. ضمنا اینها هیچکدام سبز نیستند. مگر آنکه فخرآور را هم سبز به حساب بیاوریم. مانی من به اندازه ی شما اهل مدارا نیستم و تفاوت معنی داری بین پناهیان و فخرآور و این سه تا کامنتگذار و دعوت کننده به اورجی نمی دانم. یک برو بابا خرجشان کنید بروند به عیش شان برسند. از دایره ی گفتگو خارج شده اند و این مطالبی هم که دارم به نشانی شما دنبال می کنم نه گفتگو و یا حتی توهین، که همان زوزه های قبل از ارگاسم است.
پاسخحذفجناب مانی من چند سالی هست مطالب شما رو دنبال می کنم. شخصیت شما رو آدمی منتقد دیدم که سعی می کنین موضوعاتی که از نظر عده زیادی بدیهی دیده می شه رو به چالش بکشید. وجود افرادی مثل شما بنظرم بسیار مغتنم هستش از این جهت که اگر در موضع نادرستی هم باشید باز باعث قوی تر شدن استدلالها می شید. اینا رو گفتم که بگم این تیپ آدمی باید اگر فحشی هم بهش داده می شه از دید انتقادی بهش نگاه کنه که شما همین کار رو کردین و بنظرم همین خط رو قوی تر دنبال کنید
پاسخحذفمن هنوز جوابی برای کامنتم دریافت نکردهام. کماکان منتظر جوابم.
پاسخحذفسلام مکابیز. واقعا بهترین واکنش همون بروباباست. ولی دست خودم نیست. فکرم به این موضوع گیر کرده چون دلیل این رفتار برایم روشن نیست.
پاسخحذفسلام ناشناس
ممنون.
حتما در وب دیده اید که چقدر از رعایت «دیگری» حرف می زنند. اما همین که کسی را می بینند که نگرش او کمی، فقط کمی با خودشان زاویه دارد، ناگهان همه چیز را فراموش می کنند.
سلام املت!
جواب شما بخشی از یک پست مستقل است که خواهم نوشت.
مرسی مانی که مینویسید و به برو بابا اکتفا نمیکنید. برو بابا گفتن انرژی زیادی نمیخواد، چیزی رو هم نه روشن میکنه و نه جا به جا. صبوری و صداقتتون مایهی احترام اه و قابل یاد گرفتن.
پاسخحذفمن باید از شما تشکر (و همزمان عذرخواهی کنم) که خطر کردید و حرف زدید و مورد اهانت این آدم بی شرف قرار گرفتید.
پاسخحذفراستش من در جریان بحث ها نیستم جز از طریق همین وبلاگ.از همین وبلاگ هم شا را می شناسم.از منطق و تحلیل های صادقانه و هوشمندانه تان همیشه لذت برده ام.مدتی بود که داشتم عمیقا به این فکر می کردم که چطور می شود در بحثی با کسی درگیر شد ( چیزی شبیه همین که گویا برای شما اتفاق افتاده) و به جای ترک رابطه و به اصطلاح صفر برخورد کردن منطقی بحث را ادامه داد و البته در گیر ادبیات سخیف طرف هم نشد.با دنبال کردن بحثهای شما دارم یاد می گیرم گمانم.البته جز قرص و شراب. :)
پاسخحذفسلام قرص با شراب خطرناک نیست؟
پاسخحذفسلام مروارید. از توجه شما به پست های ۴دیواری ممنونم. اما «تردید سالم» رو فراموش نکنید!
پاسخحذفسلام ناشناس
هست، اما.
مانی خیلی متاسفم که با کسی وارد گفتگو شده ای که حرفت را انقدر کج و معوج فهمیده یا تحریفش کرده. فکر می کنم اتفاقی نیست که حکومتهای خاصی در کشورهای خاصی غالب می شوند و سالها در قدرت باقی می مانند. برای تو صبر آرزو می کنم.
پاسخحذفممنون رویا. انگار داریم در دایره می چرخیم و تجربیات خود را تکرار می کنیم، و راه شکستن این دور باطل هم نامشخص است.
پاسخحذففکر کنم رفع یک سوء تفاهم لازم است. قطعا انتخاب نوشتن و استدلال کردن انتخاب درستی است. آن توصیه که من کردم در عوض خودخوری و دوگانه ی قرص و شراب بود نه جایگزینی برای نوشتن. اینکه با نوشتن به دنبال راهی برای درک رفتار رادمنش و دوستانش می گردید خودش هم جالب و هم قابل احترام است.
پاسخحذف-----------
رادمنش کامنت من را منتشر نکرد. چون مطمئنم اینجا را می خواند (و خیلی دقیق هم می خواند و لابلای کلمات دنبال تاثیر سخنانش می گردد و احیانا کسی بعنوان پایه ی اورجی) بهش هشدار می دهم. اگر به منتشر نکردن کامنت های من ادامه بدهد باعث می شود که به موثر بودنشان مومن تر شوم و برای آدم دلزده ای مثل من هیچ چیز به اندازه ی این موثر بودن تحریک کننده و انگیزه بخش نیست. اولین راه عاقلانه منتشر کردن کامنت ها و تحمل سیلی های کلامی (ترجیحا در سکوت) است. دست و پا زدن برای پاسخ دهی دومین راه عاقلانه است. ولی منتشر نکردن کامنت ها فقط من را پی گیر تر خواهد کرد و خوشبختانه یک آرشیو پر و پیمان از نوشته های پاراتئوریک شلخته در وبلاگش هست برای ادامه دادن بازی در زمین های دیگر.