«این تیر و طایفه اصلاحطلب رذلتر و خبیثتر از هر قشر دیگری هستند. ... اصلاحات فاجعهای بود که به نطفه نشست و یک مشت آدم فاسد گندیده و ذوبشده در خاتمی و حتی محمدرضا خاتمی، در زیر سلطه حکومت عین گژدم پاسدار ترویج این فاجعه شدند و منتظرند که پیاله دور دیگری بزند و باز مثل حرامیان از جان پناهشان بیرون بیایند و باز روزی، از نو شاید که بر وفق مراد ... و البته گور پدر وطن و هر آن کو با ما نیست ...».
آیا این متن روشنگرانه است؟ آیا به گسترش آگاهی کمک میکند؟ انتقادیست؟ میخواهد به فهم ما در شناخت اصلاحطلبان یاری برساند؟ به نظر من هیچکدام اینها نیست. منشاء این متن ضدیت و نفرت کور نسبت به اصلاحطلبان است که با وجود انتقادات گوناگونی که نسبت به آنها (روا یا ناروا) مطرح است، تحول فکری، فرهنگی و سیاسی بزرگی را ایجاد کردند.
آدم لازم نیست حتما اصلاحطلب باشد که از این نوع بیان، از این نوع یاوهگویی جا بخورد. اینکه نویسنده چنین مطلبی کتابخوانده، دانشگاهدیده و اهل کتاب است، نباید مانع این شود که آدم آنچه را باید به چنین کسی گفته شود، بگوید. اگر کتاب و مطالعه و دانشگاه نتوانسته است جلوی این نوع رفتار را بگیرد، بایدگفت: لعنت بر دانشگاه/ زندهباد بیسوادی.
پاراگراف اول از خانم پریرخ هاشمی است، که رفتار من در برابر او پیش از این برخورد همیشه آمیخته با احترام و با فاصله بود.
برای او نوشتم:
[اینجا دوباره سروکله رضا رادمنش پیدا شد، و در جانبداری از پریرخ مقداری بدوبیراه گفت و مرا به فحاشی متهم کرد (که چون مثل همیشه کامنتهای خود را حذف کرده است، متن آن در دست نیست)].
نوشتم:
دقت در آخرین جمله من نشان میدهد که احترام من به خانم هاشمی در عین تندی، واقعی و صمیمانه است. اما البته رابطه رضا با او بسیار صمیمانهتر است. آیا این برخورد در رفتار ناهنجار رضا رادمنش مؤثر بوده است؟ نمیدانم.
آیا این متن روشنگرانه است؟ آیا به گسترش آگاهی کمک میکند؟ انتقادیست؟ میخواهد به فهم ما در شناخت اصلاحطلبان یاری برساند؟ به نظر من هیچکدام اینها نیست. منشاء این متن ضدیت و نفرت کور نسبت به اصلاحطلبان است که با وجود انتقادات گوناگونی که نسبت به آنها (روا یا ناروا) مطرح است، تحول فکری، فرهنگی و سیاسی بزرگی را ایجاد کردند.
آدم لازم نیست حتما اصلاحطلب باشد که از این نوع بیان، از این نوع یاوهگویی جا بخورد. اینکه نویسنده چنین مطلبی کتابخوانده، دانشگاهدیده و اهل کتاب است، نباید مانع این شود که آدم آنچه را باید به چنین کسی گفته شود، بگوید. اگر کتاب و مطالعه و دانشگاه نتوانسته است جلوی این نوع رفتار را بگیرد، بایدگفت: لعنت بر دانشگاه/ زندهباد بیسوادی.
پاراگراف اول از خانم پریرخ هاشمی است، که رفتار من در برابر او پیش از این برخورد همیشه آمیخته با احترام و با فاصله بود.
برای او نوشتم:
«در این تردیدی نیست که بایستی به اصلاحات پرداخته شود و از سرتاپا نقد شود. اما این همه حرف نسنجیده، این همه یاوه گویی، این نمایش سفلگی از جانب شما غیرمترقبه و زمینزننده بود».
[اینجا دوباره سروکله رضا رادمنش پیدا شد، و در جانبداری از پریرخ مقداری بدوبیراه گفت و مرا به فحاشی متهم کرد (که چون مثل همیشه کامنتهای خود را حذف کرده است، متن آن در دست نیست)].
نوشتم:
«هیچ چیز در سخن من فحاشی نیست. یاوهگویی و سفلگی در وب فارسی زیاد است که میشود از کنار آن گذشت ... اما وقتی یکی مانند خانم هاشمی شبیه (نام زنی را که زمان انقلاب چادر به کمر میبست و به همه ناسزا میگفت یادم نیست. زهرا؟) رفتار میکند، این یک ضربه روحی مأیوسکننده است. یعنی اگر با امثال خانم هاشمی نمیشود یک فرهنگ سیاسی متمدنانه ساخت، با کی میشود»؟
دقت در آخرین جمله من نشان میدهد که احترام من به خانم هاشمی در عین تندی، واقعی و صمیمانه است. اما البته رابطه رضا با او بسیار صمیمانهتر است. آیا این برخورد در رفتار ناهنجار رضا رادمنش مؤثر بوده است؟ نمیدانم.
فقط میخواستم بگم سفلهگی قطعا غلطه. میدونم الان حالش رو نداری، اما این آخر کلماتی مثل خانه و سفله بدل از گ در زبان قدیمیتر هستند. به علت همین هم در مواقعی اون ه رو تبدیل به اصل میکنیم.
پاسخحذفمرسی محمد. چرا، حالشو دارم. تصحیح می کنم.
پاسخحذفنمیدانید چقدر در آرزوی داشتن دوستی هستم که مرا نقد کند.ما در روابط دوستانه مان نقد را بر نمی تابیم.من خودم هم تا حد زیادی.امااگر می خواهم یاد بگیرم که نقد شوم و دوست من نه تنها دوستم باقی بماند بلکه دوست عزیزم هم باشد.
پاسخحذفاسمش زهرا خانم بود
پاسخحذف