یک یادداشت وارده:
زمانی که بحث «مستعار نویسی» به میان میآید، در وهله اول تمامی اذهان یک دوگانه را به رسمیت میشناسند. «آنان که با نام و شهرت رسمی خود مطلب مینویسند، در برابر آنانی که نامی غیررسمی و معمولا خلاصه شده و یا نمادین انتخاب میکنند»، اما این فقط ظاهر امر است و شاید با کمی دقت بتوان به جبههبندی متفاوتی رسید.
تاکید بر فرهنگ تحزب در جوامع رشد یافته، تنها ناظر به فعالیت به صورت جمعی و کار گروهی نیست. یکی از مهمترین کارکردهای احزاب، فراهم ساختن امکان پاسخگویی آنان در مقابل شهروندان و به ویژه هوادارانشان است. یعنی اگر بنده به درخواست فلان حزب به یک نامزد انتخاباتی رای دادم و آن نامزد عملکرد قابل قبولی نداشت، من در آینده یا از آن حزب توضیح قابل قبول میخواهم و یا دیگر به برنامههایش رای نمیدهم. بدین ترتیب میتوانیم اساسا به مسئلهای با عنوان «تجربه تاریخی» و پرهیز از اشتباهات تکراری فکر کنیم.
اما در جامعه تودهای، وقتی چهرهها یک شبه ظهور میکنند و به ناگاه نیز ناپدید میشوند چگونه میتوان از تکرار اشتباهات پیشین پرهیز کرد؟ چه کسی پاسخگوی ظهور احمدینژاد و آن همه وعدههای دروغین او خواهد بود؟ اگر مردم بخواهند از چنین پدیده شگفتانگیزی پرهیز کنند باید در آینده چه کنند؟ هرکسی آمد و دم از عدالت زد به او پشت کنند؟ اینکه امکانپذیر نیست. هرکسی وعده مبارزه با فساد داد باور نکنند؟ این هم که نمیشود! پس یعنی کل این تجربیات پر هزینه باید در این خلاصه شود که دیگر به احمدینژاد رای ندهیم؟! اینکه میشود مملکت داری با آزمون و خطا! یعنی یکی یکی همه بیایند و ادعا کنند و ما هر بار این همه هزینه بدهیم و تا فقط صداقت یا کارآمدی یک نفر را بسنجیم!
خلاصه کلام، تحزب یعنی ایجاد امکان پیگیری، پاسخگویی، بررسی و سنجش. تنها به این شرط که حزبی سالها فعالیت داشته باشد و در هر برحه زمانی تحلیل و یا راهکاری داشته باشد من میتوانم عملکرد کلی او را بسنجم و در موارد بعدی به آن اعتماد کنم و یا نکنم. حال من میخواهم از این مزیت چشمگیر فرهنگ تحزب، به مسئله «مستعارنویسی» و یک تعریف جدید از آن بپردازم.
از نگاه من، فضای گفتوگو و اظهار نظر هم به دو گروه «مستعارنویس و غیرمستعار نویس» تقسیم نمیشود، بلکه به دو گروهی تقسیم میشود که «میتوانیم اندیشههای آنان را پیگیری کنیم و یا نمیتوانیم». یعنی دو گروهی که عملکرد کلی آنها، در کنار ادعاها و اظهارنظرهایشان یک هویت مشخص و قابل سنجش و پیگیری را تشکیل میدهد و یا نمیدهد. بدین ترتیب هیچ اهمیتی ندارد که نامی که ما با آن مواجه هستیم یک عنوان ثبت شده در سازمان ثبت احوال کشور باشد یا نباشد. هویت شخص پشت نوشتهها ملاک نیست، بلکه هویت خود نوشتهها است که اهمیت دارد.
اما چه راههایی میتوانند به یک مجموعه نوشته، ولو با نام مستعار هویت بدهد؟ از نظر من در درجه نخست استمرار، و در درجه دوم قابلیت دسترسی و سنجش برای عموم مخاطبان. برای مثال از دنیای وبلاگنویسی به نمونههای زیر دقت کنید:
وبلاگ «ایمایان»
وبلاگ «خارخاسک هفتدنده»
وبلاگ «نسوان مطلقه معلقه»
وبلاگ «نوشتههای یک خس و خاشاک»
چهار وبلاگ فعال در زمینههای متفاوت که من به شخصه نگارندگان هیچ کدام از آنها را نمیشناسم، اما مگر این اهمیت دارد؟ بر فرض اگر وبلاگ «ایمایان» تحلیلی ارایه کرد که اشتباه از آب درآمد، من در آینده میتوانم یا از نگارنده وبلاگ توضیح بخواهم و یا دیگر به نوشتههایش اعتماد نکنم.
حال در نقطه مقابل، کاربری را تصور کنید که در ظاهر با نام واقعی خودش مینویسد، اما به صورت مداوم هرچه را که نوشته از بین میبرد و یا به هر شیوه ممکن دسترسی دیگران به آن را محدود میکند. شما با یک نام که احتمالا در یک شناسنامه هم ثبت شده مواجه هستید، اما این نام به چه درد شما میخورد؟ آیا صرفا با همین نام و ادعاهای کنونی او میتوانید قضاوت کاملی داشته باشید؟ آیا این فرد که عادت دارد هر گذشتهای را از بین ببرد برای خود تعهدی نسبت به ادعاهای کنونی قایل خواهد بود؟ اگر چنین تعهدی قایل بود چه دلیلی برای از بین بردن ادعاهای پیشین داشت؟
به صورت خلاصه، برای من همان دو ملاکی که ذکر کردم تعیینکننده نهایی در داستان «مستعارنویسی» است. از نگاه من، مستعارنویس (در معنای منفی، به عنوان گزینهای گمنام که اهل پنهانکاری و مخفیسازی است) کسی است که پیشینه ندارد و قابل پیگیری نیست. مثل هویتی که امروز تشکیل میشود و یک حرفی میزند و بعد غیباش میزند. رهگذری که نمیماند تا مسوولیتی بپذیرد و اگر هم بازگشت، گذشته خودش را انکار کرده و به رسمیت نمیشناسد. تنها چنین شیوه و تعریفی از مستعارنویسی است که من آن را مذموم و آفتی در فضای گفت و گو میدانم. مطلبی مرتبط