پس از جمعشدن بساط گودر، علیرضا روشن که برخی از او به عنوان «شاعر گودر» نام میبردند، فعالیت خود را به پلاس منتقل کرد، و به همین خاطر در ۴دیواری عنوان «شاعر پلاس» به او اختصاص داده شد.
نام یکی از فایلهای وورد روی دسکتاپ من «کواسفالاشعار» است [کپیرایت مفهوم کواسفالاشعار متعلق به من نیست. این مفهوم را ـ یادم نیست ـ در وبلاگ کدام یک از دوستان خواندهام]. در این فایل یادداشتهایی جمعآوری کردهام از جمله در مورد فهم اشعار عاشقانه شاعران عیالوار. اصطکاک کلامی زیر در صفحه پلاس شاعر (که او آن را به کرسیای تشبیه میکند که همه، یعنی او و خیل طرفداران بعضا غیرتمندش گرد آن نشستهاند) پیش آمد، و باعث شد گوشه لحاف یک کمی بالا برود!
دیدم این میتواند مقدمهی احتمالی مناسبی باشد برای گشودن باب کواسفالاشعار:
شاعر پلاس: «بين دهان و مقعد فرقي نيست. اين يكي گه ميتراود، آن ديگري كلمه. هر دو محصول ِ نشخوار را بيرون ميدهند».
ـ می شود این را شاهدی بر خودآگاهی شما فرض گرفت؟
شاعرپلاس: اگر خاطر ِ پريشان ِ جنابتان را آرام ميكند، اينطور خيال كنيد كه بله. شما گويا زياد ميل داريد بنده گود را خالي كنم. اما نميكنم
ـ در مورد جمله دوم شما باید بگویم، اصلا اینطور نیست. یعنی این که بود و نبود این «گود» برای من بی تفاوت است.
شاعرپلاس: گمان نميكنم. وقتت را به اباطيل هدر نده مانياك. بنده به همان بيضتين كه چندي پيش جنابت را به آن مرجوع كردم، علي السياق ِ السابق، همينجا را گود ميدانم و كارم را هم ميكنم. با اين تفاوت كه شما جدي گرفتهاي و خودت را رنج ميدهي، از جنس ِ ناپاك ِ خودخوري.
ـ من در ۴دیواری چندین بار در مورد روحیه برخی شاعران "بزرگ" و انتلکتوئل های قلابی اهل کلمه که در ادبیات متعالی سیر می کنند اما با کوچکترین حرفی ناگهان به یک خرچران تبدیل می شون مطلب نوشته ام. تکرار آن را لازم نمی بینم. شما می خواهید گود بدانید، خب بدانید. این صفحه برای من اگر شبیه چیزی باشد بیشتر شبیه به یک سیرک است که گه گاهی به قصد تفریح به آن سر می زنم.
شاعر پلاس: سيرك ميبيني كه دلقك بازي در ميآوري! هزاران بار هر كه را نوشت و كار كرد و خواست يك گوشه براي ِ خودش بخزد، روشنفكر و انتلكتوئل ناميديد كه هر چه در دهان داريد بار كنيد و نامش را بگذاريد نقد و يادداشت. اخوي! يك سر به سابقهات در سمپاشي بزن ببيني كه خيلي هم اينجا را ساده نگرفتهاي. برو قربان ِ قدت. برو يادداشتنويسيهايت را ادامه بده و هر كه را كه در جواب ِ اباطيلت دو كلمه در دفاع از خودش و دل ِ به دردآمدهاش حرف زد، سرش را در جلگهي ِ روشنفكري فرو كن كه خفه شود. خستهام كردهايد تفالهها. هي مدام ميآييد زخمكي ميزنيد و سوزشكي باقي ميگذاريد. آدم را مستاصل ميكنيد. گويي پشه كه خواب شب را بياشوبد تا صبح بايد خودم را بخارم. خسته كنندهايد. نميگذاريد سر ِ آدم به لاك ِ خودش باشد. نيز برويد اين بزرگ بزرگ كردنها و شاعر گفتنها را به ناف همان جعلقهايي ببنديد كه ورد دهانشان شده است بزرگ خواندن و باور نداشتن. من چرا بايد به هيزم ِ آتش ِ ديگران ِ بسوزم؟
ـ این شیخ دروغین بین با زخمک و با سوزک! تا جایی که به من مربوط می شود، «بزرگ» را در گیومه گذاشتم. اما جعلق؟ شما نبودید که جلوی آن ها دستمال به دست بودید؟ البته اگر در این مورد خاص دیدگاه تان تغییر کرده باشد، می توان این را یک قدم به جلو دانست (+).
======================================================
شاعر پلاس:
مرا دوست نمیداری
از تنهاییات میترسی
مثل ِ باغباني که از وحشت ِ گرسنگی ِ خویش
به درختی آب میدهد
ـ تعجب می کنم. شما که زن و بچه دارید چرا از این حرفها می زنید؟
شاعر پلاس: تعجبت از اين است كه فكر ميكني دوستداشتن چليپاي ِ وسط ِ دوربين ِ قناسه است و شعر گلولهي ِ بيهوش كنندهايست كه به منظور دستيابي به آلت تناسلي شليك ميشود. تعجبت از ذهن ِ هرزهات است. تفالهي ِ بيمغز ِ نامحترم.
ـ این قبل از هرچیز آینه ذهن شماست. خودتان اقرار کردید که بین دهان و مقعد شما تفاوتی نیست. از این حرفها جلوی همسرتان هم می زنید؟
نام یکی از فایلهای وورد روی دسکتاپ من «کواسفالاشعار» است [کپیرایت مفهوم کواسفالاشعار متعلق به من نیست. این مفهوم را ـ یادم نیست ـ در وبلاگ کدام یک از دوستان خواندهام]. در این فایل یادداشتهایی جمعآوری کردهام از جمله در مورد فهم اشعار عاشقانه شاعران عیالوار. اصطکاک کلامی زیر در صفحه پلاس شاعر (که او آن را به کرسیای تشبیه میکند که همه، یعنی او و خیل طرفداران بعضا غیرتمندش گرد آن نشستهاند) پیش آمد، و باعث شد گوشه لحاف یک کمی بالا برود!
دیدم این میتواند مقدمهی احتمالی مناسبی باشد برای گشودن باب کواسفالاشعار:
شاعر پلاس: «بين دهان و مقعد فرقي نيست. اين يكي گه ميتراود، آن ديگري كلمه. هر دو محصول ِ نشخوار را بيرون ميدهند».
ـ می شود این را شاهدی بر خودآگاهی شما فرض گرفت؟
شاعرپلاس: اگر خاطر ِ پريشان ِ جنابتان را آرام ميكند، اينطور خيال كنيد كه بله. شما گويا زياد ميل داريد بنده گود را خالي كنم. اما نميكنم
ـ در مورد جمله دوم شما باید بگویم، اصلا اینطور نیست. یعنی این که بود و نبود این «گود» برای من بی تفاوت است.
شاعرپلاس: گمان نميكنم. وقتت را به اباطيل هدر نده مانياك. بنده به همان بيضتين كه چندي پيش جنابت را به آن مرجوع كردم، علي السياق ِ السابق، همينجا را گود ميدانم و كارم را هم ميكنم. با اين تفاوت كه شما جدي گرفتهاي و خودت را رنج ميدهي، از جنس ِ ناپاك ِ خودخوري.
ـ من در ۴دیواری چندین بار در مورد روحیه برخی شاعران "بزرگ" و انتلکتوئل های قلابی اهل کلمه که در ادبیات متعالی سیر می کنند اما با کوچکترین حرفی ناگهان به یک خرچران تبدیل می شون مطلب نوشته ام. تکرار آن را لازم نمی بینم. شما می خواهید گود بدانید، خب بدانید. این صفحه برای من اگر شبیه چیزی باشد بیشتر شبیه به یک سیرک است که گه گاهی به قصد تفریح به آن سر می زنم.
شاعر پلاس: سيرك ميبيني كه دلقك بازي در ميآوري! هزاران بار هر كه را نوشت و كار كرد و خواست يك گوشه براي ِ خودش بخزد، روشنفكر و انتلكتوئل ناميديد كه هر چه در دهان داريد بار كنيد و نامش را بگذاريد نقد و يادداشت. اخوي! يك سر به سابقهات در سمپاشي بزن ببيني كه خيلي هم اينجا را ساده نگرفتهاي. برو قربان ِ قدت. برو يادداشتنويسيهايت را ادامه بده و هر كه را كه در جواب ِ اباطيلت دو كلمه در دفاع از خودش و دل ِ به دردآمدهاش حرف زد، سرش را در جلگهي ِ روشنفكري فرو كن كه خفه شود. خستهام كردهايد تفالهها. هي مدام ميآييد زخمكي ميزنيد و سوزشكي باقي ميگذاريد. آدم را مستاصل ميكنيد. گويي پشه كه خواب شب را بياشوبد تا صبح بايد خودم را بخارم. خسته كنندهايد. نميگذاريد سر ِ آدم به لاك ِ خودش باشد. نيز برويد اين بزرگ بزرگ كردنها و شاعر گفتنها را به ناف همان جعلقهايي ببنديد كه ورد دهانشان شده است بزرگ خواندن و باور نداشتن. من چرا بايد به هيزم ِ آتش ِ ديگران ِ بسوزم؟
ـ این شیخ دروغین بین با زخمک و با سوزک! تا جایی که به من مربوط می شود، «بزرگ» را در گیومه گذاشتم. اما جعلق؟ شما نبودید که جلوی آن ها دستمال به دست بودید؟ البته اگر در این مورد خاص دیدگاه تان تغییر کرده باشد، می توان این را یک قدم به جلو دانست (+).
======================================================
شاعر پلاس:
مرا دوست نمیداری
از تنهاییات میترسی
مثل ِ باغباني که از وحشت ِ گرسنگی ِ خویش
به درختی آب میدهد
ـ تعجب می کنم. شما که زن و بچه دارید چرا از این حرفها می زنید؟
شاعر پلاس: تعجبت از اين است كه فكر ميكني دوستداشتن چليپاي ِ وسط ِ دوربين ِ قناسه است و شعر گلولهي ِ بيهوش كنندهايست كه به منظور دستيابي به آلت تناسلي شليك ميشود. تعجبت از ذهن ِ هرزهات است. تفالهي ِ بيمغز ِ نامحترم.
ـ این قبل از هرچیز آینه ذهن شماست. خودتان اقرار کردید که بین دهان و مقعد شما تفاوتی نیست. از این حرفها جلوی همسرتان هم می زنید؟
آقا من همین الساعه محتاج ِ این ام که یک «برو بابا» به شما بگویم. البته میدانم که این دست خطر کردنها که شما در این پست نشان دادهاید، دو لبه دارد و من احتمال دارد که الان لبهی ِ نامناسباش را نشانه رفته باشم (و این احتمالی ست که با سابقهای که از شما دارم، دوست دارم که قویتر باشد). خود ِ این بحث اگر به گوش ِ کسی خورده باشد، فکر کنم کفایت میکرد. ایراد ِ من البته فُرمی ست. این چیزی که نوشتهاید خالهزنکبازی ست. با همین مادهی ِ خام، که میتوانم حدس بزنم کدام سویههای ِ زننده را میخواستید نشانمان بدهید، شاید میشد چیز ِ بهتری پرورش داد که به حدس و گمان نیاز نداشته باشد و بُرندهتر باشد.
پاسخحذفمیثم،
پاسخحذفمن الان نگران جان شما هستم. می دونید که استفاده از این مفهوم «خاله زنک بازی» زنها رو خیلی عصبانی می کنه!
هنوز خودم هم کاملا مطمئن نیستم که قراره چکار کنم. موضوع برام جالبه. منظورم موضوع تفریحی اه شاعران عیالوار/شعر عاشقانه س.
این بحث توی پلاس پیش اومد. این که گذاشتمش اینجا دو دلیل داره. یکی اینکه قابل دسترس باشه، و یکی دیگه به این خاطر که بلکه بتونه به عنوان مقدمه، منو مجبور به ادامه ش کنه.
در این صورت، امیدوارم توی خاله زنک بازی نمونم.
خب دوست عزیز
پاسخحذفشاعر اگر عیالوار باشد اجازه ی تولید شعر عاشقانه ندارد به زعم شما؟
من با حسی که نسبت به این شعرها و جملات قصار دارید همدلم.یعنی احتمالا به اندازه ی شما لجم را در می آورد و تشویقم می کند به واکنش نشان دادن. ولی خوب به نظرم متن تان به دلیل روشن نبودن خاستگاه واکنش یا نقد یا غر یا هر چه اسمش هست، سوءتفاهم ایجاد می کند. بخصوص آن جمله ی آخر که شبیه این حرف ها شده که وقتی مثلا از رابطه ی آزاد صحبت می کنی می گویند خواهر خودت هم باشه همینو می گی. البته من متوجه هستم که نویسنده خیلی دور است از آن مدل نگاه و دیدن جهان . ولی قابلیت این سوءتفاهم در نوشته زیاد است. پیشنهاد من این است که خاستگاه نقد را تغییر دهید یا دست کم یک طوری کمک کنید که متن از سلطه ی روکم کنی از شاعر مربوطه در بیاید. چون به گمانم قابلیتش را دارد.
پاسخحذفهمونطور که بالاتر هم اشاره کردم هنوز تصمیم نگرفته ام با این موضوع چکار کنم.
پاسخحذفبحث من با علیرضا روشن مسبوق به سابقه است! یعنی زمانی که مشغول نوشتن ماجراهای یک هفته با شاملو بودم، از نوع نگاه او به دولت آبادی انتقاد کرده بودم. و جالب بود که زبان او که در مقابل دولت آبادی زبانی "فاخر" بود، در مورد من به زبانی توهین آمیز تبدیل می شد. آنجا هم از او پرسیده بودم که آیا با همین زبانی که در مورد من به کار می برید با دولت آبادی هم حرف می زنید؟
"تعجبت از ذهن هرزهات است. تفالهي ِبيمغز ِ نامحترم."!
پاسخحذفاین جملات وحشت آور، هرگونه علاقه ای را درمن به اینکه این مطلب رو دنبال کنم که ببینم علیرضا روشن کیه و چی میگه، کشت.
میل خودتونه. اما به نظر من اشتباه می کنید. چون علیرضا روشن یک نفر نیست. او یک «قاعده» است که شناخت آن بی فایده نیست.
پاسخحذفمن بااين كارتون يعني به رخ كشيدن ابتذال برخي پر دبدبه ها موافقم. اگر قصدتون همين بوده البته.
پاسخحذف