۲۸ آبان ۱۳۹۰

برا وقت تلف کردن

تمام دلهره من این است
روزی که مشتم باز می شود
همه بفهمند
دستانم خالی از تو بود. +

[اشتباه می‌کنید، این شعر از شاعر پلاس نیست :دی]

این شعر یعنی چه؟ شاعر دارد چه می‌گوید. من سعی کردم، اما درست متوجه شدم؟ معلوم نیست.

عبارت «بازشدن مشت» را می‌شناسیم. یعنی رسواشدن. وقتی مشت کسی باز می‌شود، همه می‌فهمند که او برخلاف ادعای‌ش «چیزی در مشت خود نداشته است» [به زبان عامیانه: خالی‌بسته است].
باید توجه داشت که عبارت دیگری نیز در این شعر وجود دارد که به چشم نمی‌آید(!)، یعنی عبارت «در مشت خود داشتن». زیرا که دلهره از باز شدن مشت، مستلزم این است که شخص در ابتدای امر چیزی در مشت خود داشته/ یا نداشته باشد.
آیا چیزی/ یا کسی را در مشت خود داشتن به چه معنی است؟ در این باره باید بگوییم، در صورتی که سروکار ما با شیئی باشد، به معنی تملک (و گاه غلبه) فهیمده می‌شود. آدم صاحب چیزی است که در مشت خود دارد. می‌خواهد این چیز «حقیقت» باشد، یک سکه باشد یا یک تشتک پپسی‌کولا [به صورت استعاره‌: محصولات چین سراسر گیتی را در مشت خود گرفته است/ همین‌طور به صورت پیشبینی تصاحب: چلسی، قهرمانی را در مشت خود دارد].

اما وقتی انسانی انسان دیگر را در مشت خود دارد/ یا او را در مشت خودگرفته است، یعنی که بر او تسلط دارد، غالب بر او است، او را هدایت می‌کند [آقای ناظمی توی مشت زنش فخری‌خانومه! جریان انحرافی احمدی نژاد را در مشت خود دارد].
حال برگردیم به شعر. آیا در این شعر شاهد رابطه‌ای هستیم بین «من» شاعر و یک انسان دیگر [معشوق] که در شعر «تو» خطاب می‌شود؟ به عبارت دیگر در این شعر با رابطه‌ای مواجه هستیم بین دو انسان؟ اگر این‌طور است، پس سروکار ما با یکی از این شاعرانی‌ست که معشوق را «عیال»/ و ملک شخصی خود می‌دانند، و درک عامیانه خود را از رابطه‌‌ای مبتنی بر تملک، به عنوان رابطه‌ای عاشقانه معرفی می‌کنند. در این صورت می‌توان واهمه‌ی شاعر از قضاوت دیگران را با ضعف یا فقدان فردیت نزد او برابرگرفت. به عبارت دیگر این شعر تراویده از ذهنیت عامیانه شاعری است که طوری خود را به دیگران نشان داده است که معشوق را در مشت خود دارد، و حالا از روز محتومی می‌ترسد که مشت‌اش باز شده و برهمگان آشکار شود که این‌طور نبوده است.
اما شاید فرض گرفتن وجود رابطه بین دو انسان در این شعر خطاست. شاید رابطه‌ی تعیین‌کننده در این شعر رابطه بین شاعر و یک «چیز» دیگر است. شاید وقتی شاعر می‌گوید «تو» منظورش «حقیقت» است.
شخصا در صورتی که بخواهم بپذیرم که این شخص به عنوان شاعر امروزی از «حقیقت» حرف می‌زند، یعنی از همان چیزی که عطار و خیام و مولانا حرف می‌زدند، البته برایم سهل‌تر خواهد بود شاعر پلاس را به عنوان یکی از پیامبران اولوالعزم بپذیرم:)، اما اگر برای خنده هم که شده است، این خوانش را بپذیریم، او در واقع دارد می‌گوید، به همه وانمود کرده است که حقیقت را در مشت خود دارد و می‌ترسد که با بازشدن مشت‌اش همه بفهمند که خالی بسته است. که در این صورت با شاعر خالی‌بندی سروکار داریم که معلوم نیست از چه طریقی از نردبان شعر سرزمین شاعرپرور ما بالا رفته است.