این دیگر اعصابخردکن شده است. منظورم نوشتههای این خانمهای احساساتیست که دایم برای یک چیزی یا برای یک کسی٬ به خاطر واقعهای٬ یا در اثر تجربهای٬ گریه میکنند. احساسات برای همه ما دارای جایگاه والایی هستند٬ اما این اشکی که مثل ادرار همهجا را خیس کرده است دیگر تهوعآور شده است.
به معشوقش رسیده است٬ گریه میکند. دوست پسرش رفته است کانادا٬ گریه میکند. یاد گذشتهها میافتد٬ گریه میکند. به وضع امروزش نگاه میکند٬ گریه میکند. به تفکیک جنسیتی فکر میکند٬ گریه میکند. (وقتی آمنه قصد قصاص داشت گریه میکرد٬ و بعد که آمنه بخشید٬ باز هم گریه کرد). به جنبش سبز فکر میکند٬ گریه میکند. سیدی شجریان میگذارد٬ گریه میکند. گوگوش گوش میکند٬ گریه میکند. برای چایی آبجوش درست میکند٬ گریه میکند. به سخنان سجادی٬ صابر٬ میرحسن موسوی٬ تاجزاده ... فکر میکند٬ گریه میکند. به سخنان احمدینژاد فکر میکند٬ گریه میکند. یاد دخترک آدامسفروش مترو میافتد٬ گریه میکند. رمان نویسنده معروف را (که در اصل برای خنده نوشته شده است!) میخواند٬ گریه میکند. کارتون تام و جری میبیند٬ گریه میکند. قبل از همخوابگی گریه میکند٬ بعد از همخوابگی گریه میکند. اصلا دایم گریه میکند.
یکی باید از آنها بپرسد٬ اینجا مگر فیلم «شیرین» کیارستمیست؟ آخر این چه «نقش» پوچیست که بازی میکنید؟ این یاوههای بیسروته که مثل کاموا بههم میبافید بایستی چه تأثیری در مخاطب داشته باشد؟ از واگذاری این پرتوپلاهای اشکآلود میخواهید چه تأثیری در من ایجاد کنید؟
دیگران را نمیدانم٬ اما من به عنوان یکی از مخاطبان٬ خود را موظف میدانم این را به شما بگویم: بعید نیست که نوشتههای شما باعث شود عدهای برای "احساسات لطیف" شما دست بزنند٬ و دل عده دیگری به حال زار شما بسوزد. اما آنچه این نوشتهها در من ایجاد میکند٬ نه تحسین است و نه ترحم. اشکنامههای شما حال مرا به هم میزند.
به معشوقش رسیده است٬ گریه میکند. دوست پسرش رفته است کانادا٬ گریه میکند. یاد گذشتهها میافتد٬ گریه میکند. به وضع امروزش نگاه میکند٬ گریه میکند. به تفکیک جنسیتی فکر میکند٬ گریه میکند. (وقتی آمنه قصد قصاص داشت گریه میکرد٬ و بعد که آمنه بخشید٬ باز هم گریه کرد). به جنبش سبز فکر میکند٬ گریه میکند. سیدی شجریان میگذارد٬ گریه میکند. گوگوش گوش میکند٬ گریه میکند. برای چایی آبجوش درست میکند٬ گریه میکند. به سخنان سجادی٬ صابر٬ میرحسن موسوی٬ تاجزاده ... فکر میکند٬ گریه میکند. به سخنان احمدینژاد فکر میکند٬ گریه میکند. یاد دخترک آدامسفروش مترو میافتد٬ گریه میکند. رمان نویسنده معروف را (که در اصل برای خنده نوشته شده است!) میخواند٬ گریه میکند. کارتون تام و جری میبیند٬ گریه میکند. قبل از همخوابگی گریه میکند٬ بعد از همخوابگی گریه میکند. اصلا دایم گریه میکند.
یکی باید از آنها بپرسد٬ اینجا مگر فیلم «شیرین» کیارستمیست؟ آخر این چه «نقش» پوچیست که بازی میکنید؟ این یاوههای بیسروته که مثل کاموا بههم میبافید بایستی چه تأثیری در مخاطب داشته باشد؟ از واگذاری این پرتوپلاهای اشکآلود میخواهید چه تأثیری در من ایجاد کنید؟
دیگران را نمیدانم٬ اما من به عنوان یکی از مخاطبان٬ خود را موظف میدانم این را به شما بگویم: بعید نیست که نوشتههای شما باعث شود عدهای برای "احساسات لطیف" شما دست بزنند٬ و دل عده دیگری به حال زار شما بسوزد. اما آنچه این نوشتهها در من ایجاد میکند٬ نه تحسین است و نه ترحم. اشکنامههای شما حال مرا به هم میزند.