باید یک چیزی بنویسم٬ اما شهرام ناظری نمیگذارد. اندک اندک جمع مسـ...تان میرسند. اندک اندک میپرسـ...تان میرسند. دل من غش میرود وقتی خبر میدهد که دلنوزان نازنازان در رهاند.
موسیقی ایرانی خیلی کیف میدهد٬ اما نیرویی را که آدم برای شرکت در بحث اجتماعی لازم دارد از او سلب میکند. اگر بخواهیم به اختصار بیان کنیم٬ این موسیقی حالتی ایجاد میکند که ارزش نوشیدن یک استکان چای بیشتر از نوشتن یک پست وبلاگی است. مسئله این است که انتخاب بین سروکلهزدن با متن و سپردن خود به دست موسیقی آسمانی٬ خیلی راحت است و آدمها هم راحتطلب. شما مثل من و من مثل شما.
این تازه فقط موسیقی بود. که اگر به آن شعری از حضرت مولانا را هم اضافه کنیم٬ یعنی سخن کسی را که یک جمله او این قابلیت را دارد که مغز آدم را داغان کند٬ دیگر همه مسائل و اخبار این جهان کاملا پوچ و بیمعنی میشود. سپردن خویشتن به دست سخنان ناب٬ با صدای ملکوتی استاد٬ مشایعت کمانچه٬ و سهتار و تار٬ بعلاوهی فنجان چای و چندنخی سیگار ...
حالا میخواهید در باره چه موضوعی صحبت کنید؟
در مورد مسابقه دویچهوله.
موضوعی بیخودتر از این میشناسید؟ من نمیشناسم. اما امروز وقت پرواز در آسمانها نیست. امروز وقت پرداختن به موضوعات زمینی/ بسیار زمینی است. دکمه استاپ شهرام ناظری را باید زد. به هر حال نباید نگران این دلنوازان نازنازانی بود که در رهاند٬ آنها خیلی وقت است که در رهاند و طوری که پیداست حالاحالاها نخواهند رسید.
واقعیت ما سختتر از این است که در آسمانها سیر کنیم. زندگی ما مانند اتومبیلی در جادههای کوهستانی در حرکت است. و سقوط سرنوشت حتمی کسانیست که از تشخیص روند «سیروقایع» غافلاند. جاده پیچید٬ ما پیچیدیم٬ باز جاده پیچید٬ ما پیچیدیم٬ ... بعد یه بار جاده پیچید ما نپیچیدیم.
*
این مقدمه را دیروز نوشتم. زورم نرسید آن را ادامه بدهم. شهرام ناظری برد.
امروز هم که با دیروز فرق دارد. امروز دیگر مسابقه دویچهوله هم تمام شده است. به قول آلمانیها مثل «برف دیروز» است٬ و نوشتن در مورد آن٬ خیلی بیشتر از دیروز حوصله میخواهد. اما یک چیزهایی هست که به نظر من ثبت آنها فایده دارد:
چندروز پیش شخصی به نام سزیمیک در گودر بالای یکی از پستهای وبلاگ کسرا [قند قزل آلا] این نت را گذاشته بود:
«آقا ، خانوم
برید یه چند تا اکانت الکی فیس بوک بسازید، باهاش رای بدید.
اصلا هم فکر نکنید که اوا چرا سزیمیک داره میگه هدف وسیله را توجیه میکنه و شرافت کو؟ مردانگی و زنانگی کو؟ اصلن جای این حرف ها نیست، رقیب کسرا یک وبلاگ نوشتاری یا پر محتوا نیست، یه فوتو بلاگه که چندان بار فرهنگی هم نداره کلا تو یه ژانر دیگه است. اگر کسرا داشت با نویسنده رقابت میکرد من این نوت را نمی نوشتم ولی الان می نویسم ، برید ۴ تا اکانت الکی فیس بوک و توییتر بسازید رای بدید.
کسرا داره به خاطر تبلیغ و سر به زیر بودن و نداشتن دکور خوشگل کم میاره، می فهمید؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اینجا هم تبلیغات مهمه، یعنی پا شو برو همینکاری را که میگم بکن وگرنه تا عمر داری نمی تونی ادعا کنی یک بار هم که شده خلاف تبلیغ و رنگارنگ بودن محتوا و ... عمل کرده ای،، پا شو دیگه !!!!!!!!!».
چگونه باید آدمی را فهمید که دیگران را آشکارا به بزهکاری فرامیخواند [درست کردن چند اکانت فیس بوک٬ چیزی شبیه به چاپ غیرقانونی تعدادی تعرفه انتخاباتی است] و همزمان برای عمل ضداخلاقی خود توجیه اخلاقی میتراشد؟
- «میفهمید؟؟؟؟؟؟؟؟»؟
- بله. خوب میفهمیم.
دوست دیگری میگوید:
«می دونید؟ سیستم رای گیریش به نظرم مسخره است. انگار تلاش برای یار کشی باشه یا اینکه کی بیشتر دوست و رفیق داره یا دوست و رفیق های کی بیشتر به فیس بوک و توییتر دسترسی دارن. یا طرفدارهای کی بیشتر وقت دارن بشینن هی اکانت فیس بوک توییتر باز کنن که رای بدن. ...».
نویسنده این سطور نیز به نظر میرسد نسبت به مسئله خودآگاهی دارد٬ اما در ادامه متوجه میشویم که خودآگاهی او از آن نوعی است که در رفتار آدم هیچ تأثیری ندارد:
«خب آدم می تونه تحریم کنه یا می تونه با قاعده ی اون ها بازی کنه. اگه برای خودم بود می گفتم برو بابا درستش کن. البته که درست از نظر من وگرنه لابد به نظر خودشون سیستم شون درسته دیگه. ولی برای قند قزل آلا [کسرا] است که هر بار می خونمش توی قلبم رنگین کمونی از حس های مختلف درست می شه. که اول خط گریه ام رو در میاره وسطش می خندونتم آخرش قلبم رو پر از عشق می کنه. پس با قاعده ی خودشون بازی می کنم. هر بیست و چاهار ساعت رای می دم».
در یکی از پستهای پیش نوشته بودم که "جهان سوم" جایی است که برای آن تصمیم گرفته میشود. این جمله «آدم میتونه تحریم کنه یا میتونه با قاعدهی اونا بازی کنه»٬ همین روحیه منفعلانه و مفعولانه حاکم در این جوامع را به خوبی به نمایش میگذارد. صاحبان چنین ذهنیتی٬ همینکه آنها را به بازی راه میدهند٬ کلاه خود را به هوا میاندازند و چندوچون در قواعد بازی را اصولا حق خود نمیدانند. به این که دیگران قواعد بازی را تعیین کنند عادت کرده اند. قواعد بازی برای آنها چیزی شبیه به قوانین "خدادادی" طبیعت است. چیزی شبیه به قوانین شکست نور در رنگینکمان دل. غیر از تحریم/ و «بازی کردن به قاعدهی آنها» گزینهی سومی نمیشناسند.
این درحالی است که دخالت و تغییر این قواعد ناممکن نیست. کافی است وقتی که «آنها» به آرش آبادپور میگویند٬ ما شما را به عنوان داور این مسابقات انتخاب کردیم٬ او به جای اینکه بگوید: «ممنونم که انتخاب کردید»٬ بگوید: «طوری که من برخی از هموطنان خود را میشناسم٬ آنها این را که کس یا کسانی از بالا برای آنها داور انتخاب کنند٬ نمیپذیرند و حتما به آن اعتراض میکنند. باید فکر دیگری بکنیم». در صورتی که برگزارکنندگان مسابقه حرف او را نپذیرند٬ او میتواند این موضوع را با مخاطبان وب فارسی در میان بگذارد. در این صورت قابل تصور است که بحث مفیدی راه بیافتد٬ حتی میتوانم تصور کنم که کسانی از کشورهای دیگر نیز در این بحث شرکت کنند. و دویچهوله خیلی بیشتر از این به اعتبار خود اهمیت میدهد که برای جلوگیری از مخدوش شدن آن به یک چنین اعتراضی بیاعتنایی کند.
ولی چرا آبادپور باید اعتراضی به قواعد بازی/ از جمله به انتصاب خود داشته باشد؟ آیا هموطنان او وقعا با این که کسی قواعد بازی را از بالا بدون اعتنا به خواست و نظر آنها تعیین/ و برای آنها داور انتخاب کند مخالفاند؟
آرش در پستی که در واکنش به انتقادهای من نوشته است٬ میگوید غیر از دو نوشته (که یکی از آنها پستهای ۴دیواری باشد) «نوشته دیگری در مخالفت با مسابقه ندیدم».
[انگار که سروکار ما با «صفریک صفر یک» باشد٬ برای آرش گزینهای غیر از مخالف/ موافق وجود ندارد. من نه مخالف هستم و نه موافق. تلاش من این است که با طرح مسائل «بازی»ای را که با آن مواجه هستیم در کانون توجه قراربدهم. یک چنین کاری باعث ایجاد آگاهی در باره قواعد بازی میشود. کما اینکه شد].
آرش آبادپور تنها دو صدای انتقادی شنیده است. یادم هست در دوران صدارت برونو کرایسکی نتایج یک همهپرسی حاکی از این بود که بیش از یک میلیون نفر٬ بیش از سیدرصد از صاحبان حق رأی اتریشی با ساخت «مرکز کنفرانس» در کشورشان مخالف هستند. تعبیر کرایسکی از همهپرسی یادشده جالب بود. گفته بود: این نشان میدهد که اکثریت اتریشیها (یعنی آنهایی که در همهپرسی شرکت نکرده بودند) با بنای مرکز کنفرانس موافقاند.
آیا «وبلاگستان منهای دو» حاکی از موفقیت دویچهوله و آرش آبادپور است؟ به نظر من نیست. اینکه او در وبلاگستان درندشت فارسی تنها به دو صدای انتقادی برخورده است٬ پیش از هر چیز سندی برای وضعیت اسفناک این استان مجازی است. شاهدی است بر وجود بیاعتنایی آدمهایی که به همه چیز حساسیت دارند٬ جز به موضوعاتی که به آنها ربط مستقیم دارد.
مرتبط: سوار موج آلمانی (دویچه وله)
۲۳ فروردین ۹۰
موسیقی ایرانی خیلی کیف میدهد٬ اما نیرویی را که آدم برای شرکت در بحث اجتماعی لازم دارد از او سلب میکند. اگر بخواهیم به اختصار بیان کنیم٬ این موسیقی حالتی ایجاد میکند که ارزش نوشیدن یک استکان چای بیشتر از نوشتن یک پست وبلاگی است. مسئله این است که انتخاب بین سروکلهزدن با متن و سپردن خود به دست موسیقی آسمانی٬ خیلی راحت است و آدمها هم راحتطلب. شما مثل من و من مثل شما.
این تازه فقط موسیقی بود. که اگر به آن شعری از حضرت مولانا را هم اضافه کنیم٬ یعنی سخن کسی را که یک جمله او این قابلیت را دارد که مغز آدم را داغان کند٬ دیگر همه مسائل و اخبار این جهان کاملا پوچ و بیمعنی میشود. سپردن خویشتن به دست سخنان ناب٬ با صدای ملکوتی استاد٬ مشایعت کمانچه٬ و سهتار و تار٬ بعلاوهی فنجان چای و چندنخی سیگار ...
حالا میخواهید در باره چه موضوعی صحبت کنید؟
در مورد مسابقه دویچهوله.
موضوعی بیخودتر از این میشناسید؟ من نمیشناسم. اما امروز وقت پرواز در آسمانها نیست. امروز وقت پرداختن به موضوعات زمینی/ بسیار زمینی است. دکمه استاپ شهرام ناظری را باید زد. به هر حال نباید نگران این دلنوازان نازنازانی بود که در رهاند٬ آنها خیلی وقت است که در رهاند و طوری که پیداست حالاحالاها نخواهند رسید.
واقعیت ما سختتر از این است که در آسمانها سیر کنیم. زندگی ما مانند اتومبیلی در جادههای کوهستانی در حرکت است. و سقوط سرنوشت حتمی کسانیست که از تشخیص روند «سیروقایع» غافلاند. جاده پیچید٬ ما پیچیدیم٬ باز جاده پیچید٬ ما پیچیدیم٬ ... بعد یه بار جاده پیچید ما نپیچیدیم.
*
این مقدمه را دیروز نوشتم. زورم نرسید آن را ادامه بدهم. شهرام ناظری برد.
امروز هم که با دیروز فرق دارد. امروز دیگر مسابقه دویچهوله هم تمام شده است. به قول آلمانیها مثل «برف دیروز» است٬ و نوشتن در مورد آن٬ خیلی بیشتر از دیروز حوصله میخواهد. اما یک چیزهایی هست که به نظر من ثبت آنها فایده دارد:
چندروز پیش شخصی به نام سزیمیک در گودر بالای یکی از پستهای وبلاگ کسرا [قند قزل آلا] این نت را گذاشته بود:
«آقا ، خانوم
برید یه چند تا اکانت الکی فیس بوک بسازید، باهاش رای بدید.
اصلا هم فکر نکنید که اوا چرا سزیمیک داره میگه هدف وسیله را توجیه میکنه و شرافت کو؟ مردانگی و زنانگی کو؟ اصلن جای این حرف ها نیست، رقیب کسرا یک وبلاگ نوشتاری یا پر محتوا نیست، یه فوتو بلاگه که چندان بار فرهنگی هم نداره کلا تو یه ژانر دیگه است. اگر کسرا داشت با نویسنده رقابت میکرد من این نوت را نمی نوشتم ولی الان می نویسم ، برید ۴ تا اکانت الکی فیس بوک و توییتر بسازید رای بدید.
کسرا داره به خاطر تبلیغ و سر به زیر بودن و نداشتن دکور خوشگل کم میاره، می فهمید؟؟؟؟؟؟؟؟ یعنی اینجا هم تبلیغات مهمه، یعنی پا شو برو همینکاری را که میگم بکن وگرنه تا عمر داری نمی تونی ادعا کنی یک بار هم که شده خلاف تبلیغ و رنگارنگ بودن محتوا و ... عمل کرده ای،، پا شو دیگه !!!!!!!!!».
چگونه باید آدمی را فهمید که دیگران را آشکارا به بزهکاری فرامیخواند [درست کردن چند اکانت فیس بوک٬ چیزی شبیه به چاپ غیرقانونی تعدادی تعرفه انتخاباتی است] و همزمان برای عمل ضداخلاقی خود توجیه اخلاقی میتراشد؟
- «میفهمید؟؟؟؟؟؟؟؟»؟
- بله. خوب میفهمیم.
دوست دیگری میگوید:
«می دونید؟ سیستم رای گیریش به نظرم مسخره است. انگار تلاش برای یار کشی باشه یا اینکه کی بیشتر دوست و رفیق داره یا دوست و رفیق های کی بیشتر به فیس بوک و توییتر دسترسی دارن. یا طرفدارهای کی بیشتر وقت دارن بشینن هی اکانت فیس بوک توییتر باز کنن که رای بدن. ...».
نویسنده این سطور نیز به نظر میرسد نسبت به مسئله خودآگاهی دارد٬ اما در ادامه متوجه میشویم که خودآگاهی او از آن نوعی است که در رفتار آدم هیچ تأثیری ندارد:
«خب آدم می تونه تحریم کنه یا می تونه با قاعده ی اون ها بازی کنه. اگه برای خودم بود می گفتم برو بابا درستش کن. البته که درست از نظر من وگرنه لابد به نظر خودشون سیستم شون درسته دیگه. ولی برای قند قزل آلا [کسرا] است که هر بار می خونمش توی قلبم رنگین کمونی از حس های مختلف درست می شه. که اول خط گریه ام رو در میاره وسطش می خندونتم آخرش قلبم رو پر از عشق می کنه. پس با قاعده ی خودشون بازی می کنم. هر بیست و چاهار ساعت رای می دم».
در یکی از پستهای پیش نوشته بودم که "جهان سوم" جایی است که برای آن تصمیم گرفته میشود. این جمله «آدم میتونه تحریم کنه یا میتونه با قاعدهی اونا بازی کنه»٬ همین روحیه منفعلانه و مفعولانه حاکم در این جوامع را به خوبی به نمایش میگذارد. صاحبان چنین ذهنیتی٬ همینکه آنها را به بازی راه میدهند٬ کلاه خود را به هوا میاندازند و چندوچون در قواعد بازی را اصولا حق خود نمیدانند. به این که دیگران قواعد بازی را تعیین کنند عادت کرده اند. قواعد بازی برای آنها چیزی شبیه به قوانین "خدادادی" طبیعت است. چیزی شبیه به قوانین شکست نور در رنگینکمان دل. غیر از تحریم/ و «بازی کردن به قاعدهی آنها» گزینهی سومی نمیشناسند.
این درحالی است که دخالت و تغییر این قواعد ناممکن نیست. کافی است وقتی که «آنها» به آرش آبادپور میگویند٬ ما شما را به عنوان داور این مسابقات انتخاب کردیم٬ او به جای اینکه بگوید: «ممنونم که انتخاب کردید»٬ بگوید: «طوری که من برخی از هموطنان خود را میشناسم٬ آنها این را که کس یا کسانی از بالا برای آنها داور انتخاب کنند٬ نمیپذیرند و حتما به آن اعتراض میکنند. باید فکر دیگری بکنیم». در صورتی که برگزارکنندگان مسابقه حرف او را نپذیرند٬ او میتواند این موضوع را با مخاطبان وب فارسی در میان بگذارد. در این صورت قابل تصور است که بحث مفیدی راه بیافتد٬ حتی میتوانم تصور کنم که کسانی از کشورهای دیگر نیز در این بحث شرکت کنند. و دویچهوله خیلی بیشتر از این به اعتبار خود اهمیت میدهد که برای جلوگیری از مخدوش شدن آن به یک چنین اعتراضی بیاعتنایی کند.
ولی چرا آبادپور باید اعتراضی به قواعد بازی/ از جمله به انتصاب خود داشته باشد؟ آیا هموطنان او وقعا با این که کسی قواعد بازی را از بالا بدون اعتنا به خواست و نظر آنها تعیین/ و برای آنها داور انتخاب کند مخالفاند؟
آرش در پستی که در واکنش به انتقادهای من نوشته است٬ میگوید غیر از دو نوشته (که یکی از آنها پستهای ۴دیواری باشد) «نوشته دیگری در مخالفت با مسابقه ندیدم».
[انگار که سروکار ما با «صفریک صفر یک» باشد٬ برای آرش گزینهای غیر از مخالف/ موافق وجود ندارد. من نه مخالف هستم و نه موافق. تلاش من این است که با طرح مسائل «بازی»ای را که با آن مواجه هستیم در کانون توجه قراربدهم. یک چنین کاری باعث ایجاد آگاهی در باره قواعد بازی میشود. کما اینکه شد].
آرش آبادپور تنها دو صدای انتقادی شنیده است. یادم هست در دوران صدارت برونو کرایسکی نتایج یک همهپرسی حاکی از این بود که بیش از یک میلیون نفر٬ بیش از سیدرصد از صاحبان حق رأی اتریشی با ساخت «مرکز کنفرانس» در کشورشان مخالف هستند. تعبیر کرایسکی از همهپرسی یادشده جالب بود. گفته بود: این نشان میدهد که اکثریت اتریشیها (یعنی آنهایی که در همهپرسی شرکت نکرده بودند) با بنای مرکز کنفرانس موافقاند.
آیا «وبلاگستان منهای دو» حاکی از موفقیت دویچهوله و آرش آبادپور است؟ به نظر من نیست. اینکه او در وبلاگستان درندشت فارسی تنها به دو صدای انتقادی برخورده است٬ پیش از هر چیز سندی برای وضعیت اسفناک این استان مجازی است. شاهدی است بر وجود بیاعتنایی آدمهایی که به همه چیز حساسیت دارند٬ جز به موضوعاتی که به آنها ربط مستقیم دارد.
مرتبط: سوار موج آلمانی (دویچه وله)
۲۳ فروردین ۹۰