۲۰ بهمن ۱۳۸۹

"مصاحبه" با مهرداد فرهمند خبرنگار بی‌بی‌سی در حول و حوش رهایی اعجاب‌انگیز او از اسارت ارتش خونریز مصر

[این جک قدیمی را حتما شنیده‌اید که از یک ثروتمند آمریکایی می‌پرسند چگونه میلیونر شدی؟
- اول پنج سال یه جا بشقاب می‌شستم. بعد سه سال توی یک سوپرمارکت جارو می‌زدم٬ بعد خبر رسید عمه‌ام مرده و صدمیلیون دلار برام ارث گذاشته است].
*
- آقای فرهمند٬ ماجرای دستگیری شما چگونه بود و شما چطور از اسارت ارتش سرکوبگر مصر٬ رهایی یافتید؟

- سر یک پست بازرسی افسر مصری نوارهای مرا که رویشان نوشته شده است «بی‌بی‌سی فارسی» دید و به من مشکوک شد. می‌خواستم به بی‌بی‌سی تلفن بزنم٬ تلفن را از دستم گرفتند. و سربازها به دستور افسر مصری مرا به گوشه‌ای بردند و دست‌هایم را از پشت با طناب بستند. بعد «افسر به من گفت راه بیفت بریم. یکی از سربازها هم با سرنیزه تفنگش از پشت به من فشار داد که راه بیفت».
- وای ... چه وحشتناک!
- بله٬ ... مرا در ابتدا به یک پاسگاه و سپس با جیپ و با چشم‌های بسته به پادگانی در خارج شهر بردند. «بین راه در توقفهای کوتاهی که در ایست و بازرسیها می کردیم سر و صدای سربازان و مردمی را می شنیدم که با دیدن یک بازداشتی کت بسته و چشم بسته پشت ماشین به هیجان آمده بودند و ابراز احساسات می کردند و می پرسیدند این چکار کرده».
- خب خب٬ بعد چی شد؟
- بعد همین‌طور چشم‌بسته از من بازجویی کردند. من برای مخفی کردن شغل و ملیت‌ام (با زرنگی مخصوص ایرانی) رشته‌ای از دروغ تحویل آن‌ها دادم. بعد از این‌که مرا مدت زیادی همان‌طور سرپا نگه داشتند٬ یک سرهنگی آمد٬ از من اسم و ملیت‌ام را پرسید. یک جواب دروغ هم به او دادم٬ و به او گفتم بالاجبار در ساعت منع عبورمرور در خیابان بوده‌ام. به او گفتم مسافرم و برای همین امروز بلیط هواپیما دارم. بلیط را در کوله‌پشتی‌ام پیدا کردند. بعد افسر گفت: «همین امروز پرواز داری؟ گفتم بله. گفت خوب آزادی که بروی. دستش را باز کنید و ببریدش به هتلش».
- ئه ... این‌که اصلا اکشن نداشت!
- خب٬ می‌دونید من شانس اوردم.
- منظورتون چیه؟
- آن‌ها نوارهای مصاحبه‌هایی را که در لپ‌تاپم داشتم گوش کردند. «از ویدئوهای حزب الله و فلسطینیها گرفته تا حوثیهای یمن و اسلحه و غیره». سرهنگ مصری درحالی که چشم‌های من بسته بود «دفترچه یادداشتم را نگاه کرد و شروع کرد آنهایی را که به عربی نوشته بودم خواند، همه اش درباره ایران و روابطش با حزب الله و حماس و عراق و اتهام دخالت در کشورهای عربی و این چیزها بود». این‌طوری فهمیدند که ای بابا٬ اشتباهی منو دستگیر کردن.
- یعنی فهمیدند که شما خودی هستید.
- دقیقا. چون همین ارتش اگه به قیمت مرگ فلسطینی‌ها گذرگاه رفح رو نبنده٬ تمام منطقه جنگ میشه. این همون ارتشیه که وقتی اسرائیل داره مراکز تروریست‌های غزه رو بمبارون می‌کنه٬ جلوی هرگونه کمک به تروریست‌ها رو می‌گیره٬ حتی جلوی کمک‌های پزشکی‌رو. اونا بعد از شنیدن نوارای من دیدند که احمدی‌نژاد٬ خامنه‌ای٬ حزب‌الله٬ حماس و اخوان‌المسلمین با هم هستند و می‌خواهند جنگ و خونریزی راه بیاندازند٬ و در طرف دیگه٬ یعنی در جبهه مقابل ما هستیم که در کنار اسرائیل٬ آمریکا و انگلیس دست‌به‌دست هم برای صلح تلاش می‌کنیم. این‌طوری شد که فهمیدند منو عوضی گرفتند٬ ولم کردند. ... بذارین یه داستان بامزه هم بگم. وقتی کوله‌پشتی منو بازرسی می‌کردند دوبسته شکلات سوئیسی داشتم که تا چشم سربازا بهش افتاد٬ حمله کردند که ...
- نه نه٬ نمی‌خواد بقیه‌ش رو تعریف کنید. هر کی بخواد٬ خودش اینجا میخونه.