پیش از انقلاب در تهران جکی تعریف میکردند که امروز وقتی در گودر میچرخیدم به خاطرم آمد. آن زمانها سالی یک جک به بازار میآمد و مدتها دست به دست میگشت. مثل امروز نبود که هر وقت گودر را باز کنیم با تورم «شوخطبعی ایرانی در عصر تکثیر اینترنتی» مواجه میشویم.
این جک را شنیدهاید که پاسبانی در تهران مرد مستی را نصفههای شب در خیابان در حال ادرار کردن میبیند؟
برای کسانی که آن را نشنیدهاند باید این را بگویم که آن روزها در خیابانهای شبانه تهران دهه پنجاه وقتی که ساعت از دوازه یک میگذشت اینجا و آنجا ناگهان به آدمهایی برمیخوردید که تلوتلوخوران میرفتند٬ میدیدید یکی با خودش حرف میزند٬ یکی دیگر کنار جوی استفراغ میکند٬ دیگری بلندبلند میخندد یا آواز میخواند. گاه به یکی برمیخوردید که زیر نور نئون روی سکوی مغازهای نشسته است و میگرید٬ گاه به یکی دیگر که کنار خیابان یا پای درخت میشاشد و ... اینها آدمهای تنهای خیابانهای نیمهشب به بعد تهران بودند٬ که به خانه میرفتند. پیاده.
باری٬ پاسبان مرد خاطی را مورد مؤاخذه قرار میدهد و دهتومان جریمهاش میکند.
مرد مست در حین پرداخت جریمه از پاسبان میپرسد: جناب٬ با این پولهایی که از «ما» میگیرید چکار میکنید؟
پاسبان جواب میدهد که این پولها در اختیار شهرداری قرار میگیرد و شهرداری آن را صرف آبادانی تهران میکند.
مرد مست معترضانه میگوید: چقدر «ما» باید در این شهر بشاشیم تا آباد شود؟
این به نظر خیلی آشنا میآید. رندی ویژهای در رفتار و گفتار این مرد مست به چشم میخورد که به طرز شگفتانگیزی ایرانیست. او خود را به «راستی» به ما نشان میدهد. آدم میبیند او برعکس سنگ خارا در طی این سیسال هیچ تغییر نکرده است. دنیا به کلی عوض شده است اما او همانطور بوده که هست. همین امروز وقتی آدم در گودر میچرخد٬ میبیند اتفاق عجیبی افتاده است که به معجزه شباهت دارد: این تیپ بخصوص ایرانی از طریق تولیدمثل به طرز عجیب و گیجکنندهای مثل خود را تولید کرده است.
رفتار او آشکارا برخلاف منافع عمومی است٬ غیرقانونیست٬ و خلاف عرف٬ اخلاق و هنجارهای فرهنگی جامعه است. اما او از طریق سخن معترضانهای که میگوید٬ «ما» را با خود همراه میکند. به او حق میدهیم٬ و به شوخطبعی او آفرین میگوییم. و این درحالیست که ما اغلب نه تنها جزو آدمهایی نیستیم که در معبر عمومی ادرار میکنند٬ بلکه با یک چنین رفتاری مخالف هستیم و از دیدن یک چنین صحنهای احساس انزجار میکنیم.
یک بعدی در این جک هست که احتمالا مورد توجه مخاطب زیرسیسال قرار نمیگیرد. اگر زیرسیساله هستید باید توجه کنید که این جک که امروز به نظر شما یک جک معمولی بامزه میرسد٬ آن روزها یک جک سیاسی بود.
[الان که در حال نوشتن این جملات هستم ٬ ناگهان متوجه شدم چقدر سخت است برای کسانی که امروز زیر سیسال هستند از آن روزها گزارش کرد. این زیرسیسالهها به ما بالای سیسالهها طوری نگاه میکنند که به عکسهای سیاهسفید دوران مصدق. نمیدانند لامپهای مغازههای خیابانهای دهه پنجاه تهران (که امروز٬ هم اسم آنها عوض شده است هم همه چیزهای دیگرشان) برای ما بالای سیسالهها هنوز روشن است!].
آدمها آن روزها غیراز اکثریت بزرگ بیخبرها که سیاست جای بخصوصی در زندگی و فکر آنها نداشت به دو گروه تقسیم میشدند. کسانی که «مخالف دستگاه» بودند٬ و کسانی که به نحوی «سر در آخور دستگاه» داشتند [این دستگاه همان چیزیست که امروز به آن نظام گفته میشود].
انتقاد به وضعیت خرابی (عمدتا آسفالتهای) شهر تهران در جک یادشده ابراز مخالفت خفیفی بود که از سوی «دستگاه» استبداد تحمل میشد. در تناسب سیاهوسفید بین «ما» و «آنها»٬ برای «مخالف دستگاه بودن» کافی بود یکی از نهادهای آن را زیر سؤال برد. فرقی نمیکرد. پاسبان٬ شهرداری٬ شخص اول مملکت و ... همه «آنها» بودند [جرم کسی که به پاسبان یا افسر راهنمایی اهانت میکرد این بود: توهین به شخص اول مملکت/ چون شاه فرمانده کلیه نیروهای اونیفورمپوش کشور بود]. و «ما» (یعنی خوبها) در مقابل آنها بودیم. «ما»یی که به عنوان همجبهه مرد مست معلوم نبود چقدر باید در شهر میشاشیدیم تا شهرمان آباد شود. [چندسال پیش در یک روز تابستانی به مغازهداری که با شلنگ آب پیادهروی جلوی مغازهاش را اسرافکارانه میشست، گفتم: «آقا مگر در رادیو نشنیدهاید که میگویند امسال آب کم است؟». پاسخ او این بود: «ای آقا توی این مملکت همه دزد هستند»!]
او از ماست. و به واسطهی اعتراضی که میکند در جبهه «خوبها»/ مخالفان دستگاه قرار میگیرد٬ یعنی در موقعیتی که به او اجازه میدهد رفتار ناهنجار و غیر اخلاقی خود را توجیه٬ و ما را در برابر خود خلع سلاح کند. درست مانند رفتار امروز «مثل»های کثیری که تولید کرده است.
۳ دی ۸۹
این جک را شنیدهاید که پاسبانی در تهران مرد مستی را نصفههای شب در خیابان در حال ادرار کردن میبیند؟
برای کسانی که آن را نشنیدهاند باید این را بگویم که آن روزها در خیابانهای شبانه تهران دهه پنجاه وقتی که ساعت از دوازه یک میگذشت اینجا و آنجا ناگهان به آدمهایی برمیخوردید که تلوتلوخوران میرفتند٬ میدیدید یکی با خودش حرف میزند٬ یکی دیگر کنار جوی استفراغ میکند٬ دیگری بلندبلند میخندد یا آواز میخواند. گاه به یکی برمیخوردید که زیر نور نئون روی سکوی مغازهای نشسته است و میگرید٬ گاه به یکی دیگر که کنار خیابان یا پای درخت میشاشد و ... اینها آدمهای تنهای خیابانهای نیمهشب به بعد تهران بودند٬ که به خانه میرفتند. پیاده.
باری٬ پاسبان مرد خاطی را مورد مؤاخذه قرار میدهد و دهتومان جریمهاش میکند.
مرد مست در حین پرداخت جریمه از پاسبان میپرسد: جناب٬ با این پولهایی که از «ما» میگیرید چکار میکنید؟
پاسبان جواب میدهد که این پولها در اختیار شهرداری قرار میگیرد و شهرداری آن را صرف آبادانی تهران میکند.
مرد مست معترضانه میگوید: چقدر «ما» باید در این شهر بشاشیم تا آباد شود؟
این به نظر خیلی آشنا میآید. رندی ویژهای در رفتار و گفتار این مرد مست به چشم میخورد که به طرز شگفتانگیزی ایرانیست. او خود را به «راستی» به ما نشان میدهد. آدم میبیند او برعکس سنگ خارا در طی این سیسال هیچ تغییر نکرده است. دنیا به کلی عوض شده است اما او همانطور بوده که هست. همین امروز وقتی آدم در گودر میچرخد٬ میبیند اتفاق عجیبی افتاده است که به معجزه شباهت دارد: این تیپ بخصوص ایرانی از طریق تولیدمثل به طرز عجیب و گیجکنندهای مثل خود را تولید کرده است.
رفتار او آشکارا برخلاف منافع عمومی است٬ غیرقانونیست٬ و خلاف عرف٬ اخلاق و هنجارهای فرهنگی جامعه است. اما او از طریق سخن معترضانهای که میگوید٬ «ما» را با خود همراه میکند. به او حق میدهیم٬ و به شوخطبعی او آفرین میگوییم. و این درحالیست که ما اغلب نه تنها جزو آدمهایی نیستیم که در معبر عمومی ادرار میکنند٬ بلکه با یک چنین رفتاری مخالف هستیم و از دیدن یک چنین صحنهای احساس انزجار میکنیم.
یک بعدی در این جک هست که احتمالا مورد توجه مخاطب زیرسیسال قرار نمیگیرد. اگر زیرسیساله هستید باید توجه کنید که این جک که امروز به نظر شما یک جک معمولی بامزه میرسد٬ آن روزها یک جک سیاسی بود.
[الان که در حال نوشتن این جملات هستم ٬ ناگهان متوجه شدم چقدر سخت است برای کسانی که امروز زیر سیسال هستند از آن روزها گزارش کرد. این زیرسیسالهها به ما بالای سیسالهها طوری نگاه میکنند که به عکسهای سیاهسفید دوران مصدق. نمیدانند لامپهای مغازههای خیابانهای دهه پنجاه تهران (که امروز٬ هم اسم آنها عوض شده است هم همه چیزهای دیگرشان) برای ما بالای سیسالهها هنوز روشن است!].
آدمها آن روزها غیراز اکثریت بزرگ بیخبرها که سیاست جای بخصوصی در زندگی و فکر آنها نداشت به دو گروه تقسیم میشدند. کسانی که «مخالف دستگاه» بودند٬ و کسانی که به نحوی «سر در آخور دستگاه» داشتند [این دستگاه همان چیزیست که امروز به آن نظام گفته میشود].
انتقاد به وضعیت خرابی (عمدتا آسفالتهای) شهر تهران در جک یادشده ابراز مخالفت خفیفی بود که از سوی «دستگاه» استبداد تحمل میشد. در تناسب سیاهوسفید بین «ما» و «آنها»٬ برای «مخالف دستگاه بودن» کافی بود یکی از نهادهای آن را زیر سؤال برد. فرقی نمیکرد. پاسبان٬ شهرداری٬ شخص اول مملکت و ... همه «آنها» بودند [جرم کسی که به پاسبان یا افسر راهنمایی اهانت میکرد این بود: توهین به شخص اول مملکت/ چون شاه فرمانده کلیه نیروهای اونیفورمپوش کشور بود]. و «ما» (یعنی خوبها) در مقابل آنها بودیم. «ما»یی که به عنوان همجبهه مرد مست معلوم نبود چقدر باید در شهر میشاشیدیم تا شهرمان آباد شود. [چندسال پیش در یک روز تابستانی به مغازهداری که با شلنگ آب پیادهروی جلوی مغازهاش را اسرافکارانه میشست، گفتم: «آقا مگر در رادیو نشنیدهاید که میگویند امسال آب کم است؟». پاسخ او این بود: «ای آقا توی این مملکت همه دزد هستند»!]
او از ماست. و به واسطهی اعتراضی که میکند در جبهه «خوبها»/ مخالفان دستگاه قرار میگیرد٬ یعنی در موقعیتی که به او اجازه میدهد رفتار ناهنجار و غیر اخلاقی خود را توجیه٬ و ما را در برابر خود خلع سلاح کند. درست مانند رفتار امروز «مثل»های کثیری که تولید کرده است.
۳ دی ۸۹