۱۱ دی ۱۳۸۸

کرانه‌‌های دورتر

این اسم یکی از درسای کتاب فارسی نمی‌دونم کلاس چندم مدرسه بود. «کرانه دورتر» یا «کرانه‌های دورتر». باید سوم یا چهارم دبستان بوده باشه. شایدم پنجم. این درسو خیلی دوست داشتم، طوری که اصلا کلمه‌ی «کرانه» برام زیبا شده و من هنوز دوست‌ش دارم و توی هر نوشته‌ای که بشه ازش استفاده کرد، حتمن ازش استفاده می‌کنم: «ساعت‌ها در کرانه‌های دانوب راه می‌رفتند و به حرف‌هایی که نمی‌توانستند به هم بگویند فکر می‌کردند ...».


هدف همه‌ی درسای کتابای فارسی کلاس اول و دوم و سوم و احتمالن چارم این بود که خوندن و نوشتن و یه سری چیزای لازم دیگه یادبدن. دایم باید حواسمونو جم می‌کردیم که کدوم کلمه تشدید داره،  صات ضاتو با سین و ز عوضی نگیریم و اگه معلم غافلگیرمون کرد که کوکب‌خانوم چه غذایی درست کرد، فورن بگیم نیمرو. یا حواسمون باشه نخ ابریشم از نخای معمولی محکم‌تره و کرم ابریشم برا خودش «خانه‌ای می‌تند» که بهش می‌گن پیله، و می‌تند هم یعنی می‌بافه. یه استرسی بود. مغزمون دایما مشغول هزارویکی از این چیزایی بود که دونستن‌اش لازمه. «برای رفتن از یک طرف خیابان به طرف دیگر فقط می‌شود از جاهای معینی عبور کرد که به آن خط‌کشی عابرپیاده می‌گویند». یا:
- دندان‌های شیری بچه‌ها در چه سنی می‌افتد؟
- آقا ما بگیم؟ وقتی بچه‌ها به سن هفت‌سالگی می‌رسند، دندان‌های شیری آن‌ها یکی یکی می‌افتد.
- پس باید همه شما پس از این بیشتر مواظب دندا‌ن‌های خود باشید. آن‌ها را هر روز چی بزنید؟
- مسوااااااااک! ... بله مسواک بزنید تا زود خراب نشوند. زیرا اگر دندان‌های تازه‌ی شما بیفتد دیگر جای آن‌ها دندانی در نمی‌آید.
از موضوع دور شدم. می‌خواستم از «کرانه‌ دورتر» بگم. داشتم می‌گفتم تو درسای کتاب‌فارسی اول دوم سوم (و احتمالا چارم) همش نکته‌هایی بود، دستورا و پندواندرزایی بود که باید یادمی‌گرفتیم. تا نصفه‌های کلاس چارم (یا احتمالن پنجم) هم همین‌طوری بود، یعنی واقعیت‌ش تا درس «کرانه‌‌ دورتر» این‌طوری بود بعدشم دوباره به همون وضع سابق دراومد.
«کرانه‌ دورتر» اسم یه استراحت کوتاه وسط سالها آماده‌باش دایمی بود.
از محتواش هیچ‌چی یادم نیس، ولی اینو یادمه که هیچ نکته، دستور یا پندواندرزی توش نبود. فقط قشنگ بود. دفعه اولی بود که زیبایی یه نوشته رو حس کردم و برام بین نوشته و زیبایی رابطه به وجود اومد. معلم‌مون (آقای کشاورز) هم، این درسو مث درسای دیگه برامون نخوند. یعنی خوند ولی وقتی می‌خواس شروع کنه، قیافه‌ش یه کم دوستانه‌تر شد و به صداش لحن احساسی ملایمی داد. همه‌مون گیج شده بودیم. کل حواسمونو جم کرده بودیم یه چیزی که دونستن‌ش اجباریه بشنویم، اما «کرانه‌ دورتر» از ما هیچ‌چی نمی‌خواست. هیچ انتظاری نداشت. فقط از ما می‌خواس بشینیم‌و گوش بدیم. برای کیف کردن نوشته شده بود و به من خیلی کیف داد.
یادمه اون روز این احساسو نداشتم که تو کلاسم. پنجره‌های بزرگ کلاس چارتاق باز بود و اتاق غرق روشنایی شده بود. برای اولین و آخرین بار، آسایشی توی فضای کلاس بود که انگار همه‌مون به دل خودمون اومده بودیم مدرسه. صدای بچه‌های سرزنده‌ی کله‌تراشیده‌ای که چارپنج‌تایی دست انداخته بودن گردن همدیگه، زیر آفتاب از این‌ور حیاط می‌رفتن اونور حیاط و باهم جدول‌ضرب حفظ می‌کردند هنوز تو گوشمه. هنوز وقتی در کرانه‌های دانوب قدم می‌زنم گاهی صدای آوازشونو از دور‌ می‌شنوم:
شیش‌پنج‌‌تا ... سی‌ی‌ی‌ی‌تا ... شیش‌شیش‌تا  ... سی‌شیش‌تا ... شیش‌هف‌‌تا ... چل‌دوتا ...