کلاغها
بی نظم
پران به سوی شهر
غارغار میکنند:
برف در راه است
و اینک
خوش آن را که هنوز
وطنی دارد!
حال
خشکزده ایستاده ای برجا
چشم دوخته به پشت سر
تا به کی؟
تو کیستی؟
دیوانه ای که از هراس زمستان
به جهان گریخته است؟
جهان
دروازه ای به هزار صحرای خالی سرد و پرسکوت!
هیچ جا
برای کسی که گم کرد
آنچه را تو گم کردی
جای ماندن نیست.
حال
رنگپریده
ایستاده ای اینجا
محکوم به سیروسیاحت زمستانی
شبیه دود که دایم
آسمانهای سردتر را میجوید.
پرواز کن پرنده، پرواز
و آوازی بخوان
با صدای پرندگان صحراهای خالی سرد.
ای دیوانه
پنهان کن قلب خونین خویشتن را در یخ
در نکوهش!
کلاغ ها
بی نظم
پران به سوی شهر
غارغار میکنند:
برف در راه است
و اینک خوش آن را که هنوز
وطنی دارد!
بی نظم
پران به سوی شهر
غارغار میکنند:
برف در راه است
و اینک
خوش آن را که هنوز
وطنی دارد!
حال
خشکزده ایستاده ای برجا
چشم دوخته به پشت سر
تا به کی؟
تو کیستی؟
دیوانه ای که از هراس زمستان
به جهان گریخته است؟
جهان
دروازه ای به هزار صحرای خالی سرد و پرسکوت!
هیچ جا
برای کسی که گم کرد
آنچه را تو گم کردی
جای ماندن نیست.
حال
رنگپریده
ایستاده ای اینجا
محکوم به سیروسیاحت زمستانی
شبیه دود که دایم
آسمانهای سردتر را میجوید.
پرواز کن پرنده، پرواز
و آوازی بخوان
با صدای پرندگان صحراهای خالی سرد.
ای دیوانه
پنهان کن قلب خونین خویشتن را در یخ
در نکوهش!
کلاغ ها
بی نظم
پران به سوی شهر
غارغار میکنند:
برف در راه است
و اینک خوش آن را که هنوز
وطنی دارد!
* فریدریش نیچه
برگردان از آلمانی
[از آرشیو ۴دیواری قدیمی/ فروردین۸۵]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر