۰۹ دی ۱۳۸۸

سورئالیسم ایرانی

جستجو در پی عبارت «پس هستم» در گوگل به این نتیجه رسید:
جملات "معطوف" به جمله دکارت (فکر میکنم، پس هستم)، ١٥٧٠٠ بار (پانزده­هزاروهفتصدبار) در وبلاگ‌های ایرانی، از وبلاگ‌های «سبزباشی» تا وبلاگ­های «حکیم­باشی» پست­ مدرن آمده است. یک مشت نمونه:

می‌میرم
می‌لاگم
می‌خورم
پیکان دارم
می‌ترسم
می‌نویسم
هک می‌کنم
فیلترمی‌کنم
حرف می‌زنم
کلیک‌می‌کنم
به‌روز می‌کنم
برباد می‌دهم
رأی نمی‌دهم
آپدیت می‌کنم
افتخار می‌کنم
حرف دارم بزنم
در آینه می‌نگرم
سانسور می­کنم
اعتراض می‌کنم
وبلاگ می‌نویسم
عشق‌بازی می‌کنم
هنوز نفس می‌کشم
حرفم را حذف می‌کنم
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.
پس هستم.

کمدی سورئالیستی در آرایشگاه
يک بار حامد از ماجراهای سفر تهران تعريف می کرد: رفتم سلمانی. "چنین گفت زردشت" دستم بود. رفیق آرایشگر كتاب را برداشت و حسابی برانداز كرد. وقتی اسم نویسنده را دید گفت آره نیچه خیلی كارش درسته! بعد هم یه جمله‌ای را به نیچه نسبت داد توی این مایه‌ها كه "زیبایی از ثروت بهتر است".   

پرده دوم
اولریش لادورنر یكی از ژورنالیست­های روزنامه «دی­تسایت» یک هفته ایران بوده است و در این مدت کم جنبه­ های ظریفی از خصوصیات ایرانی­ ها را کشف کرده است. آدم وقتی امثال لادورنر را با ایرانی­ هایی که پس از بیست­ سال اقامت در اروپا تقریبا هیچ­ چیز از کشورهای میزبان خود نمی­ دانند، مقایسه می­ کند، متأسف می­ شود. 
گزارش سفر او از تهران به شیراز، با عنوان "زيستن در کنار هزاران ديکتاتور" حاوی نكات ظریف و جالبی است که ترجمه بخشی از آن را می­خوانیم:   
«در مسیر اتوبوس مكانی هست كه ایرانی­ها هزارهزار به زیارت آن می­روند. پاسارگاد. خرابه­ های قصر كورش كه دوهزاروپانصدسال پیش امپراطوری جهانی پارسی­ها را بنیانگذاری كرده است. كنار مقبره او سه خانم جوان تهرانی شیك­پوش و به دقت آرایش شده ایستاده­اند. یكی از آن­ها با صدایی جدی می­ گوید: «كورش پدر من است!». دلیل توسل­ او به كورش این است كه رژیم اسلامی توجهی به این پادشاه پیش از اسلام نمی­ كند. كورش برای او نماد بزرگی و قدرت ایران است و ایمان به او عملی انقلابی محسوب می­ شود. در روستای پاسارگاد مرد جوانی زمزمه می­ كند: «من بختیاری هستم. ایلاتی­ام» و با اشاره به شلوار گشاد سنتی ­اش می­ گوید: «كورش هم بختیاری بود». خانم جوان تهرانی احتمالا ادعای او را رد خواهد كرد. برای او كورش یك ایرانی است. ولی ایران است دیگر. هر كس به حقیقتی مخصوص خودش توسل می­ جوید، برداشت مخصوص خودش را از چیزها ارایه می­ دهد و ادعای حقانیت مطلق دارد. به نظر بنیاد مشتركی موجود نیست. اگر چنین بنیادی روزی وجود می­ داشته، امروز تخریب شده است. همه در جستجو هستند. هر كس نیز "چیزی" پیدا می­ كند، اما هیچ­ چیز آنان را به هم نمی­ پیوندد. گریزگرایی خالص حاکم است. یك مثال برای گریز به عالم هپروت را در شیراز ... شهر شعرا و مقدسان می­ یابیم. فرماندار یكی از بخش­های نزدیك كه برای تماشای شیراز قشنگ به شهر آمده است، در عرض چند دقیقه نقل قول­هایی از فریدریش نیچه، گابریل گارسیا ماركز و مارتین هایدگر را چنان سرخود و دلبخواهی به هم متصل می­ سازد كه شنونده احساس می­ كند به تماشای یك شوی سورآلیستی ایستاده است كه هدف آن محو ساختن همه نشانه­ هاست. فرماندار بلافاصله پس از این­كه با موفقیت همه را حیران می­ كند تكه كاغذی از جیب كت بیرون آورده و به خواندن قطعه شعری كه خود سروده است می­ پردازد. شعر شکایت­ آمیزی است در باره مقامات دولتی، با این پیام آشكار كه: «آن­ها خورشید را از قلب­های ما تاراندند، ما باید خورشید را دوباره به دست بیاوریم!». پس از آن دوباره با کج­ وکوله کردن نیچه گردوخاكی به راه می­ اندازد و غیب می ­شود».

ببینید احمد ميراحسان (در شرق) چه می­گوید: «نگاه کیارستمی نیچه­ ای است».  
ـ من هم پادشاه فرانسه هستم. 

یعنی یک روزی می­آید که میراحسان، آقای فرماندار، وبلاگ­نویس­های دکارتی، آن آقای سلمانی که موهای حامد را زد و این جناب دست از تلاش برای حیران کردن «ما» بردارند؟



[از آرشیو ۴دیواری قدیمی/ فروردین۸۵]

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر