۱۵ تیر ۱۳۹۱

جای خالی

«خواب دیدم یه جای خوبی بودم ... تازه رسیده بودم ... تو هم اونجا بودی ... یه جایی مثل دهکده‌های تابستونی کنار ساحل ... خونه‌های کوچیک با ایوون آجرفرش ... حوضای لب‌به‌لب  ... درختای سرو ... راهای شنی ...
خیلی خوشحال بودم. احساس بی‌وزنی می‌کردم. به تو گفتم: چقدر این‌جا حالم خوبه! ... گفتم، دوست دارم منم بیام این‌جا! ... گفتم: کاش این‌جا یه خونه‌ی خالی پیدا می‌شد ... تو گفتی: چه خوب! اگه بخوای می‌تونی همین‌جا رو بگیری ... گفتی: امشب شب آخری‌اه که این‌جام. گفتی: فردااز این‌جا میرم».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر