۱۶ شهریور ۱۳۹۰

من‌حیث‌المجموع وبلاگ چیز خوبی‌ست

وبلاگ‌نویسی باعث خیلی چیزها شده است. از چشم‌درد٬ درد پشت٬ کمر و شانه بگیرید٬ تا به مشکلاتی که به افزایش ترشح اسید معده مربوطند. از درد ساعد و مچ دست که دیگر حرفی نمی‌زنم چون طوری عادی شده‌است که کسی که توی خیابان راه برود و با دست چپ٬ مچ و ساعد دست راست خود را مالش ندهد موجودی غیرعادی‌ست.

وبلاگ‌نویسی هم‌چنین باعث افزایش و شدت استفاده از «وب» گشته است٬ و برای من امکان ارتباط با افرادی را فراهم آورده است که ناشناس‌اند ولی از برخی از افرادی که امروز در دنیای واقعی با آن‌ها ارتباط دارم آشناتر هستند. [و من هم که مرده‌ی آشنایی].
در این میان خطایی که نباید از آن غافل بود این است که مبادا ارتباط با اولی‌ها به مرور جایگزین رابطه با دومی‌ها شود. در این صورت قابل پیش‌بینی است که زندگی اجتماعی فرد خاطی(!) دچار اختلال‌هایی خواهد شد که می‌تواند در درازمدت سلامت روحی او را به طور جدی به خطر بیاندازد.

زمانی که وبلاگ نبود٬ چطور بود؟ من درست یادم نیست. تنها وقتی که به آن شخصی که آن روزها بودم فکر می‌کنم٬ حس‌ام این است که آن روزها نسبت به امروز نابینا ٬ ناشنوا و لال بودم. همه‌چیز ساکت بود. وبلاگ‌نویسی به ما این امکان را داد که دیگری را بشنویم٬ و زبان دربیاوریم. این یک تحول بنیادین و با اهمیت است٬ گرچه فریبندگی و جذابیت «زبان درآوردن»٬ «صدای خود را داشتن» و «حرف خود را زدن»٬ غیر از ایجاد شلوغی زیاد٬ باعث شده است عده کثیری به بعد دیگر ماجرا که به همین اندازه مهم است٬ یعنی «شنیدن دیگری» توجه کافی مبذول نداشته باشند. [این کلمه مبذول هم کلمه خنده‌داریست. خیلی مبذوله!].

بلاگ‌نویسی روی رفتارهای جمعی هم بی‌تأثیر نبوده است. در کل می‌توان ادعا کرد که در رفتار با یکدیگر محتاط‌تر٬ سنجیده‌تر و متمدن‌تر٬ و در رعایت مرز دیگری حساس‌تر شده‌ایم. این تغییرات برای من شخصا خیلی مسرت‌بخش بوده است. یادم هست چندسال پیش که برخی از رفتارهای نویسنده‌ای را نقد کرده بودم [البته به سبک و سنت مرسوم در این وبلاگ :دی]٬ مورد حمله گله‌ای از دوست‌داران ادیب و لباس‌شخصی‌های عرصه ادبیات قرار گرفتم. فرصت یافتم با آدم‌های عجیبی از نزدیک آشنا شوم که در کامنت‌ها و ایمیل‌های آن‌ها هم نقل‌قول‌هایی از بارت و حضرت مسیح(ع) موجود بود و هم عباراتی متعلق به ادبیات لاتی خرچران‌ها و طویله‌داران‌. یک خرده‌فرهنگ مدرن ایرانی که اعضای آن هم کتاب می‌خوانند [بروید جلوتر می‌بینید دارد خودش را برای «ارشد» آماده می‌کند]٬ و هم اگر موقعیت پیش بیاید مانند لات‌ها ناسزا می‌گویند و فحش‌های رکیک می‌دهند. من خوشحالم از این‌که این دوستان امروز به برکت استمرار در تعامل وبلاگی٬ ظاهرا به فهمی نسبی از مقوله‌ی کثرت اجتماعی و کثرت آراء دست یافته٬ تندی آتش آن‌ها کمی فروکش کرده و این امکان را یافته‌اند که در رویکرد خود تغییر جدی ایجاد کنند. امروز همین آدم‌ها٬ اگر به سراغ من بیایند ممکن است ناسزا بگویند٬ اما دیگر فحش رکیک نمی‌دهند :). و دراین مناسباتی که می‌شناسیم این یعنی رشد فرهنگی. رشدی که آن را به وبلاگ‌نویسی مدیونیم.