۱۶ تیر ۱۳۹۹

روایات ناسازگار

یاد حرفی افتادم (به گمانم از ویرجینیا ولف) که اصل جمله خاطرم نیست اما محتوای آن این است: گاه آدم با رفتن به آن‌سوی خیابان دوستی را از دست می‌دهد. من این جمله را این‌طور فهمیدم که دارد از امکان و احتمال، از نقش حادثه یا از «دست تقدیر» حرف می‌زند. به عنوان مثال :  ا
دیروز که با عجله از پیاده‌روی این سمت خیابان آزادی به آن سمت رفتید که به کتابفروشی مورد نظرتان سری بزنید، با چندثانیه تفاوت زمانی یکی از همکلاسی‌های سابق‌ شما در همین پیاده‌رویی که آن را ترک کردید از روبرو می‌آمد. او امروز صاحب یک شرکت صنعتی ست و این روزها برای مدیریت بخش مهندسی در جستجوی کسی است مثل شما که تخصص لازم را داشته و قابل اعتماد باشد. اگر به سمت دیگر خیابان نمی‌رفتید به هم برمی‌خوردید، احیانا با هم قهوه‌ای می‌نوشیدید، گپی می‌زدید و کل زندگی شما که از جستجوی کار خسته‌ و کلافه شده‌اید متحول می‌شد.  ا
همایون ارشادی در یکی از مصاحبه‌های خود چیزی گفت که اگر نمی‌گفت همگی ما آن را می‌دانستیم: من هر چه دارم از کیارستمی دارم!  ا
ماجرای نقطه عطف زندگی همایون ارشادی چنان که در این ویدئو شنیدیم و تبدیل او به یک چهره جهانی برای ایرانی‌های تشنه‌ی موفقیت واقعه‌ای معجزه‌گون و آرزویی دوردست و خیالی‌ست. گویی مرغ اساطیری ایرانیان هما از فراز سر او گذشته و روی او سایه انداخته است. این اصلا واقعه‌ای معمولی و هرروزه‌ای نیست. کافی بود پیش از برخورد به کیارستمی سر چهارراهی بجای پیچیدن سمت راست مستقیم می‌رفت. یا پشت چراغ‌قرمزی ده‌ثانیه بیشتر معطل می‌شد.ا

یکی از تعریف‌های شانس این است: «در زمان درست در مکان درست بودن». ا

خود همایون ارشادی به این امر واقف است که در زمان درست در مکان درست بوده است. به این مصاحبه توجه کنید: ا
آقای ارشادی شما در رشته معماری تحصیل کرده اید چطور شد بازیگر شدید؟
شاید بشود اسمش را شانس گذاشت شاید هم یک اتفاق. شاید هم یک توفیق اجباری نمی‌دانم!من به شانس معتقدم وبه نظرم درهر موردی شانس خیلی دخیل است. اینجا هم من خیلی خوش شانس بودم که برحسب تصادف وارد سینما شدم. زمان درست، بخت درست و در واقع یک اتفاق ساده و چیزهایی از این قبیل ... ا
- آقای ارشادی گفتید شانس.از آشنایی تان و شانس برخوردتان با عباس کیارستمی وقرار گرفتن جلو دوربین او بگویید. ا
یکروز پشت چراغ قرمز یکی از خیابان‌های تهران منتظر بودم که دیدم کسی به شیشه پنجره خودروام می‌زند. سرم را برگرداندم و متوجه شدم که او عباس کیارستمی است. شیشه را پائین کشیدم. آن آقا گفت من عباس کیارستمی هستم می‌خواهم یک فیلم بسازم و دوست دارم شما هم در این فیلم باشید.فردای آن روز کیارستمی به دفتر کارم آمد. ما ساعتی را با هم صحبت کردیم تا اینکه کیارستمی ... خواست که من به دفترش وبه دستیارش مراجعه کنم وتست بدهم. رفتم. تست دادم وبعد ازسه هفته با من تماس گرفته شد وگفتند که من را برای بازی در فیلم "طعم گیلاس" انتخاب کرده اند» (مصاحبه با قدس آنلاین). ا
*
موضوع این پست در ذهن من «موفقیت» بود. اما امروز با مراجعه به صفحه ویکیپدیای همایون ارشادی چیزی خواندم که تصور من از واقعیت را مخدوش کرد. نوشته است: ا
«ارشادی در سال ۱۳۷۵ توسط تهمینه میلانی به عباس کیارستمی معرفی و موفق شد در فیلم طعم گیلاس انتخاب شود و به عنوان نقش اولِ فیلم بازی کند».ا

این روایت ناقض روایت «سر چهار راه» است که پیش از این از کیارستمی و ارشادی شنیدیم. ا
آیا می‌توانیم به قول تهمینه میلانی که چندی پیش “اقتباس”های هنریِ به قول آلمانی‌ها «بویناک» او مایه جنجال در جماعت هنری شده بود، اعتماد کنیم؟ شاید نه. اما باید این را هم بگویم که شخصا از نوشته‌ها و یادداشت‌های مختلف در باره همایون ارشادی این تصور برای من پیش آمده است که همایون ارشادی تحصیلکرده‌ی معماری ست و با طعم گیلاس وارد سینما و دنیای بازیگری شده است، و این تصوری خطاست که با واقعیت نمی‌خواند. همایون ارشادی با بازیگری آشنا بوده است و پیش از طعم گیلاس (۱۳۷۶) در دو فیلم یکی به کارگردانی سعید اسدی به نام «عشق گمشده» (۱۳۷۵) و دیگری به نام کاکادو (۱۳۷۳) به کارگردانی تهمینه میلانی بازی کرده است. میلانی اهل سینماست و با کیارستمی رابطه دوستانه دارد، پس دور از ذهن نیست که ارشادی را به او معرفی کرده باشد. ا
تعارض این دو روایت متأسفانه طوری ست که نمی‌توان آن‌ها را با فلسفه‌بافی‌ و تحلیل‌های عرفانی 
به طریقی و به طور کلی با یکدیگر سازگار کرد. ... ا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر