۲۸ خرداد ۱۳۹۹

اصل قضیه

آشنایی من با «بِرَد مِلداو» این‌طوری بود که داشتم ظرف می‌شستم، رادیو هم همین‌طوری روشن بود. یهو شنیدم تو رادیو یکی داره در مورد موزیسین مورد علاقه‌م حرف می‌زنه: «... کولترین اینطوری بود ... اهل مقدمه‌چینی و آماده‌سازی گوش شنونده نبود. میومد رو سن، ساز رو ورمیداشت شروع می‌کرد به زدن!».  ا
پریدم صدا رادیو رو بلند کردم ببینم کیه. راست می‌گفت. کولترین این‌طوری بود. حداقل خیلی از آثار کولترین متأخر این‌طوریه. یکراست می‌ره سر اصل قضیه!   ا
بعد دیدم این آدم خودش پیانیسته. در طی مصاحبه یکی دو بار، هربار یکی دو دقیقه از کارهاش پخش شد که قشنگ و دلنشین بود. کوتاه بگم: مشتری شدم!  ا

یکی از کار‌هاشو می‌شه این‌جا گوش کرد

*

درستش همینه. باید رفت سر اصل قضیه و وقت رو با مقدمه‌چینی تلف نکرد. همه شنیدیم ولی بازم دلم می‌خواد روایتی رو که حضرت در فیه‌مافیه نقل فرموده به یاد بیارم:   ا

بقالی زنی را دوست می‌داشت. با کنیزک خاتون پیغام‌ها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصه‌های دراز فرو خواند.  ا
کنیزک به خدمت خاتون آمد، گفت: بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که بیا تو را چنین کنم و چنان کنم.  ا
گفت: به این سردی؟
گفت: او دراز گفت، اما مقصود این بود.  ا

!اصل مقصود است باقی دردسر است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر