آشنایی من با «بِرَد مِلداو» اینطوری بود که داشتم ظرف میشستم، رادیو هم همینطوری روشن بود. یهو شنیدم تو رادیو یکی داره در مورد موزیسین مورد علاقهم حرف میزنه: «... کولترین اینطوری بود ... اهل مقدمهچینی و آمادهسازی گوش شنونده نبود. میومد رو سن، ساز رو ورمیداشت شروع میکرد به زدن!». ا
پریدم صدا رادیو رو بلند کردم ببینم کیه. راست میگفت. کولترین اینطوری بود. حداقل خیلی از آثار کولترین متأخر اینطوریه. یکراست میره سر اصل قضیه! ا
بعد دیدم این آدم خودش پیانیسته. در طی مصاحبه یکی دو بار، هربار یکی دو دقیقه از کارهاش پخش شد که قشنگ و دلنشین بود. کوتاه بگم: مشتری شدم! ا
یکی از کارهاشو میشه اینجا گوش کرد
*
درستش همینه. باید رفت سر اصل قضیه و وقت رو با مقدمهچینی تلف نکرد. همه شنیدیم ولی بازم دلم میخواد روایتی رو که حضرت در فیهمافیه نقل فرموده به یاد بیارم: ا
بقالی زنی را دوست میداشت. با کنیزک خاتون پیغامها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و میسوزم و آرام ندارم و بر من ستمها میرود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت. قصههای دراز فرو خواند. ا
کنیزک به خدمت خاتون آمد، گفت: بقال سلام میرساند و میگوید که بیا تو را چنین کنم و چنان کنم. ا
گفت: به این سردی؟
گفت: او دراز گفت، اما مقصود این بود. ا
!اصل مقصود است باقی دردسر است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر