چند سال پیش دیدم که یه خانواده هندی یا بنگالدشی یا پاکستانی رو نشون میداد ... حافظهم حفظیاتو خوب حفظ نمیکنه. یعنی اختلال پیدا کرده، تا اونجا که حتی ممکنه اینی که دارم تعریف میکنم جایی خونده باشم یا شنیده باشم و ماجرا تو ذهنم به فیلم تبدیل شده باشه، گاهی هم ممکنه دوسهتا فیلم با هم قاطی بشن ... خلاصه، شایدم اصلن یه خانواده ایرانی بودن. زن، مرد و دوسهتا بچهی قدونیمقد نیمهعریان که تو یه آلونک مخروبه با مشقت زندگی میکردند و غیر از مقداری جلوپلاس و دوسهتا کاسهی آلومینومی کجکوله، یه خر لاغرمردنی خاکستریرنگ داشتند که مرده باهاش بارکشی میکرد. صبح میرفت شب میاومد. ... بگید چقدر درآمد داشت: ماهی دوسه یورو، در بهترین حال شاید سهچهار یورو، ولی تو همین سطح.
بعد یه روز قشنگ زنه نشسته بود جلوی کلبه داشت پشتبند پالون خرشونو گلدوزی میکرد*.
با فراغت نشسته بود تو آفتاب، تکیه داده بود به دیوار کاهگلی با نخ آبی فیروزهای و زعفرونی ۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸ یا ۷۷۷۷۷۷۷۷۷ گلدوزی میکرد، و تو هر کدوم از ۷ها یا ۸ها یه منگولهی کوچیک سفید میذاشت. دوربین از جلو انگشتای قهوهای استخونیشو در حال سوزنزدن نشون میداد. فوقالعاده بود. نمیشد بگی گلدوزی، نقاشی میکرد، و کارش قشنگ بود. وقتی تموم شد دوربین آهسته از روش رد شد. مثل منظرهی یه رودخونهای بود که از کنار یه کشتزار پاییزی رد میشه. یه اثر هنری بود که میشد بجا بستن زیر دم خر به دیوار اتاق آویزونش کرد و هر روز ازش لذت برد. فقر و تنگدستی و فلاکت نتونسته بود رابطه این آدما با زیبایی رو از بین ببره. براشون مهم بود که خرشون قشنگ باشه. زن دوست داشت وقتی شوهرش آهک بار خره کرده، داره (روزی چندساعت) پشت سرش راه میره، یه چیز زیبا جلو چشمش باشه. زیبایی کمک میکرد زیر بار زندگی له نشن، نشکنن، ادامه بدن.
آخرسر نشون میداد خره یه کم مریضحاله. سرفه میکرد. سرفههاش صدای فاجعه میداد، طوری که منو هم نگران میکرد. بعد یه جایی خبرنگاره پرسید، بزرگترین آرزوشون برا آینده چیه. از خدا چی میخوان؟ گفتند یه خر جوون. بعد یارو خبرنگاره رو به شنوندهها گفت، تو این منطقه قیمت یه خر قبراق صفرکیلومتر ۲۰ یوروس، و من یهو از خودم شرمم اومد، احساس ضعف کردم، پشت گردنم خیس شد.
بیست یورو پول ۴ بسته سیگار منه.
* دیدم ممکنه برا خیلیا که مثل ما دهاتیا و شهرستانیا از نزدیک با خر آشنا نشدهن، تو عمرشون خرسواری نکردهن و اگه خر ببینن مثل توریستا باهاش سلفی میگیرن، روشن نباشه پشتبند پالون چیه. اینه :)
بعد یه روز قشنگ زنه نشسته بود جلوی کلبه داشت پشتبند پالون خرشونو گلدوزی میکرد*.
با فراغت نشسته بود تو آفتاب، تکیه داده بود به دیوار کاهگلی با نخ آبی فیروزهای و زعفرونی ۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸ یا ۷۷۷۷۷۷۷۷۷ گلدوزی میکرد، و تو هر کدوم از ۷ها یا ۸ها یه منگولهی کوچیک سفید میذاشت. دوربین از جلو انگشتای قهوهای استخونیشو در حال سوزنزدن نشون میداد. فوقالعاده بود. نمیشد بگی گلدوزی، نقاشی میکرد، و کارش قشنگ بود. وقتی تموم شد دوربین آهسته از روش رد شد. مثل منظرهی یه رودخونهای بود که از کنار یه کشتزار پاییزی رد میشه. یه اثر هنری بود که میشد بجا بستن زیر دم خر به دیوار اتاق آویزونش کرد و هر روز ازش لذت برد. فقر و تنگدستی و فلاکت نتونسته بود رابطه این آدما با زیبایی رو از بین ببره. براشون مهم بود که خرشون قشنگ باشه. زن دوست داشت وقتی شوهرش آهک بار خره کرده، داره (روزی چندساعت) پشت سرش راه میره، یه چیز زیبا جلو چشمش باشه. زیبایی کمک میکرد زیر بار زندگی له نشن، نشکنن، ادامه بدن.
آخرسر نشون میداد خره یه کم مریضحاله. سرفه میکرد. سرفههاش صدای فاجعه میداد، طوری که منو هم نگران میکرد. بعد یه جایی خبرنگاره پرسید، بزرگترین آرزوشون برا آینده چیه. از خدا چی میخوان؟ گفتند یه خر جوون. بعد یارو خبرنگاره رو به شنوندهها گفت، تو این منطقه قیمت یه خر قبراق صفرکیلومتر ۲۰ یوروس، و من یهو از خودم شرمم اومد، احساس ضعف کردم، پشت گردنم خیس شد.
بیست یورو پول ۴ بسته سیگار منه.
* دیدم ممکنه برا خیلیا که مثل ما دهاتیا و شهرستانیا از نزدیک با خر آشنا نشدهن، تو عمرشون خرسواری نکردهن و اگه خر ببینن مثل توریستا باهاش سلفی میگیرن، روشن نباشه پشتبند پالون چیه. اینه :)