از شیرزاد عبداللهی، کارشناس آموزشوپرورش/ شرق
نماد جامعه معلمی در ایران، ابوالحسن خانعلی، کاظم صفرزاده، حسن امیدزاده، خانم معلم بینام مشهدی، هزاران معلم بیادعا که کارشان را درست انجام میدهند، یا محسن خشخاشی است؟ محسن خشخاشی هم همان معلم بروجردی است که هفته گذشته به دست یک دانشآموز ١٥ساله پای تختهسیاه کلاس کشته شد. خانعلی ٥٣ سال پیش در تجمع صنفی معلمان در مقابل مجلس شورای ملی با شلیک مستقیم سرگرد ناصر شهرستانی، رییس کلانتری میدان «بهارستان» تهران کشته شد. مهرماه امسال، کاظم صفرزاده، ٤٠ساله و مدیر مجتمع شبانهروزی عشایری «ویسیان» لرستان، در مسیر انتقال یکدانشآموز مصدوم به بیمارستان با خودرو شخصی خود در راه خرمآباد گرفتار سیل شد. سیلاب خودرو را بلعید و در این حادثه معلم فداکار همراه سهدانشآموز، کشته شدند. پیکر صفرزاده پس از ١٤روز پیدا شد. حسن امیدزاده، معلم دبستان بیجارسر از توابع شفت استان گیلان، سال ٧٦ در جریان آتشسوزی مدرسه، دانشآموزانش را از میان شعلههای آتش نجات داد و خود دچار سوختگی شدید شد. این معلم در سال٩١، در ٥٨سالگی درگذشت. خانم معلم مشهدی در اردیبهشت٨٩ دانشآموزش را از غرق شدن نجات داد و خود غرق شد. در اردوی تفریحی سد کارده در اطراف مشهد، وقتی معلم شنید که دانشآموز داخل آب رفته و دارد غرق میشود، بیتامل به داخل آب پرید و بچه را نجات داد، اما متاسفانه، خودش، غرق شد. جالب اینکه ما حتی نام این معلم را نمیدانیم. اصلا کارهای خارقالعاده را کنار بگذاریم، هماینک هزاران معلم در روستاهای دورافتاده با مشکلات گوناگون مشغول آموزش و تربیت کودکان هستند. این کار درحد خود کاری غرورآفرین و پرافتخار است. در هیچیک از این صحنهها معلم و دانشآموز در مقابل هم قرار ندارند. فاجعه قتل محسن خشخاشی، معلم بروجردی، هرچند مظلومانه و تاثربرانگیز است، اما وجه حماسی و برانگیزاننده ندارد و نمیتواند بهعنوان «پارادایم» برای معلمان مطرح شود. قتل خشخاشی یک تراژدی است. باید بنشینیم و خون گریه کنیم، به خاطر معلمی توانا که از دست رفت، به خاطر فرزندان و همسر و بستگان این همکار شرافتمند. اما نمیتوانیم از مرگ خشخاشی بهعنوان عامل انگیزش معلمان استفاده کنیم. در این ماجرای تاسفبار، قاتل و مقتول درهم تنیدهاند.
خواستار اشد مجازات برای چه کسی شویم؟ چه کسی را نفرین کنیم؟ همه ما معلمان که روزی بر صورت دانشآموز سیلی زدهایم، همه ما که سر دانشآموز فریاد کشیدهایم، همه ما که به نوعی در تربیت دانشآموزانمان کوتاهی کردهایم، در خلق این حادثه سهمی داریم. هرچه درباره قاتل بگوییم بخشی از آن به خود ما برمیگردد. این کودک قاتل؛ محصول خانواده، جامعه و مدرسه است. به معلمانی که خواستار اجرای اشد مجازات علیه قاتل و وضع مقررات سخت علیه دانشآموزان بیانضباط و اقدامات حفاظتی در مدرسه هستند، این سخن حضرت عیسی مسیح در مراسم مجازات زن خطاکار را باید یادآور شد: «از میان شما، هر آنکس بیگناه است، نخستین سنگ را به او بزند.» قاتل؛ یکدانشآموز ١٥ساله و محصول روش تربیتی ماست. اگر موقع نامبردن از دانشآموزان موفق و سازگار، گردن میافرازیم هنگام شنیدن نام دانشآموزان بزهکار باید سرمان را پایین بیندازیم. اگر نام خشخاشی را پرچم سیاسی یا صنفی کنیم، همواره در توضیح مرگ او با تناقض مواجه میشویم.
فعالانی که سعی میکنند، جدا از وجه «دراماتیک» به این قتل جنبه انگیزشی بدهند، بیش از هرچیز جامعه معلمان را زیرسوال میبرند. ما باید در مرگ این عزیز به سوگ بنشینیم. از خانواده او دلجویی کنیم. اما نمیتوانیم درباره این حادثه به شکل حماسی سخن بگوییم. چنین تلاشهایی خواه ناخواه معلمان را به تقابل با دانشآموزان سوق میدهد و این شروع بازی خطرناکی است و ای بسا؛ عکسالعمل این تبلیغات، قرارگرفتن قاتل در موقعیت قهرمان برای بخشی از دانشآموزان باشد. بدون تعارف؛ هرچه از محسن خشخاشی شنیدهام، عشق به کار معلمی، جدی بودن و انسان بودن است. آیا خون این معلم حامل پیامی بود؟
به نظرم پیام خون به ناحق ریخته این عزیز، ریشهکنی خشونت در مدرسه است. خشونت در مدرسه دوسر دارد: معلم و دانشآموز. معلمان بهدلیل موقعیت برتری که دارند باید پیشگام شوند و خشونت در مدرسه را بدون قید و شرط و اما و اگر و تبصره محکوم و متوقف کنند. اگر توقف خشونت را به اصلاح سیستم آموزش و پرورش، ارتقای فرهنگ جامعه، حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانوادهها و... مشروط کنیم، اگر دانشآموز را همسطح و رقیب معلم فرض کنیم؛ چرخه خشونت ادامه مییابد. معلمان، انسانهای آگاه و مختاری هستند. قدم اول این است که جامعه معلمی با صدای بلند هرگونه خشونت در مدرسه را محکوم کنند.
نماد جامعه معلمی در ایران، ابوالحسن خانعلی، کاظم صفرزاده، حسن امیدزاده، خانم معلم بینام مشهدی، هزاران معلم بیادعا که کارشان را درست انجام میدهند، یا محسن خشخاشی است؟ محسن خشخاشی هم همان معلم بروجردی است که هفته گذشته به دست یک دانشآموز ١٥ساله پای تختهسیاه کلاس کشته شد. خانعلی ٥٣ سال پیش در تجمع صنفی معلمان در مقابل مجلس شورای ملی با شلیک مستقیم سرگرد ناصر شهرستانی، رییس کلانتری میدان «بهارستان» تهران کشته شد. مهرماه امسال، کاظم صفرزاده، ٤٠ساله و مدیر مجتمع شبانهروزی عشایری «ویسیان» لرستان، در مسیر انتقال یکدانشآموز مصدوم به بیمارستان با خودرو شخصی خود در راه خرمآباد گرفتار سیل شد. سیلاب خودرو را بلعید و در این حادثه معلم فداکار همراه سهدانشآموز، کشته شدند. پیکر صفرزاده پس از ١٤روز پیدا شد. حسن امیدزاده، معلم دبستان بیجارسر از توابع شفت استان گیلان، سال ٧٦ در جریان آتشسوزی مدرسه، دانشآموزانش را از میان شعلههای آتش نجات داد و خود دچار سوختگی شدید شد. این معلم در سال٩١، در ٥٨سالگی درگذشت. خانم معلم مشهدی در اردیبهشت٨٩ دانشآموزش را از غرق شدن نجات داد و خود غرق شد. در اردوی تفریحی سد کارده در اطراف مشهد، وقتی معلم شنید که دانشآموز داخل آب رفته و دارد غرق میشود، بیتامل به داخل آب پرید و بچه را نجات داد، اما متاسفانه، خودش، غرق شد. جالب اینکه ما حتی نام این معلم را نمیدانیم. اصلا کارهای خارقالعاده را کنار بگذاریم، هماینک هزاران معلم در روستاهای دورافتاده با مشکلات گوناگون مشغول آموزش و تربیت کودکان هستند. این کار درحد خود کاری غرورآفرین و پرافتخار است. در هیچیک از این صحنهها معلم و دانشآموز در مقابل هم قرار ندارند. فاجعه قتل محسن خشخاشی، معلم بروجردی، هرچند مظلومانه و تاثربرانگیز است، اما وجه حماسی و برانگیزاننده ندارد و نمیتواند بهعنوان «پارادایم» برای معلمان مطرح شود. قتل خشخاشی یک تراژدی است. باید بنشینیم و خون گریه کنیم، به خاطر معلمی توانا که از دست رفت، به خاطر فرزندان و همسر و بستگان این همکار شرافتمند. اما نمیتوانیم از مرگ خشخاشی بهعنوان عامل انگیزش معلمان استفاده کنیم. در این ماجرای تاسفبار، قاتل و مقتول درهم تنیدهاند.
خواستار اشد مجازات برای چه کسی شویم؟ چه کسی را نفرین کنیم؟ همه ما معلمان که روزی بر صورت دانشآموز سیلی زدهایم، همه ما که سر دانشآموز فریاد کشیدهایم، همه ما که به نوعی در تربیت دانشآموزانمان کوتاهی کردهایم، در خلق این حادثه سهمی داریم. هرچه درباره قاتل بگوییم بخشی از آن به خود ما برمیگردد. این کودک قاتل؛ محصول خانواده، جامعه و مدرسه است. به معلمانی که خواستار اجرای اشد مجازات علیه قاتل و وضع مقررات سخت علیه دانشآموزان بیانضباط و اقدامات حفاظتی در مدرسه هستند، این سخن حضرت عیسی مسیح در مراسم مجازات زن خطاکار را باید یادآور شد: «از میان شما، هر آنکس بیگناه است، نخستین سنگ را به او بزند.» قاتل؛ یکدانشآموز ١٥ساله و محصول روش تربیتی ماست. اگر موقع نامبردن از دانشآموزان موفق و سازگار، گردن میافرازیم هنگام شنیدن نام دانشآموزان بزهکار باید سرمان را پایین بیندازیم. اگر نام خشخاشی را پرچم سیاسی یا صنفی کنیم، همواره در توضیح مرگ او با تناقض مواجه میشویم.
فعالانی که سعی میکنند، جدا از وجه «دراماتیک» به این قتل جنبه انگیزشی بدهند، بیش از هرچیز جامعه معلمان را زیرسوال میبرند. ما باید در مرگ این عزیز به سوگ بنشینیم. از خانواده او دلجویی کنیم. اما نمیتوانیم درباره این حادثه به شکل حماسی سخن بگوییم. چنین تلاشهایی خواه ناخواه معلمان را به تقابل با دانشآموزان سوق میدهد و این شروع بازی خطرناکی است و ای بسا؛ عکسالعمل این تبلیغات، قرارگرفتن قاتل در موقعیت قهرمان برای بخشی از دانشآموزان باشد. بدون تعارف؛ هرچه از محسن خشخاشی شنیدهام، عشق به کار معلمی، جدی بودن و انسان بودن است. آیا خون این معلم حامل پیامی بود؟
به نظرم پیام خون به ناحق ریخته این عزیز، ریشهکنی خشونت در مدرسه است. خشونت در مدرسه دوسر دارد: معلم و دانشآموز. معلمان بهدلیل موقعیت برتری که دارند باید پیشگام شوند و خشونت در مدرسه را بدون قید و شرط و اما و اگر و تبصره محکوم و متوقف کنند. اگر توقف خشونت را به اصلاح سیستم آموزش و پرورش، ارتقای فرهنگ جامعه، حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی خانوادهها و... مشروط کنیم، اگر دانشآموز را همسطح و رقیب معلم فرض کنیم؛ چرخه خشونت ادامه مییابد. معلمان، انسانهای آگاه و مختاری هستند. قدم اول این است که جامعه معلمی با صدای بلند هرگونه خشونت در مدرسه را محکوم کنند.