از چند روز پیش که فرزانه میلانی یکی از نامههای عزیز گرامی را برای دستاندرکار ادبیات مدرن ایران و دبیر جایزه ادبی بهرام صادقی (کوتاهش میشه برا شکرالهی!) فرستاده است، و دبیر جایزه ادبی بهرام صادقی آن را منتشر کرده است، گرد و خاکی بلند شده، و عدهای متشکل از کارچاقکنانهای عرصهی ادب، نویسندگان عیالوار، مهندسهای شاعرمسلک، و املیهای لطیفالطبع بالای سیسیوپنج را به بروز احساسات، و انتشار انبوهی گزارهی موهن و احمقپسند واداشته است.
این که شمار این جماعت زیاد، و تراوشات تخیل محدود و توهمات شاعرانه آنها دوهزار لایک میگیرد، و تعداد ما هنردوستان واقعی، ما عشاق کلمه متأسفانه ناچیز و قلیل است، نمیتواند در عرصهی هنر وجاهت ایجاد کند. هیچ هنردوستی در هیچ نقطهای از جهان هرگز و تحت هیچ شرایطی استدلال نهفته در آن مثل (وسترن) را نمیپذیرد که میگوید: «مدفوع نباید چیز بدمزهای باشد، چون یک میلیون مگس نمیتوانند همه با هم مرتکب اشتباه شوند».
- اواخر دههی هشتاد مدتی اجرای آثار برشت دوباره مد شده بود. ولی اینبار نه مانند گذشته در کنار خیابان یا در تئاترهای آلترناتیو نیمهمخروبه (و برای کارگرها، بیکارها، ولگردها، دانشجوهای معترض عاصی و گیتارزنهای موبلند عینکپنسی) بلکه در تئاترهای مجلل معتبر و اسم و رسمدار.
میدیدید، ماشینهای گرانقیمت جلوی درب ورودی تئاتر میایستند، راننده پیاده میشود، در عقب را باز میکند، و آقایان و خانمهای هنردوست (به قول دوستی ببرالسلطنهها) با پالتو پوستهایی که قیمت یکی از آنها اندازهی حقوق چندسال یک کارگر است، پیاده میشوند.
یادم هست منقدی درباره این جماعت نوشته بود، اینها یقینا ابله و مازوخیست هستند. نوشته بود، در غیر این صورت، نمیرفتند جایی، پول دستی بدهند، و برای عدهای که از روی سن به همهچیز آنها میشاشند دست بزنند!
وضعیت در ماجرای ما هم غیر از این نیست. فروغ کار را برای ما آسان کرده است. نوشتههای او، خود روشنگر مازوخیسم این جماعت زرنگ کاسبکار است، و نحوه بودن او خط بطلانی ست روی تخیلات موهوم و تصورات بنجل آنها از هنر، از زیبایی، از دلدادگی، از رنج، از تنهایی، از خواستن، و از آزادی.
این که شمار این جماعت زیاد، و تراوشات تخیل محدود و توهمات شاعرانه آنها دوهزار لایک میگیرد، و تعداد ما هنردوستان واقعی، ما عشاق کلمه متأسفانه ناچیز و قلیل است، نمیتواند در عرصهی هنر وجاهت ایجاد کند. هیچ هنردوستی در هیچ نقطهای از جهان هرگز و تحت هیچ شرایطی استدلال نهفته در آن مثل (وسترن) را نمیپذیرد که میگوید: «مدفوع نباید چیز بدمزهای باشد، چون یک میلیون مگس نمیتوانند همه با هم مرتکب اشتباه شوند».
- اواخر دههی هشتاد مدتی اجرای آثار برشت دوباره مد شده بود. ولی اینبار نه مانند گذشته در کنار خیابان یا در تئاترهای آلترناتیو نیمهمخروبه (و برای کارگرها، بیکارها، ولگردها، دانشجوهای معترض عاصی و گیتارزنهای موبلند عینکپنسی) بلکه در تئاترهای مجلل معتبر و اسم و رسمدار.
میدیدید، ماشینهای گرانقیمت جلوی درب ورودی تئاتر میایستند، راننده پیاده میشود، در عقب را باز میکند، و آقایان و خانمهای هنردوست (به قول دوستی ببرالسلطنهها) با پالتو پوستهایی که قیمت یکی از آنها اندازهی حقوق چندسال یک کارگر است، پیاده میشوند.
یادم هست منقدی درباره این جماعت نوشته بود، اینها یقینا ابله و مازوخیست هستند. نوشته بود، در غیر این صورت، نمیرفتند جایی، پول دستی بدهند، و برای عدهای که از روی سن به همهچیز آنها میشاشند دست بزنند!
وضعیت در ماجرای ما هم غیر از این نیست. فروغ کار را برای ما آسان کرده است. نوشتههای او، خود روشنگر مازوخیسم این جماعت زرنگ کاسبکار است، و نحوه بودن او خط بطلانی ست روی تخیلات موهوم و تصورات بنجل آنها از هنر، از زیبایی، از دلدادگی، از رنج، از تنهایی، از خواستن، و از آزادی.