فکر میکنم مسئله خیلی نسبیاه. یعنی هر آدمی بالاخره تو زندگیش تو چاله افتاده، و میدونه توچالهافتادن یعنی چی. این اتفاق دلایل زیادی میتونه داشته باشه، مثلا یکیش این که آدم زیادی بازیگوش باشه، یا درست یادنگرفته باشه جلوپاشو نگاه کنه، یا تو راههای ناشناخته رفته باشه، یا مثلا خیلی ساده برا زندگی دانایی کافی نداشته، یا شاید از دانایی لازم بیبهره بوده ... با این حساب هیچکس نیست که اصلا تو چاله نیفتاده باشه. و اینکه آدم چیکار کنه که توچاله نیفته، و اگه افتاد چهجوری ازش بیاد بیرون از اون چیزاییه که کسی نمیتونه به آدم بگه، هر چالهای یه پدیده منحصر به فرده. هرکی باید خودش تجربه کنه.
ولی چاه چی؟ تجربه چاه چطوریه؟
من خودم بچه بودهم هم تو حوض افتادم هم تو چاه. نه تو چاه شاعرانه یا استعارهای، تو چاه واقعی، که اگه چاه دیدهباشید میدونید، که نگاهکردن توش مثل آهنربا آدما رو میکشه، ولی غیر از بچهها، تکوتوک اونقد میرن جلو که سیاهی رو ببینند. من خودم یادمه، با اینکه نیممتر قد نداشتم دقیق میدونستم بهترین نقطه برا تماشای توی چاه، مرکز دایرهی حلقهی چاهه. الانم که از اون واقعه بیشتر از نیمقرن گذشته عقیدهم همینه!
اول آدم فکر میکنه، تعداد آدمایی که میدونن تو چاله افتادن یعنی چی، خیلی خیلی بیشتر از اوناییه که تو چاه افتادن. انگار «چاله قاعده است، و چاه استثنا». این رویکرد شوپنهاوری در واقع میگه، هر کی ممکنه تو این یا اون چاله بیفته، ولی تو چاهافتادن ویژه بزرگانه! اما من این خوانشو قبول ندارم. به نظر من چاههای زندگی با اینکه تعدادشون اندازه چالهها به نظر نمیرسه، ولی اونقدر هستند که ما آدمای معمولیم شانس این تجربه رو داشته باشیم. حتی میشه گفت نسبتا شانس خوبی داریم.
تا اینجا مقدمه بود. موضوع اصلی ما آدمایی اند که هم میدونن چاله چیه هم چاهو میشناسن. اینها با اینکه از دو گروه مختلف اند و وضعیتشونم کاملا متفاوته، تو یه چیز با هم مشترکند و اون اینکه چرخ استاد شجریان که به بیدینی، بیآیینی و همینطور کینتوزی مشهوره، در حقشون بدکرداری کرده. آدم یه آدم بداقبالی رو میبینه که بعد از بیرون اومدن از چاله، افتاده توچاه. به قول معروف، از چاله برآمدو در چاه فتاد. من خودم شخصا چندین موردﹺ اینطوری میشناسم. شاید شمام بشناسید. یعنی آدم میبینه طرف تازه از وضعیت ناجوری اومده بیرون، تازه آزاد شده، بعد هنوز یه نفس راحت نکشیده که افتاده تو یه وضعیتی که از اون قبلی خیلی ضایعتره.
اینجا دیگه لازم نیست دلیل بیاریم که بیروناومدن از چاله و متعاقبا سقوط تو چاه اصلا حالت خوبی نیست. سخت نیست آدم وضعیت بحرانی آدمی رو بفهمه که به یه مشکلی برخوره، باهاش دستوپنجه نرم کرده، با زحمت ازش فارغ شده، خیس عرق، خودشو از چاله کشیده بیرون، که یهو لیز خورده افتاده تو چاه! واقعا حادثهی ناگوار و دردناکیه، فاجعهس. اینجور موقعها اگه آدم از دستش کاری برنمیاد باید برا اینجور آدما دعا کنه. کاری که اینا میخوان بکنن، تنهایی سخته.
من توچاهافتادن خودمو هنوز خوب یادمه. حین سقوطآزاد احساس بیوزنی میکردم، با اینکه منطقا باید سقوطم تا ته چاه که خوشبختانه ماسهای بود نیمثانیه یا حداکثر یهثانیه طول کشیده باشه، برا من خیلی طول کشید. رو دیوار چاه پایینرفتنمو میدیدم. حس میکردم هر سانتیمتری که میرم پایین هوا مرطوبتر و تاریکتر میشه. نمیدونستم سرنوشت یعنی چی، ولی میفهمیدم داره یه اتفاق سرنوشتسازی میافته. البته چاهش زیاد گود نبود، ولی با یه نگاه به دیوارای ترسناک چاه و دایره نورانی آسمون فورا فهمیدم که تنهایی هرگز نمیتونم خودمو از این وضعیت خلاص کنم. بالاخرهم اینطوری شد که بعد از مدت خیلی طولانیای (تو واقعیت شاید یه دیقه) دهتا دست از تو نور به سمت من دراز شد. بعد یکی که کلهپا آویزونش کردن تو چاه، به نمایندگی از طرف خداوند دستاشو دراز کرد، مچهامو گرفت و من به سمت نور به پرواز دراومدم. یادمه هوا آفتابی و ملایم بود. دنیا وسعت خوشایندی داشت، و پام یه کم درد میکرد. … و از من گفتن، هیچکس امیدوارانهتر از کسی که تو چاه افتاده، به آسمون نگاه نمیکنه. برا همین گفتم آدم باید کلا برا هر کسی که افتاده توچاه، بخصوص، برا اونایی که بعد از دراومدن از چاله افتادن تو چاه، از آسمون مدد بطلبه.
ولی این قضیه یه شکل دیگهایم داره که کمتر بهش توجه شده. منظورم سرنوشت کمیکتراژیک آدمی اه که از چاه دراومده باشه بعد افتاده باشه تو چاله. یعنی طرف با یه مشکل واقعا بزرگ دستوپنجه نرم کرده، تونسته خودشو با هزار تلاش از تاریکی بکشه بیرون، بعد، هنوز چشمش درست به روشنایی عادت نکرده، هنوز این فرصتو نداشته که از آزادی بازیافتهش محظوظ بشه، متلذّذ بشه/ هنوز اونقدر خاکای لباساشو نتکونده که بشه برا رو جلد مجله ازش به عنوان قهرمانی که تونسته از چاه عمیقی خودشو نجات بده یه عکس خوب گرفت، که یهو میافته تو چاله!
البته که برا همه مثل من و شما منطقا قابل فهمه که وضعیت آدمایی که از چاه دراومدن افتادن تو چاله به بغرنجی وضعیت آدمی که از چاله دراومده افتاده توچاه نیست، ولی وضعیت اینام مشکلات خوشو داره. اینطوری نیست که بگیم مشکلی ندارن.
وقتی یکی که از چاله دراومده میافته تو چاه، معمولا یه عده از مردم در حالی که دارن تو دلشون میگن «آخه احمق، چطور بعد اینکه افتادی تو چاله یاد نگرفتی احتیاط کنی؟»، براش دنبال طنابی چیزی میگردند. ولی همین مردم وقتی یه ازچاهبیروناومده رو که افتاده تو چاله میبینن، زیر لب همون جملهی استاندارد «آخه احمق!» رو (با یه جابجایی مختصر) میگن، ولی با خودشون میگن، زیاد مهم نیست، این آدم به عنوان کسی که سابقه بیروناومدن از چاهو داره، براش بیرون اومدن از این چالهی کاملا معمولی هیچ کاری نداره! و رد میشن. غافل از اینکه آدم تازهازچاهبیروناومده چون همه نیروشو صرف بیروناومدن از چاه کرده برا دراومدن از چاله نیرویی نداره. و مستحق کمک اه.
بعضیای دیگه اضافه بر فکرای بالاییا، سری تکون میدن، شعری یا ضربالمثلی با این معنی تقریبی از تو آستینشون درمیارن که تو که نمیتونی از این چاله بیایی بیرون، نشون میده یا اون به اصطلاح چاهیم که ازش اومدی بیرون، بیشتر از یهمتر/ یهمترونیم عمق نداشته، یا کلا بیروناومدنت از چاه، اونطور که میخواستی ما رو سیاه کنی، نتیجه تلاش خودت نبوده! من خودم شخصا حتی شاهد موردی بودهم، که مردم به جا کمک به یه آدم تازهازچاهدراومدهی توچالهافتاده، اضافه بر حرفای بالا، بهش انگشت وسط نشون دادهن.
کوتاه بگیم، زندگی آدمی که بعد از بیرون اومدن از چاه افتاده باشه تو چاله، یه بازی باخت باخت اه. یعنی حتی اگه یه روز به خودش هی بزنه، عزمشو جزم کنه و موفق بشه از چاله بیاد بیرون، مردم، طوری که انگار قراره تئاتر ببینن، شونهشونو میندازن بالا میگن، ازچالهبیروناومدن کسی که همین چندوقت پیش از چاه دراومده، هیچ هیجانی نداره. cool نیست!
خیلی از آدمایی که از تو چاله دراومدن افتادن تو چاه، موفق میشن به طریقی از چاه بیان بیرون و به زندگی معمولیشون ادامه بدن. ولی مورد هست که آدمی که بعد از دراومدن از چاه تو چاله افتاده، مجبور شده تا آخر عمر زندگیشو تو چاله بگذرونه.
ولی چاه چی؟ تجربه چاه چطوریه؟
من خودم بچه بودهم هم تو حوض افتادم هم تو چاه. نه تو چاه شاعرانه یا استعارهای، تو چاه واقعی، که اگه چاه دیدهباشید میدونید، که نگاهکردن توش مثل آهنربا آدما رو میکشه، ولی غیر از بچهها، تکوتوک اونقد میرن جلو که سیاهی رو ببینند. من خودم یادمه، با اینکه نیممتر قد نداشتم دقیق میدونستم بهترین نقطه برا تماشای توی چاه، مرکز دایرهی حلقهی چاهه. الانم که از اون واقعه بیشتر از نیمقرن گذشته عقیدهم همینه!
اول آدم فکر میکنه، تعداد آدمایی که میدونن تو چاله افتادن یعنی چی، خیلی خیلی بیشتر از اوناییه که تو چاه افتادن. انگار «چاله قاعده است، و چاه استثنا». این رویکرد شوپنهاوری در واقع میگه، هر کی ممکنه تو این یا اون چاله بیفته، ولی تو چاهافتادن ویژه بزرگانه! اما من این خوانشو قبول ندارم. به نظر من چاههای زندگی با اینکه تعدادشون اندازه چالهها به نظر نمیرسه، ولی اونقدر هستند که ما آدمای معمولیم شانس این تجربه رو داشته باشیم. حتی میشه گفت نسبتا شانس خوبی داریم.
تا اینجا مقدمه بود. موضوع اصلی ما آدمایی اند که هم میدونن چاله چیه هم چاهو میشناسن. اینها با اینکه از دو گروه مختلف اند و وضعیتشونم کاملا متفاوته، تو یه چیز با هم مشترکند و اون اینکه چرخ استاد شجریان که به بیدینی، بیآیینی و همینطور کینتوزی مشهوره، در حقشون بدکرداری کرده. آدم یه آدم بداقبالی رو میبینه که بعد از بیرون اومدن از چاله، افتاده توچاه. به قول معروف، از چاله برآمدو در چاه فتاد. من خودم شخصا چندین موردﹺ اینطوری میشناسم. شاید شمام بشناسید. یعنی آدم میبینه طرف تازه از وضعیت ناجوری اومده بیرون، تازه آزاد شده، بعد هنوز یه نفس راحت نکشیده که افتاده تو یه وضعیتی که از اون قبلی خیلی ضایعتره.
اینجا دیگه لازم نیست دلیل بیاریم که بیروناومدن از چاله و متعاقبا سقوط تو چاه اصلا حالت خوبی نیست. سخت نیست آدم وضعیت بحرانی آدمی رو بفهمه که به یه مشکلی برخوره، باهاش دستوپنجه نرم کرده، با زحمت ازش فارغ شده، خیس عرق، خودشو از چاله کشیده بیرون، که یهو لیز خورده افتاده تو چاه! واقعا حادثهی ناگوار و دردناکیه، فاجعهس. اینجور موقعها اگه آدم از دستش کاری برنمیاد باید برا اینجور آدما دعا کنه. کاری که اینا میخوان بکنن، تنهایی سخته.
من توچاهافتادن خودمو هنوز خوب یادمه. حین سقوطآزاد احساس بیوزنی میکردم، با اینکه منطقا باید سقوطم تا ته چاه که خوشبختانه ماسهای بود نیمثانیه یا حداکثر یهثانیه طول کشیده باشه، برا من خیلی طول کشید. رو دیوار چاه پایینرفتنمو میدیدم. حس میکردم هر سانتیمتری که میرم پایین هوا مرطوبتر و تاریکتر میشه. نمیدونستم سرنوشت یعنی چی، ولی میفهمیدم داره یه اتفاق سرنوشتسازی میافته. البته چاهش زیاد گود نبود، ولی با یه نگاه به دیوارای ترسناک چاه و دایره نورانی آسمون فورا فهمیدم که تنهایی هرگز نمیتونم خودمو از این وضعیت خلاص کنم. بالاخرهم اینطوری شد که بعد از مدت خیلی طولانیای (تو واقعیت شاید یه دیقه) دهتا دست از تو نور به سمت من دراز شد. بعد یکی که کلهپا آویزونش کردن تو چاه، به نمایندگی از طرف خداوند دستاشو دراز کرد، مچهامو گرفت و من به سمت نور به پرواز دراومدم. یادمه هوا آفتابی و ملایم بود. دنیا وسعت خوشایندی داشت، و پام یه کم درد میکرد. … و از من گفتن، هیچکس امیدوارانهتر از کسی که تو چاه افتاده، به آسمون نگاه نمیکنه. برا همین گفتم آدم باید کلا برا هر کسی که افتاده توچاه، بخصوص، برا اونایی که بعد از دراومدن از چاله افتادن تو چاه، از آسمون مدد بطلبه.
ولی این قضیه یه شکل دیگهایم داره که کمتر بهش توجه شده. منظورم سرنوشت کمیکتراژیک آدمی اه که از چاه دراومده باشه بعد افتاده باشه تو چاله. یعنی طرف با یه مشکل واقعا بزرگ دستوپنجه نرم کرده، تونسته خودشو با هزار تلاش از تاریکی بکشه بیرون، بعد، هنوز چشمش درست به روشنایی عادت نکرده، هنوز این فرصتو نداشته که از آزادی بازیافتهش محظوظ بشه، متلذّذ بشه/ هنوز اونقدر خاکای لباساشو نتکونده که بشه برا رو جلد مجله ازش به عنوان قهرمانی که تونسته از چاه عمیقی خودشو نجات بده یه عکس خوب گرفت، که یهو میافته تو چاله!
البته که برا همه مثل من و شما منطقا قابل فهمه که وضعیت آدمایی که از چاه دراومدن افتادن تو چاله به بغرنجی وضعیت آدمی که از چاله دراومده افتاده توچاه نیست، ولی وضعیت اینام مشکلات خوشو داره. اینطوری نیست که بگیم مشکلی ندارن.
وقتی یکی که از چاله دراومده میافته تو چاه، معمولا یه عده از مردم در حالی که دارن تو دلشون میگن «آخه احمق، چطور بعد اینکه افتادی تو چاله یاد نگرفتی احتیاط کنی؟»، براش دنبال طنابی چیزی میگردند. ولی همین مردم وقتی یه ازچاهبیروناومده رو که افتاده تو چاله میبینن، زیر لب همون جملهی استاندارد «آخه احمق!» رو (با یه جابجایی مختصر) میگن، ولی با خودشون میگن، زیاد مهم نیست، این آدم به عنوان کسی که سابقه بیروناومدن از چاهو داره، براش بیرون اومدن از این چالهی کاملا معمولی هیچ کاری نداره! و رد میشن. غافل از اینکه آدم تازهازچاهبیروناومده چون همه نیروشو صرف بیروناومدن از چاه کرده برا دراومدن از چاله نیرویی نداره. و مستحق کمک اه.
بعضیای دیگه اضافه بر فکرای بالاییا، سری تکون میدن، شعری یا ضربالمثلی با این معنی تقریبی از تو آستینشون درمیارن که تو که نمیتونی از این چاله بیایی بیرون، نشون میده یا اون به اصطلاح چاهیم که ازش اومدی بیرون، بیشتر از یهمتر/ یهمترونیم عمق نداشته، یا کلا بیروناومدنت از چاه، اونطور که میخواستی ما رو سیاه کنی، نتیجه تلاش خودت نبوده! من خودم شخصا حتی شاهد موردی بودهم، که مردم به جا کمک به یه آدم تازهازچاهدراومدهی توچالهافتاده، اضافه بر حرفای بالا، بهش انگشت وسط نشون دادهن.
کوتاه بگیم، زندگی آدمی که بعد از بیرون اومدن از چاه افتاده باشه تو چاله، یه بازی باخت باخت اه. یعنی حتی اگه یه روز به خودش هی بزنه، عزمشو جزم کنه و موفق بشه از چاله بیاد بیرون، مردم، طوری که انگار قراره تئاتر ببینن، شونهشونو میندازن بالا میگن، ازچالهبیروناومدن کسی که همین چندوقت پیش از چاه دراومده، هیچ هیجانی نداره. cool نیست!
خیلی از آدمایی که از تو چاله دراومدن افتادن تو چاه، موفق میشن به طریقی از چاه بیان بیرون و به زندگی معمولیشون ادامه بدن. ولی مورد هست که آدمی که بعد از دراومدن از چاه تو چاله افتاده، مجبور شده تا آخر عمر زندگیشو تو چاله بگذرونه.
هیچ نظری موجود نیست:
نظرات جدید مجاز نیستند.