۰۲ مرداد ۱۳۹۴

نظر شاعر آزادی در مورد دموکراسی و انتخابات

سؤال: شما مفهوم دموکراسی را چگونه میفهمید؟ 
شاملو: بعضی کلمات مفاهیم ندارن. یا در یه شرایط خاصی به کلی یه حرف از سر بیمسئولیتیه! شیکه بگیم دموکراسی. شیکه بگیم یه جامعه دمکراتیک بنا میکنیم. شیکه که ما تو کانون نویسندگان دلمونو به این خوش کرده بودیم خیلی راحت میشینیم زیر یه سقف و حرفای همو تحمل میکنیم، و این یعنی دموکراسی ... [از سؤالکننده میپرسد:] این سوسیالدموکراسی که میگی یعنی چی؟ ... تو ایران ... سوسیال دموکراسی به هر حال مستلزم اینه که یه مجلسی باشه با انتخابات آزاد ... خب این حشرات میرن آخوندا رو با اکثریت میدن تو مجلس، اول خودتو وارونه میکنن، چپه میکنن  



۳۰ تیر ۱۳۹۴

شمد

این چندروز خیلی گرم شدهشرجی و گرم. آدم هلاک میشه. ولی چندسال پیش از ایران برا خودم یه شمد یزدی اوردهم که واقعا نعمته. حالا اصلن نمیدونم شما میدونید شمد چیه، یا تا حالا زیر شمد دراز کشیدید یا نه. ولی اگه از اونایی که میدونن شمد یعنی چی بپرسید شمد چیه، همه یه جواب دارن. شمد اگه معجزه نباشه، حتمن جزو عجایب هشتگانه س. اگه آدم برا خواب یا چرتزدن تو هوای گرم n‌-‌درجه رو خودش یه شمد بندازه، هوای زیر شمد رو n-b حس میکنه. دماسنج نمیتونه اینو بسنجه، ولی این یه واقعیت غیرقابل انکاره.
الان نمیدونم چطوریه. هنوز تابستونا سنت زیرشمدخوابیدنچرتیدن به راهه یا نه. تو گوگل سرچ کردم، چیزی ندیدم. زمان ما، به نظرم دوران شکوفایی فرهنگ شمد بود. بعد از ظهر تابستون تو هر خونهای میرفتید، در گوشه و کنار خونه هیکلهایی رو میدیدید که دراز به دراز افتادن و پارچه نازکی روشون کشیده شده. توی خونهی ما هم همینطوری بود. آدم احساس میکرد تو موزهی مصرباستان اه. با نگا کردن نمیشد فهمید کی زیر کدوم شمده، یا زیر کدوم شمد کیه. یعنی اگه آدم میتونست دزدکی بره خونه همسایه، تو هالشون دراز بکشه یه شمدم بندازه روش، تا تمومشدن مدت خواب یا چرت زیرشمدی هیچکس فکر نمیکرد این زیر یه غریبهس. من خودم تا همین اواخر از خواب بین روز بیزار بودم. بچه که بودم خیلی سعی کردند مجبورم کنن. همه راهها رو امتحان کردند. و در نهایت به این خاطر که صدای گریهام تا هفتخونه اونورتر میرفت و تو محل، آرامشی رو که برا اجرای آیین عمومی زیرشمدخوابی لازم بود بهم میزد، آخرین حربهشونم از دست دادن و ...
[ایده یه فیلم کیارستمیک: دوتا بچه داریم، یکیشون وقتی کتک میخوره میره تو اتاقش یه گوشه میشینه بیصدا گریه میکنه، یکی دیگه میره تو حیاط با عرعر گریههاش مزاحم خواب همسایهها میشه؟ «به نظر شما تربیت کدامیک از این بچهها از نظر فرهنگی اصولی‌تر است»؟].
 و راحتم گذاشتند. از خواب بعدازظهر بدم میومد. بهجاش میرفتم تو حیاط زیر درخت انارا صف مورچهها رو تماشا میکردم، یا میرفتم تو کوچه با دوستم کمندعلی که اونم نمیخوابید بازی میکردیم، گاهی که جوب کوچه آب داشت، پاچههامونو میدادیم بالا زیر آفتاب چلدرجه میشستیم لب جوب، پاهامونو میکردیم توی آب!
از اون زمان تا همین دوسهسال پیش بهطور سازشناپذیری به شعار انقلابی «خواب بین روز؟ هرگزپایبند بودم. اونسالم که ایران این شمد رو خریدم، از رنگ آبیمهتابیش خوشم اومده بود. فکر کرده بودم میشه بهجا پرده ازش استفاده کرد. ولی اولین چرت کوتاه زیرشمدی کار خودشو کرد! یعنی یکجا، تموم سابقه عصیان دیرینهمو به باد داد!
اینطوری بود که بازگشتبهخویشتن کردم، و امروز شمد نازنینمو با هیچی عوض نمیکنم.


- وقتی برا دیدن وضعیت امروز فرهنگ زیرشمدخوابی تو اینترنت میگشتم، چیزی پیدا نکردم، ولی گوگل شمد رو خطای احتمالی تشخیص می‌داد و در برابر، کلمه نمد رو پیشنهاد می‌کرد. تو کتاب لغت اومده:
شمد: پارچه نازک پنبهای که روی خود اندازند، و
نمد: پارچه کلفت پشمی که زیر خود اندازند! 
از کنارهمقرارگرفتن اتفاقی این دو تعریف، به یه تصویر ازلی از انسان رسیدم. موجودی بین شمد و نمد. و به تنهایی یه سوسیس ساندویچ!

۲۵ تیر ۱۳۹۴

فارغ‌التحصیل میکده

تو پیادهرو به آقای پرتوی برخوردم. خیلی تو خوش بود. سلانه سلانه میومد ...  وقتی صداش کردم، انگار از خواب بیدارش کردم. ... گفت، وقتی تو شیشه مغازه موهاشو دیده یاد توصیه آقا افتاده. «چون پیر شوی قاسم، از میکده بیرون آی» [اسم آقای پرتوی قاسم اه]. میگفت همیشه وقتی این جمله میومد تو فکرم به خودم میگفتم «خب، فعلا این به من ربطی نداره، امروز  تو ویترین دیدم نه، ربط داره. میگفت، ولی پرهیزدادن از شراب، اونم درست تو سنوسالی که نیاز بهش بالاستتو سنوسالی که آدم تازه فهمیده شراب چیه، چیکار میکنه - زبونم لال - عادلانه نیست.
طبیعتا طوری که قوانین دوستی اینجور موقعها حکم میکنه همدردی کردم، و رد شدیم. آقای پرتوی رو سیساله میشناسم. دوستی بخصوصی بین ماست. به این خاطر میگم بخصوص چون در طول این دوستی قدیمی، بیشتر از هفتهشتبار همو ندیدیم [برا اینکه تو زحمت نیفتید، میشه هر سهچهارسال یهدفه]. و هر دفعه هم  شاید یه ساعت یا نیمساعت با هم گپ زدیم، سرپایی یه قهوه خوردیم، یه کم راه رفتیم، دوتا سیگار دود کردیم. ما هردومون این‌و بلدیم که هر بار که به هم میرسیم، تو بیستدقیقه کلیه اتفاقات مهم زندگی سهچهارسال گذشته رو کلی ولی دقیق به همدیگه میگیم، تا به زمان حال برسیم. بقیه وقت معمولا به خندیدن به سلسله بدبختیها و فجایعی میگذره که تو این مدت سرمون اومده. به نظرم این کلا یکی از خاصیتای زمان حال اه که آدم می‌تونه توش به دردهای خودش بخنده
[باز دارم داستان می‌بافم! ناتوانی من تو نوشتن اصلا همینه که هی میبینم هر چی میخوام بگم، باید قبلش یه چیز دیگهای بگم. این نت هم قرار نبود داستان بشه، میخواستم یه موضوع کوچیکو تو چارخط بنویسم، ولی الان میبینم، برا شرح این دوستی باید رمان بنویسم. من این آدمایی رو که میتونن موضوعات بزرگو به اختصار بگن همیشه ستایش میکنم. البته همونطور که گفتم، صحبتای من و آقای پرتویم به اختصاره، ولی اون یه اختصار خصوصیاه که برا نفر سوم قابل فهم نیست].
خلاصه(!) ... تو راه وقتی داشتم برمیگشتم خونه، دوسه بار به خودم گفتم: «چون پیر شوی مانی، از میکده بیرون آی». میخواستم ببینم چطوری صدا میده!
دیدم ای بابا، دستور بیرون شدن از میخانه، اونطور که آقای پرتوی فکر کرده بود، نهی از نوشیدن نیست. نمی‌دونم چطور براش سؤتفاهم شده. دیدم دستور حضرت - کاملا واضح و شفاف - توصیه به «ترک میکده»س. نه بیشتر. اینم در واقع، یه امر واقعا حکیمانه به دوریگزیدن از جمع اه - یعنی کاری که آقای پرتوی لازم نیست برا انجامش زحمت بکشه.
با خودم فکر کردم کاش تلفنشو داشتم بهش زنگ میزدم.
ولی شاید دفعه‌ی بعد