من تا لازم نباشد سوار هواپیما نمیشوم، و همیشه حاضرم، در صورت پیدا شدن همسفر خوب، به جای این کار بیستساعت رانندگی کنم. اما وقتهایی که مجبورم، همیشه جای کنار پنجره خواستهام، و تا به امروز خوشبختانه همیشه هم گیرم آمده است.
به نظر من جای آدم توی هوا نیست. اگر خداوند میخواست که بشر مثل پرندهها به هوا برود، به آدم پر میداد.
از طرف دیگر همه هواپیماهایی که از باند بلند میشوند، در هر صورت دیر یا زود یک جایی پایین میآیند. در این تردیدی نیست، اما مهم طریق پایین آمدن آنهاست. البته اغلب آنها طبق آمار و ارقام، روی چرخهایشان فرود میآیند، اما این حرف نمیتواند مایه دلخوشی من باشد، زیرا بلاهایی که در زندگی سر من آمده است، تقریبا هیچوقت از جنس بلایای «اغلب» نبوده است. با این وصف، چرا باید این هواپیمایی که در آن نشستهام الزاما در فرودگاه مقصد، مثل اغلب موارد روی چرخهایش پایین بیاید؟
به همین خاطر تمام مدت از پنجره به بیرون زل میزنم. دوست دارم اگر موتور هواپیما آتش گرفت، یا اصابت راکتی بال آن را کند، به کوه یا به هواپیمای دیگری برخورد کرد، حتما صحنه را ببینم (شما دوست ندارید؟ :).
ممکن است کسی بگوید: خب، تصور کن دیدی. دیدن این صحنه به چه دردی میخورد؟
جواب این سؤال را نمیدانم. اما یک چیز روشن است: کسی که این صحنه را دیده باشد، چیزی را میداند که ما آن را یک روز بعد در روزنامهها میخوانیم.
آقا اين فعل يكي مونده به آخر بايد "ميدانسته" باشد نه "ميداند"
پاسخحذفمرسی.
پاسخحذف(تصحیحش میکنم)
این به نظرتون چطوره: کسی که این صحنه را ببیند، چیزی را میداند که ...