۱۴ فروردین ۱۳۹۳

امروز این‌جا فیلم وسترن نشون می‌دیم

توش اسب هست، ششلولبند درجه یک هست، بیوه خوشگلی با اندام متناسب، لبهای ورمدار و صورت ککمکی هم هست ... (اسمش «ویرجینیا»س، بهش میگن جین یا جینا، و همسرش متأسفانه چندوقت پیش به دست اشرار کشته شده). یه «بار»م داریم که هرازگاهی یکیو با لگد از درش میندازن تو خیابون. توش گاوچرونا قمار میکنند، ویسکی میخورن، دعوا میکنند، با زنهای بار ورمیرن و هفتهای سهچارتا آدم میکشند ... کلا میشه گفت شهر ناآرومیاه.
داستان مال اون دوره از تاریخ آمریکاست که «راهآهن» اومده، ولی قدرت مرکزی هنوز نتونسته همهجا امنیت ایجاد کنه. و هنوز آدمای زیادی هستن که از کار شرافتمندانه گاوچرونی خوششون نمیاد، دوس ندارن برا پول عرق بریزن و ترجیح میدن از پولهای حاضروآماده بانکها استفاده کنند! یا درشکههای پست یا قطارها رو غارت کنند (اینا چندنسل قبل از آلکاپونان که میگفت: بهترین راه پول دراوردن، اینه که آدم پول در بیاره!)
یکی از اینا که تو فیلم امروز ما بازی میکنه، و حالا با آدماش اومده تو شهر، شهرو ناامن کرده، ویلی، معروف به «ویلی خبیث»، یه آدمکش چهلوهشت سالهشرور متجاوز شوخطبع‌‌اه که بهترین هفتتیرکش منطقهس. از اونا که، تنهایی دهنفرو میکشه، یه جمله با نمک میگه، سلانه سلانه میره طرف بار، افسار اسبشو به چوبا میبنده، میره تو، با خیال راحت یه آبجو سفارش میده و شروع میکنه به لاسزدن با زنای بار. برا سرش هزاردلار جایزه گذاشتن (برا مقایسه: اون موقعها برا سر قاتلهای معمولی بالاترین جایزه بیست دلار بوده)
من و شما خواننده گرامی، آدمای معمولی این شهریم. کسبه، کشاورز، گاودار، نعلبند، کارمند یا شوفر درشگه پست، شهردار، و کلانتر و کمککلانترهای ضعیفی که از پس اشرار برنمیان. زندگیمون تو ترس و لرز دایمی میگذره.
اگه دوربر خودمون ندیده باشیم، تو فیلما دیدیم که بعضی وقتا یهو یه حالتی پیش میاد، که میشه با فکر بستهترین و بیوجدانترین و بیفکرترین و خشنترین آدما رابطه برقرار کرد. دست بر قضا، شهردار شهر تو یه همچین لحظهای با ویلی همصحبت میشه. بهش میگه «تا کی میخوای دایما فراری باشی؟» میگه: «خسته نشدی از این زندگی؟»، میگه، «فکر میکنی میتونی همیشه اینطوری ادامه بدی». بهش میگه، همینطور ادامه بدی یه روزی با گلوله یه بیسروپا مثل خودت، تو بیابونا مثل سگ میمیری».
بهش پیشنهاد میکنه دست از شرارت برداره، کلانتر شهر بشه، و شرافتمندانه زندگی کنه. بخصوص اینکه «جین» هم هست که از مردای چهارشونه موخاکستری پیرهن چارخونه خوشش میاد!
هوم … پیشنهاد خوبیاه.
در واقع شهردار به ویلی میگه، ما میدونیم تو کی هستی. میدونیم اگه نه بیشتر، اندازه اشرار دیگه جنایت کردی، ولی اگه استعدادتو در خدمت عامه بکار بگیری، گذشتهت رو ندیده میگیریم.
ویلی قبول میکنه. شهردار ستاره کلانتر رو از سینه کلانتر بیعرضه و ترسوی شهر ورمیداره، میزنه به سینهش.

اینطوری جامعه تونسته از این راه یکی از خطرناکترین اشرار منطقه رو از بقیه جدا و بیخطر کنه.
بقیه اشرار وقتی میشنون کلانتر این شهر «ویلی خبیث»اه، قبل اینکه اینطرفا پیداشون بشه، یه کم فکر میکنن!
جینای تنهای ما هم که وجود لطیف و خواستنیش این پتانسیلو داره که برا شهر، به اندازه حمله اشرار دردسر درست کنه(!) اگه میستر «ویلیام جی فورستر» قول بده ریشاشو بزنه، دیگه زیاد ویسکی نخوره، دایما دمپر خانومای بار نپره، سالی یکیدوبار حمام کنه، و تو مراسم رسمی پاپیون بزنه/ حتما زنش میشه، سروسامون میگیره.
حالا، مردم عادی شهر هم میتونن با خیال آسوده برن دنبال بدبختیای روزمرهشون!
منظور اینکه، هم شما و هم من اگه میتونستیم بین سقراط حکیم و ویلیام جی فورستر انتخاب کنیم، خب، خیلی واضحه که به سقراط رأی میدادیم. ولی خب، نمیدونیم از کجا میتونیم یه سقراط معمولی پیدا کنیم، سقراط حکیم هفتتیرکش که پیشکش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر