یادم هست یکبار دیگر در این مورد صحبت کرده بودیم. یک جمع یا گروه، حاصل جمع ریاضی تک تک اعضا نیست، و خاصیتهای دیگری از خود بروز میدهد. به عنوان مثال در صورتی که بخواهید با گروه حرفی بزنید، و دوست داشته باشید که حرف شما را «همه» بفهمند، نمیتوانید میانگین فهم و شعور جمع را فرض بگیرید، بلکه باید حرفی بزنید که نادانترین عضو نیز آن را بفهمد. در تجمعات انسانی نظیر تظاهراتهای سیاسی، استادیومهای فوتبال یا ... توفیری ندارد. شعرها و شعارها طوری هستند که فهمیدن و اجرای آن به فهم زیادی نیاز ندارد و نادانترینها هم آن را میفهمند.
از طرفی هر کدام از ما که به رفتار خود در جمع فکر کند، این را میپذیرد که آدمها در گروه طور دیگری رفتار میکنند تا در برخورد شخصی/ یا دونفره. چرا؟ چون جمع بسیاری رفتارها را به اعضا دیکته میکند.
در صفهای پرازدحام نیز غیر از این نیست.
خاطرم هست زمان انقلاب مدیر دبیرستانی داشتیم که انسان خوب، متشخص، و فهمیدهای بود که من او را دوست داشتم. زبان شیوایی داشت، طوری که میشد بیخستگی طولانی به حرفهایش گوش کرد. طرز حرفزدن با ما را که جوان بودیم میدانست. یادم هست در یک تظاهرات خیابانی ناگهان با هم چشم در چشم شدیم. آن روزها به گمانم شاه گفته بود نخستوزیر دیگری منصوب میکند. ناگهان شعاری در جمعیت سرداده شد که مصرع اول را جلوییها میگفتند و دومی را پشتسریها جواب میدادند.
ما میگیم شاه نمیخوایم نخستوزیر عوض میشه/ ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه!
من خودم در دسته اول بودم(!) - در آخرهای صف - و گروه دوم با فاصله نیممتر دنبال ما میآمد. من نمیدانم چطور مدیر ما با آن لباسهای قشنگی که همیشه به تن داشت در دسته دوم در میان کسبه، نعل بندها، روستائیان، چوپانان و طویلهداران ... افتاده بود! او را در حالی دیدم که، مشت خود را کمی بالا برده بود و همراه جمع میگفت: ما میگیم خر نمیخوایم پالون خر عوض میشه! به عیان دیدم که شرمنده شد. من هم شرمنده شدم. صوت بلند این مرد به گوش کسی نخورده بود. در صحبتهای روزمره معمولی، کسی یک جمله نپرداخته از او نشنیده بود. تعداد بیشماری بیت شعر نغز میدانست. حال آنجا یک چنین جمله سخیفی را به همراه دیگران و با صدای بلند تکرار میکرد.
برگردیم به موضوع. موضوع ما این بود که جمع رفتارهایی را به فرد تحمیل میکند که در حالت عادی از او سر نمیزند، و از اینجور رفتارها نمیتوان شخصیت، شأن اجتماعی، یا سطح فرهنگ او را نتیجه گرفت.
اولین چیزی که از ماجرای «سبد کالا» و صحنههای فجیع حولوحوش آن قابل تأمل/ و نقد است، بیاعتنایی به سازماندهی کارشناسیشده توسط مسئولان و مدیران دولتی است. در روند همین سازماندهیهاست که مردم هم رفتار خود را تعدیل و تصحیح میکنند. یک چنین تجمعات انسانی بزرگی را هیچکجا نمیشود به خود واگذاشت، نمیشود آنها را تنها با پاسبان و با خواهش و نصیحت اداره کرد.
اینها را گفتم تا به سخن والاگهر برسیم:
«بیایید حیوانات. تخممرغ بگیرید. بیایید حیوانات. جمع شوید. سبدتان را بیاورید. تخممرغ بگیرید. قرار است بروید بهشت. تو سر هم نزنید. یواش. تخممرغ را میخواهید بخورید که سالم بمانید. دارید خودتان را از سلامت میاندازید. یواش حیوان. آرام حیوان. بخور حیوان. بخور حیوان. بخور باید به حیوانیتت ادامه بدهی. باید رای بدهی حیوان. حواستان به انگشتهایتان باشد. باید رای بدهید. باید پای برگه را انگشت بزنید. حیوانات عزیز«. (علیرضا روشن)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر