کسانی که نوشتههای معروفی را دنبال کردهاند میدانند که خیلی از زندهیاد گلشیری تمجید میکرد و همینطور مکررا به نقل جملههایی از او، در تأیید خود و آثار خود میپرداخت. هنگامی که همسر گلشیری میگوید: «من هم نشستهام این سالها تماشا میکنم روایت راویانی را از تمجید و تحسینهایی که گلشیری نثارشان کرده است»، به همین مسئله اشاره دارد.
[حتی یکبار خود را دستپرورده گلشیری نامیده بود و آن جملهی مشهور را گفته بود که «ما از زیر شنل گلشیری درآمدهایم»! یادم هست سردوزامی هم پس از کمی تحقیق در مورد البسه گلشیری(!) به این نتیجهی جالب رسیده بود که گلشیری اصلا شنل نداشته است! و گفته بود: حتی اگر روزی ثابت شود که هوشنگ گلشیری شنل داشته است و من اشتباه کردهام، گلشیریای که من میشناختم، اصلا امکان نداشت با هیچ شامورتی بازی از شنلش چیزی به اسم عباس معروفی در بیاید!]
«نام» برای معروفی خیلی اهمیت دارد، و او برای تبلیغ آن تقریبا از هر چیز قابل استفادهای استفاده میکند. به قول فرزانه طاهری همسر گلشیری: «گاه پاها که سست باشند چوب زیر بغل لازم دارند».
نمیخواهم حوصله شما را سر ببرم. همین معروفی بیرون آمده از زیر شنل گلشیری، هنگامی که در بیبیسی (برنامه پرگار) ظاهر میشود، برای ازدیاد طول پایههای چهارپایهاش حرمت گلشیری را نگه نمیدارد. میگوید:
«گلشیری حاضر بود صدصفحه از رمان خود را حذف کند که اینجا [در آلمان] منتشر شود»!
اگر کسی بخواهد به یک رماننویس اهانت کند، به نظر من مشکل بتواند اهانت بزرگتری بیابد. گلشیری شباهتی به معروفی ندارد، اما این حرف معروفی از اهانتی که فرامرز دهگان به معروفی میکند سنگینتر است. جالب اینکه، هنگام دیدن برنامه پرگار فکر میکردم به زودی شاهد واکنش جدی جامعه ادبی به سخنان معروفی خواهم بود، اما اینطور نشد. تا جایی که سکوت مردرندانه نویسندگانی که «زیر سبیلی رد کردن» را خوب میدانند، فرزانه طاهری را واداشت شخصا دفاع از حیثیت همسر خویش را به عهده بگیرد:
«من نگران آن بینندگانی هستم که نمیدانند گلشیری بر سر هر کلمه از کارهایش میایستاد و سالها دقیقا به همین دلیل کتابهایش در این مملکت رنگ چاپ ندید. گلشیری تمام هستیاش را بر سر مبارزه با حذف گذاشت و بیش از هر نویسندۀ دیگری بر سر ارزش هر کلمه در داستان پای فشرد. و آن وقت یکی بیاید ادعا کند که خود او حاضر شده صد صفحه- صد صفحه!- از رمانش بزند برای اینکه به زیور طبع آلمانی آراسته شود، و بعد هم اضافه کند که این چه رمانی است که بشود صد صفحهاش را زد».
پ.ن.:
رضا شکرالهی اینجا برخی از اشکالات این برنامه پرگار بیبیسی را مطرح کرده است، اما در این نوشته هیچ اشارهای به رفتار معروفی نشده است. این نکته حتی به چشم کامنتگذاران هم نیامده است!
گمانم این تعبیر را تولستوی کرده بود که ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم. شنل از قصههای گوگول است. دولت آبادی هم به اقتفا گفته بود ما همه در تاریکخانه هدایت ظاهر شده ایم. رضا امیرخانی هم با اشاره به این دو تعبیر، گفته بود من هم فرزند زن زیادی جلال آل احمد هستم. اما اگر عباس معروفی چنین چیزی گفته باشد تقلید بیمزهای است که لطف و نازکاندیشی اظهار نظرهای قبلی را از بین میبرد
پاسخحذفخود گلشیری البته یک بار گفته بود من خرقه ام را می دهم به مندنی پور. اواخر عمرش (که البته قرار نبود اواخر عمرش باشد اصلا) با یک روزنامه ی اصلاح طلب مصاحبه ی کوتاهی کرد و گفت خودم را لوس کرده بودم. اگر خرقه داشته باشم خودم استفاده می کنم (ازم منبع نخواهید. روی اینترنت نیست. باید در آرشیو روزنامه های دوره اول خاتمی دنبالش بگردم که خیلی کار سختی است).
پاسخحذفمعروفی هم رسما مزخرف می گوید. من آن مصاحبه اش را ندیده ام. عجب حرفی زده. بهرحال از تحسین های ادعایی معروفی نمی دانم کجا می شود سراغ گرفت. ولی نقد گلشیری بر سمفونی مردگان حی و حاضر است. آنجا با کنایه به دو شخصیت رمان معروفی، گلشیری نوشته که برادر بقال، بر برادر شاعر پیروز شده است.(اشاره به سلیقه ی بازاری معروفی در رمان نویسی که خوب از دید گلشیری عیب حساب می شد.)
بهرحال خدا بیامرز یک چیزهایی را در خشت خام می دید. بعد سیمین دانشور در گفتگویش با گلشیری همین مدل نقد نوشتن ها را محل ایراد می بیند. می گوید انقدر به این و اون نپر (البته بیشتر اشاره اش به دولت آبادی است).
خلاصه اینطور. ولی عجیب است که ادبا واکنش نشان نداده اند به این حرفهای معروفی. بالاخره یک جمع محدودند و همه شان. بالاخره اتفاقی هم که شده در دکه های سیگار فروشی خیابان انقلاب هر از گاهی با هم رخ به رخ می شوند.
حالا معروفی چطور دیده فضا را که اینطور رفته بالای منبر و پایین نمی آید. عجیب است دیگر.
از جواب گلشیری احساس خوبی به من دست داد. اینو نشنیده بودم.
پاسخحذفپریروز که دنبال واکنشی که احتمالا از دید من غایب مونده باشه یه کم توی گوگل گشتم، چیزی پیدا نکردم ولی به یه سری از تحسینهای ادعایی برخوردم!
م.م.ب.
پاسخحذفمرسی. خیلی جالب بود.