تحقیقات خصوصی من در مورد این پدیدهی شگفتانگیز از جمله به این نتیجه رسیده است که یکی از تفاوتهای معنادار استادان بزرگ، و استادان (و البته استادنمایان) کمیکوچکتر و استادهایی که معمولا در کامنتدانی استاد هستند(!) و غیره این است که برای مصاحبه، بعضیها را به استودیو، دفتر روزنامه و ... دعوت میکنند، و با بعضی دیگر در اطاق نشیمن منزل آنان گفتگو میکنند.
یک چیزی هم که زمانی (شاید ده بیستسال پیش) مد شد و هنوز هم از آن به عنوان سوهان اعصاب استفاده میشود، این بود/ است که روزنامهنگار، یا مصاحبهکننده، پیش از اینکه ما را در جریان گفتگو با استادی که برای مصاحبه به منزل او رفته است، بگذارد، به عنوان مقدمه تعریف میکند که (به عنوان نمونه): «هنگامی که به سوی خانه استاد راه افتادیم، خیابانها در خلوتی پاییزانه خودنمایی میکردند و پل گیشا حالت غمانگیزی داشت!». یا «سپیدارهای خانه استاد که از بیرون خانه دیده میشد، به فضا رنگی از غربت میزدند. زنگ خانه را که فشردیم، از اینکه هماینک با غول زمانه روبرو خواهیم شد، دلمان میلرزید» (غول اصولا چیز ترسناکیاه. منم بودم میترسیدم!).
گاهی هم از اتاق نشیمن استاد مینوشتند (و مینویسند). در مورد پنجره، مبل لهستانی(!)، ... و پردههایی که به طرز ابهامآمیزی «در نسیم میلرزیدند و آشکار میکردند که همه ما در نهایت تنها هستیم»!
این تازه وقتیست که استاد مصاحبهشونده شاعر نباشد. وای به حال ما اگر میخواستند/ یا بخواهند برای مصاحبه به سراغ شاعری بروند! در این صورت مصاحبهگر خود را موظف میدید/ میبیند، نوشته خود را با مقدمهای شاعرانه بیاغازد! ملغمهای از حرفهای بیمعنی که در آن معمولا اشارات و جملههایی از شاعر مورد نظر نیز جاسازی میشد/ میشود. سخنانی غالبا خندهدار، گاهی عصبانی کننده، و همیشه پوچ که اگر کسی در برابر صدتای آنها یک غاز بدهد، یقینا ضرر کرده است.
این خبرنگارهای انشانویس اصلا فکر نمیکنند که برای فهمیدن حرفهای استاد - مشروط به اینکه ایشان اصولا حرفی برای عرضکردن(!) داشته باشند - مطلع شدن از سخنان ایشان کافیست، و کسی به اصوات اضافی شاعرانه/ فیلسوفانه/ عارفانه آنها احتیاجی ندارد.
اینها اصلا فکر نمیکنند که وقتی در شرح فضای اتاق نشیمن «استاد» توضیح میدهند که «یک طرف اتاق کتابخانه استاد دیده میشد»، خواننده را به تمسخر گرفتهاند. برای همه کسانی که به نحوی با فکر و هنر رابطه دارند، پرواضح است که یک استاد حتما با کتاب سروکار دارد. و از آنجایی که باید کتابها را منظم کند، حتما در خانه او کتابخانهای موجود است. [کتابخانه استاد به اتاق فضایی برگمانی داده بود!]. این چه جای تعجب است که در اتاق استاد کتابخانه دیده میشود؟ مگر قرار است وقتی به اتاق کار یک استاد میرویم، به جای کتابخانه یخچال لبنیاتی ببینیم؟ یکی از فرقهای عمده لبنیاتیها و اتاق کار اساتید، در رابطه با چیزهایی که میتوان در این اماکن دید، این است که در اولیها یخچال و در دومیها کتابخانه دیده میشود!
مهدی خلجی که خود کتابها و مقالات نوشته است، عکس زیر را از اتاقمطالعه خود همراه با توضیح منتشر کرده است، و چنانکه پیداست در آن یخچال دیده نمیشود :)
این تازه خوب است. او گاه در نوشتهها به کارهای فرزند سهچهارساله خود (مهراز) نیز اشاراتی دارد:
مهدی خلجی که خود کتابها و مقالات نوشته است، عکس زیر را از اتاقمطالعه خود همراه با توضیح منتشر کرده است، و چنانکه پیداست در آن یخچال دیده نمیشود :)
دو سه ماه پیش. اتاق مطالعه. کلافه از مدتی به دنبال یک کتاب گشتن.
|
این تازه خوب است. او گاه در نوشتهها به کارهای فرزند سهچهارساله خود (مهراز) نیز اشاراتی دارد:
«مهراز تقریبا به همهی مردها میگوید «عمو» و به زنها «خاله». در خانه که راه میرود با انگشت اشاره میکند به عطف کتابهایی که عکس نویسندهها روی آن است: از افلاطون و هومر تا نیچه، فروید و دریدا. به آنها میگوید «عمو». باید کتاب را از قفسه بیرون آورد و به دستاش داد. کتاب را میگیرد و هر جا هست مینشیند و با دقت کتاب را ورق میزند. بعد از دقیقهای پا میشود و کتاب را به من میدهد و سراغ «عمو»ی دیگری را میگیرد».
یاد یکی از خانمهای وبلاگنویس افتادم. نوشته بود «تموم نیچهها رو نوزدهسالم بود تموم کردم». و البته خواننده با دقت در نوشتههای او میبیند که بله، راست میگوید. واقعا عمو نیچه را در نوزدهسالگی تمام کرده است!
منظور اینکه امروز دیگر کتاب و کتابخانه نزد کسانی که به هر نحوی با فکر و هنر رابطه دارند، یک پدیدهی عادی و عمومیست. [کتابخونه مگه به همین تختههایی نمیگن که به دیوار میزنیم روش کتاب میچینیم؟ :)]، خب، من کتابخانه دارم، شما کتابخانه دارید، علی کتابخانه دارد، وحید کتابخانه دارد … پونهجان که خود چندین و چند بار در نتهای خود اعتراف کرده است که کتابخانه دارد! [همینطور که جلوی قفسهی کتابهایم ایستادهام گلشیری عزیزم را میبینم که به من لبخند میزند!].
در طی تحقیقات در حول و حوش اصرار در بیان عمومی «کتابخانهداری» [و گاها کتاب/ خانهداری] در شبکه گوگلپلاس به عکسهای زیادی برخوردم که مانند عکس بالا کتاب و کتابخانه جزو عناصر آن بودند. اضافه بر این، مجموعا به یازده تصویر سرصفحه و عکس پروفایل برخوردم که یا آشکارا، یا به اشاره به مخاطب نشان میدهند که دارنده این صفحه با کتاب سروکار/ و یا کتابخانه دارد.
- بله، اینو خودمون توی آواتارشون دیده بودیم!
من هر روز بیشتر دارم به صحت این گمان خود معتقد میشوم که این وطن لعنتی که ما آن را دوست داریم، هیچ چیز نیست الا یک تئاتر بزرگ!
اگر کسی اهل کتاب است، این مهم از فکرها و نوشتههای او پیداست، و هیچکس او را با لبنیاتیها اشتباه نمیگیرد.
یکی نوشته بود با کتاب عاشقانه به رختخواب میرود! اگر اینطور است اصلا نگران نباشید دوست من. ما این را از خیسی زانوی شما میفهمیم.
اگر کسی اهل کتاب است، این مهم از فکرها و نوشتههای او پیداست، و هیچکس او را با لبنیاتیها اشتباه نمیگیرد.
یکی نوشته بود با کتاب عاشقانه به رختخواب میرود! اگر اینطور است اصلا نگران نباشید دوست من. ما این را از خیسی زانوی شما میفهمیم.
اتفاقاً مدتیه که پای آشپزی هم به این ماجرا باز شده، نکتهش اما اینه که املت یا قرمه سبزیای که تو این تصاویر دیده میشه با نظارت مستقیم شخص فروید (والبته سایرعموها) پخته شده و "هرویسپ نیوشا" باید کاملاً متوجه این مهم باشه.
پاسخحذفاما راستش فکرمیکنم خیلی هم خلاص شدن از این قضیه راحت نیست بهویژه برای مایی که داریم تو این جامعه زندگی میکنیم و میبینیم که غالب مناسبات برپایه این بازیها تعریف میشه. کمتر کسی رومیشه پیدا کرد که تو دام نیفته / نیفتاده باشه و گفتن نداره که ماجرا به همین مورد خاص خلاصه نمیشه؛ این نمایش بدون موسیقی و گریم ولباس ناقص میمونه.
میخواستم چند تا مثال هم از کارهای خودم بیارم ولی فکرکردم چه کاریه حالا:)) کلاً حرفم اینه که آدمی در امان نیست.
نه، هیچکس در امان نیست :))
پاسخحذفبيشتر ويترينه تا تئاتر.بالاخره تئاتر جر چيدمان يه جو برنامه و مطالعه هم مي خواد.
پاسخحذفآقا حالا چيكار كنيم؟ چه خاكي به سرمون كنيم؟
پاسخحذفالبته من كه ايجوري نشدم تا حالا شايدم شدم خبر ندارم
من فکر میکنم تئاتر اتفاقن هنر خوبی است به شرط آنکه خوب اجرا شود. قضاوت در مورد خوب و بد بودن اجرا هم خیلی وقتها سلیقهای است. وطن ما مثل بقیهی وطنها یک تئاتر است و بزرگ است. البته از بعضی تئاترهای دیگر بزرگتر است و از بعضی کوچکتر. اینکه چیز بدی نیست. بنابراین استادی که در مقابل کتابخانهاش عکس گرفته و به اشتراک گذاشته، این خودنماییاش با کتابها لزوما به معنای تهی/ سرشار بودنش از فکر و الخ نیست. آدمها حق دارن قیافه بیایند و فیگور بگیرند. ما هم حق داریم از فیگورشان خوشمان بیاید یا نه. کلا فیگور گرفتن کاری است که هر کس به روش خاص خودش انجامش میدهد و کلا همان طور که مشخص است این رویکرد شما را در این پست نمیپسندم.
پاسخحذفسلام مهدی، نظر منو میدونید. شما اینجوری نمیشید، چون همینجور که هستید حرف ندارید :)
پاسخحذفدر مورد نمایش خوب با شما همنظرم!
پاسخحذفمن به یه کمبود اشاره کردم، نه اینکه این (به سلیقه من) بدبازیکنها تهیمغزند.
مروارید، با ویترین هم موافقم.
پاسخحذفها والا.
پاسخحذفولی اون نتیجه گیری وطنی آخرش خراب کرد، فرنگ گلستونه، وطن پرنده پر در خون؟!
شما وقتی میخواید یه جمله بنویسید، یه کم فکر هم میکنید؟ یا فقط اسیر خیالات هستید؟
پاسخحذف:)