این پست دنبالهی پست پیش «محاکمه داشنر» است.
وضعیت داشنر وضعیتی بحرانی است.
او نگران از حال کودک ربودهشده که در اتاق یا زیرزمینی در این شهر بزرگ در خطر مرگ به سرمیبرد، رباینده او را به اعمال خشونت تهدید میکند (به مقام زیردست خود اجازهی این کار را میدهد).
وجدان کاری داشنر به عنوان رئیس پلیس فرانکفورت که حافظ و مجری قانون است و به خاطر مقام بالایی که به او واگذار شده است، در حفظ و محترمشمردن قانون باید الگوی شهروندان باشد، با وجدان آقای داشنر به عنوان انسان (یکی مثل شما و من) در تقابل قرارگرفته است، و او منطبق بر حکم وجدان شخصی خود تصمیم گرفته است.
فرقی نمیکند کجا زندگی کنیم. هرکجا که باشیم در صورتی که خدای نکرده مورد اتهام قراربگیریم، ترجیح میدهیم بازجوی پلیس به قوانین و مقرراتی پایبند باشد، تا اینکه، بنا بر تشخیص خود، طوری که فکر میکند درست است، و بنابر پسند خود با ما رفتار کند.
(قانونهای خوب حتم دارم در قوانین مکتوب عربستان سعودی هم یافت میشود!)
داشنر با گزارش کار خود به مقامات بالاتر، به جامعه میگوید، به اینکه دارد از قانون تخطی میکند، آگاه است. او قانون را زیر سؤال نمیبرد. زیرا موردی که اینجا مطرح است، یک مورد استثنایی است. او، و همکاران او سالهای سال بدون تخطی از این قانون پیروی کردهاند.
دادگاه رأی به محکومیت داشنر داد.
فیلمی که بر اساس این ماجرا با همکاری خانوادهی کودک قربانی و داشنر ساخته شد مورد اقبال و توجه عمومی قرار گرفت. این فیلم سمپاتی و محبت بیننده را نسبت به آقای داشنر برمیانگیزد. و با توجه به خواندههای جسته و گریخته من در وب آلمانی «مردم» قلبا از داشنر پشتیبانی میکنند. در نوشتهها نسبت به او کمال احترام رعایت میشود. احترام به مردی که قرعه به نامش خورده است، و در موقعیت دشواری قرارگرفته است که میبایستی بین پایبندی به قانون و ندای وجدان خود، یکی را انتخاب کند. اما به گمان من، همین مردم به تغییر اصل قانونی که مأموران دولت را به حفظ کرامت شهروندان مقید میسازد رأی نخواهند داد.
توحید عزیزی زیر پست «محاکمه داشنر» (در گوگل پلاس) نوشته است:
قصد من از روایت ماجرای داشنر، چندوچون کردن در مناسبات قضایی آلمان نبود. در مورد جایگاه قانون نزد آلمانیها مطلب زیاد است. لازم به گفتن نیست که در آلمان هم بزهکاری و قانونشکنی وجود دارد، اما آلمانی قانون را میپرستد. رعایت قانون و اصرار بر پایبندی به قاعدهها با وسواسی شبیه وسواس دینداران نسبت به انجام واجبات همراه است. و این اخلاق منحصر به این گروه یا آن گروه، قشر و طبقه نیست. نظافتچیهای ساختمان دانشگاه و اساتید همان دانشگاه در این خصوصیت مشترک هستند. «اخلاق کار» آلمانی شهرت خود را مدیون همین پایبندی به قوانین است.
آنها بدون شنیدن روایتی از «عدل علی» با تکیه بر دانش، تاریخ و ویژگیهای فرهنگی/قومی خود نظام قضاییای را ساختهاند که شهروندان در آن احساس امنیت میکنند. و میتوانند با رعایت قانون بدون ترس و سربلند زندگی کنند. حساسیت دستگاه قضاء و وجدان بیدار آقای داشنر، هردو برای من جذاب است. این آن جذابیتی است که مرا یاد «عدل علی» انداخت (که وعدهی اجرای آن یکی از میثاقهای اصلی انقلاب ۵۷ بود).
دوست دارید سروکار شما با آقای داشنر باشد، یا با آقای «مهدوی» یا «طیبی»؟
«محمد امین هادوی، زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، در نامه ای به رئیس قوه قضاییه با یادآوری مسئولیت وی و با شرحی از بازجویی ها از وی خواسته است: قاضی مستقل و شجاعی را مامور فرمایید تا به شکایت اینجانب از بازجویم با نام های مستعار مهدوی- طیبی و شکایت دیگر متهمان از بازجویان نهادهای امنیتی- اطلاعاتی رسیدگی عادلانه نموده و پس از اثبات آنها را که به ادعایشان خدای متهمان در بازداشتگاه ها هستند به اشد مجازات محکوم نمایید. ... متأسفانه برخورد قضات شما با این بازجویان برخورد مادون با مافوق است و این افراد فعال مایشاء هستند. خود دستگیر می کنند خود بازجویی می کنند و در مواردی شکنجه می کنند و خود نیز حکم صادر می کنند و قضات شما که باید مستقل باشند و بر اساس شرع و قانون حکم صادر کنند تابع بی چون و چرای خواست و اراده اینگونه افراد هستند. ... متاسفانه برخورد ضعیف دستگاه قضایی با بازجویان به نحوی بوده و هست که بازجوها احساس خدایی می کنند و از این موضع صحبت می کنند. برخی از آنها در ضمن بازجویی در جواب متهم که نام خدا را بر زبان می آورد گفته اند در اینجا خدا من هستم»!
و این ماجرا، ماجرای تلخ محمدامین هادوی، در مقابل وقایع دردناک دیگری که شنیدهایم، تنها یک مثال لایت است. در راهروهای اداره پلیس مملکت پرچمدار "عدل علی" آدم بیگناه کشته میشود.
وضعیت داشنر وضعیتی بحرانی است.
او نگران از حال کودک ربودهشده که در اتاق یا زیرزمینی در این شهر بزرگ در خطر مرگ به سرمیبرد، رباینده او را به اعمال خشونت تهدید میکند (به مقام زیردست خود اجازهی این کار را میدهد).
وجدان کاری داشنر به عنوان رئیس پلیس فرانکفورت که حافظ و مجری قانون است و به خاطر مقام بالایی که به او واگذار شده است، در حفظ و محترمشمردن قانون باید الگوی شهروندان باشد، با وجدان آقای داشنر به عنوان انسان (یکی مثل شما و من) در تقابل قرارگرفته است، و او منطبق بر حکم وجدان شخصی خود تصمیم گرفته است.
فرقی نمیکند کجا زندگی کنیم. هرکجا که باشیم در صورتی که خدای نکرده مورد اتهام قراربگیریم، ترجیح میدهیم بازجوی پلیس به قوانین و مقرراتی پایبند باشد، تا اینکه، بنا بر تشخیص خود، طوری که فکر میکند درست است، و بنابر پسند خود با ما رفتار کند.
(قانونهای خوب حتم دارم در قوانین مکتوب عربستان سعودی هم یافت میشود!)
داشنر با گزارش کار خود به مقامات بالاتر، به جامعه میگوید، به اینکه دارد از قانون تخطی میکند، آگاه است. او قانون را زیر سؤال نمیبرد. زیرا موردی که اینجا مطرح است، یک مورد استثنایی است. او، و همکاران او سالهای سال بدون تخطی از این قانون پیروی کردهاند.
دادگاه رأی به محکومیت داشنر داد.
فیلمی که بر اساس این ماجرا با همکاری خانوادهی کودک قربانی و داشنر ساخته شد مورد اقبال و توجه عمومی قرار گرفت. این فیلم سمپاتی و محبت بیننده را نسبت به آقای داشنر برمیانگیزد. و با توجه به خواندههای جسته و گریخته من در وب آلمانی «مردم» قلبا از داشنر پشتیبانی میکنند. در نوشتهها نسبت به او کمال احترام رعایت میشود. احترام به مردی که قرعه به نامش خورده است، و در موقعیت دشواری قرارگرفته است که میبایستی بین پایبندی به قانون و ندای وجدان خود، یکی را انتخاب کند. اما به گمان من، همین مردم به تغییر اصل قانونی که مأموران دولت را به حفظ کرامت شهروندان مقید میسازد رأی نخواهند داد.
توحید عزیزی زیر پست «محاکمه داشنر» (در گوگل پلاس) نوشته است:
«روایت این داستان ها برای مطلع شدن از عاقبت قوانین "حقوق بشر" در غرب مفید است. اینکه چطور "حقوق بشر" و "کرامت انسان" می تواند بهانه و دستمایه ای برای چنین نمایش های مسخره و البته تاسف باری باشد. یک قاتل که جرمش اثبات و مقتول بی گناهش در خاک آرمیده است، می تواند عدالتخواهان را به دادگاه عدل بکشد! مسخره تر از این می شود؟».
میثم نوشته است:«عدل علی(ع) را با این تلقی های پوزیتویستی از حقوق بشر و فرهنگ اومانیستی و اخبار ژورنالیستی مخلوط نکنید خواهشا!».
قصد من از روایت ماجرای داشنر، چندوچون کردن در مناسبات قضایی آلمان نبود. در مورد جایگاه قانون نزد آلمانیها مطلب زیاد است. لازم به گفتن نیست که در آلمان هم بزهکاری و قانونشکنی وجود دارد، اما آلمانی قانون را میپرستد. رعایت قانون و اصرار بر پایبندی به قاعدهها با وسواسی شبیه وسواس دینداران نسبت به انجام واجبات همراه است. و این اخلاق منحصر به این گروه یا آن گروه، قشر و طبقه نیست. نظافتچیهای ساختمان دانشگاه و اساتید همان دانشگاه در این خصوصیت مشترک هستند. «اخلاق کار» آلمانی شهرت خود را مدیون همین پایبندی به قوانین است.
آنها بدون شنیدن روایتی از «عدل علی» با تکیه بر دانش، تاریخ و ویژگیهای فرهنگی/قومی خود نظام قضاییای را ساختهاند که شهروندان در آن احساس امنیت میکنند. و میتوانند با رعایت قانون بدون ترس و سربلند زندگی کنند. حساسیت دستگاه قضاء و وجدان بیدار آقای داشنر، هردو برای من جذاب است. این آن جذابیتی است که مرا یاد «عدل علی» انداخت (که وعدهی اجرای آن یکی از میثاقهای اصلی انقلاب ۵۷ بود).
دوست دارید سروکار شما با آقای داشنر باشد، یا با آقای «مهدوی» یا «طیبی»؟
«محمد امین هادوی، زندانی سیاسی محبوس در بند ۳۵۰ زندان اوین، در نامه ای به رئیس قوه قضاییه با یادآوری مسئولیت وی و با شرحی از بازجویی ها از وی خواسته است: قاضی مستقل و شجاعی را مامور فرمایید تا به شکایت اینجانب از بازجویم با نام های مستعار مهدوی- طیبی و شکایت دیگر متهمان از بازجویان نهادهای امنیتی- اطلاعاتی رسیدگی عادلانه نموده و پس از اثبات آنها را که به ادعایشان خدای متهمان در بازداشتگاه ها هستند به اشد مجازات محکوم نمایید. ... متأسفانه برخورد قضات شما با این بازجویان برخورد مادون با مافوق است و این افراد فعال مایشاء هستند. خود دستگیر می کنند خود بازجویی می کنند و در مواردی شکنجه می کنند و خود نیز حکم صادر می کنند و قضات شما که باید مستقل باشند و بر اساس شرع و قانون حکم صادر کنند تابع بی چون و چرای خواست و اراده اینگونه افراد هستند. ... متاسفانه برخورد ضعیف دستگاه قضایی با بازجویان به نحوی بوده و هست که بازجوها احساس خدایی می کنند و از این موضع صحبت می کنند. برخی از آنها در ضمن بازجویی در جواب متهم که نام خدا را بر زبان می آورد گفته اند در اینجا خدا من هستم»!
و این ماجرا، ماجرای تلخ محمدامین هادوی، در مقابل وقایع دردناک دیگری که شنیدهایم، تنها یک مثال لایت است. در راهروهای اداره پلیس مملکت پرچمدار "عدل علی" آدم بیگناه کشته میشود.
سلام .
پاسخحذفمن سا 85 تو نیرو انتظامی خدمت می کردم.حالا مسائل سیاسی بکنار.که دست هیچ کس بهت نمیرسه هیچ خبری ازت نمیشه.
تو مسائل حقوقی مثلا تو پرونده قتل شخصا شاهد بود مضنون احتمالی میبردن پلیس آگاهی انقدر کتکش میزدن تا عاتراف به گناه کرده نکرده بکنه.از انواع شکنه جه روحی که ابتکار خودشون بود هم استفاده میکردن.
جالب اینجا بود از من سرباز که پایین ترین درجه نظام داشتم میزدیم تا سرهنگ .من سرباز میتونستم انقدر یه دزد کتک بزنک که خون بالا بیاره.
من تو یکی از شهرستانهای کوچک ایران خدمت کردم بی قانونی بیداد میکرد
سلام بی نام
پاسخحذفوحشتناک و ناامیدکننده.
من فکر می کنم برای نظم و امنیت باید اجرای قانون و احترام به اون رو در دل وجان شهروندان نهادینه کرد
پاسخحذفبا معذرت از تأخیر در انتشار کامنت شما.
پاسخحذف