من دیگر امروز، الان که پس از تماشای مجدد ویدئوی «دور ایرانو تو خط بکش»، با احساس پوچی وصفناپذیری اینجا نشستهام، شکی برایم نمانده است که محسن نامجو به جنون پریمر (اولیه) مبتلا شده است.
جنون پریمر (Primary Insanity/Primär Wahnsinn) طبق تعاریف جامعهشناسی تفریحی مهاجرت، حالت روحی بخصوصی است که فرد مهاجر [در مورد خاص ما: فرد مهاجر ایرانی]، مستقل از اینکه زن باشد یا مرد، هنرمند و نویسنده باشد یا فروشنده توتخشکه و صنایع دستی، پس از گذشت سالهای اولیه زندگی در فرهنگ غربی برای مدت محدودی به آن مبتلا میشود (به دلایل آن در پست دیگری خواهیم پرداخت). کارشناسان مرز را، یعنی زمانی را که لازم است تا علائم و نشانههای بیماری آشکار شود «حدود پنج سال» تعیین کردهاند، و تحقیقات تفریحی من در این زمینه ادعای آنها را تصدیق میکند. به عنوان مثال، شما از هر یک از زوجهایی که در خارج کشور از هم جدا شدهاند بپرسید، کی از هم جدا شدید، میگویند: «پنجشش سال که اینجا بودیم ...».
بحرانهای میاننسلی نیز در همیندوران ظهور میکنند. طوری که در روزنامه نوشته بودند، از مدت اقامت یک مرد ایرانی که فرزند نوجوان خود را تهدید به مرگ کرده بود و کارش به دادگاه کشیده بود، پنجششسالی میگذشت.
بین ایرانیهای وین داستانی شایع است از فروپاشی یک خانواده ایرانی نسبتا خوشبخت. آغاز این فروپاشی ظاهرا حرفی است که زن هنگام گردش در خیابان به همسر خود (مردی ایرانی، با چشم و ابرو، و موهایی به سیاهی پر کلاغ، و پوست قهوهای مایل به زیتونی!) زده بوده است. زن مذکور کودک موطلایی چشمآبیای را نشسته در کالسکهای صورتیرنگ به همسر خود نشان داده و گفته است: «من دلم یه همچین عروسکی میخاد!». در این مورد هم، طبق تحقیقاتی که شخصا انجام دادم، هنگام بیان این جمله پنج الی شش سال از اقامت زن یادشده در وین میگذشته است.
در تحقیقات تفریحی، تجربیات خود فرد تحقیقکننده نیز به عنوان بخشی از واقعیت به شمار میرود. من خودم هم پس از گذشت چهارپنجسال از زندگی در وین، مرتکب رفتاری شدم که نمیتوانم آن را با کسی در میان بگذارم(!).
تعداد مثالهایی که ادعای کارشناسان جنون پریمر مهاجرت را به وضوح تصدیق میکند، زیاد است. نمیخواهم وقت شما خواننده گرامی را تلف کنم. در بعضی از نتهای ایرانیهای مقیم کانادا در گوگلپلاس گاهی اوقات به مطالب موهوم و غریبی برمیخورید که فقط و فقط میتواند از قلم یک فرد مبتلا به جنون پریمر تراوش کرده باشد ...
و کسی که یک بار دیگر در ویدئوی «دور ایرانو تو خط بکش» تأمل کند درمییابد که اقامت محسن نامجو در خارج کشور نیز به حدود پنج سال رسیده است:
هیچ فکر میکردید روزی برسد که خوانندهای خیلی جدی (حتی بدون یک لبخند) همراه با سهتار ظریف ایرانی که از سیمهای آن صدای «اندوه روزگاران» به گوش میرسد بیت زیر را چهچهه بزند؟
«چک هیچیک از ما نقد نشد برگشت خورد/ صاحب چک دررفت/ های آی های وای/ صاحب چک دررفت»!
سهتار در طول سالها همراهی کننده غزلهایی بوده است که بسان غزال در مرغزارهای فرهنگ و ادب فارسی میخرامیدهاند.
دل من رأی تو دارد/ سر سودای تو دارد ... که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد.
"بیماری" نامجو باعث شده است که او با به کارگیری سهتار در همراهی «چک ما نقد نشد ... صاحب چک دررفت» به شدیدترین وجهی به این ساز اهانت کند. شدت جنون نامبرده در صحنهای خود را نشان میدهد که او در خیابان سهتار خود را به راننده ناشناسی واگذار میکند. نوازندهها اغلب به ساز خود عشق میورزند و از این عشق خللناپذیر در سخنان خود به نیکی یاد میکنند. اگر رابطه «نوازنده و ساز» را به عنوان رابطه «عاشق و معشوق» بپذیریم، چه نامی میتوان روی این رفتار نامجو گذاشت؟
نتیجه: «نمیشود دور ایران را خط کشید».
جنون پریمر (Primary Insanity/Primär Wahnsinn) طبق تعاریف جامعهشناسی تفریحی مهاجرت، حالت روحی بخصوصی است که فرد مهاجر [در مورد خاص ما: فرد مهاجر ایرانی]، مستقل از اینکه زن باشد یا مرد، هنرمند و نویسنده باشد یا فروشنده توتخشکه و صنایع دستی، پس از گذشت سالهای اولیه زندگی در فرهنگ غربی برای مدت محدودی به آن مبتلا میشود (به دلایل آن در پست دیگری خواهیم پرداخت). کارشناسان مرز را، یعنی زمانی را که لازم است تا علائم و نشانههای بیماری آشکار شود «حدود پنج سال» تعیین کردهاند، و تحقیقات تفریحی من در این زمینه ادعای آنها را تصدیق میکند. به عنوان مثال، شما از هر یک از زوجهایی که در خارج کشور از هم جدا شدهاند بپرسید، کی از هم جدا شدید، میگویند: «پنجشش سال که اینجا بودیم ...».
بحرانهای میاننسلی نیز در همیندوران ظهور میکنند. طوری که در روزنامه نوشته بودند، از مدت اقامت یک مرد ایرانی که فرزند نوجوان خود را تهدید به مرگ کرده بود و کارش به دادگاه کشیده بود، پنجششسالی میگذشت.
بین ایرانیهای وین داستانی شایع است از فروپاشی یک خانواده ایرانی نسبتا خوشبخت. آغاز این فروپاشی ظاهرا حرفی است که زن هنگام گردش در خیابان به همسر خود (مردی ایرانی، با چشم و ابرو، و موهایی به سیاهی پر کلاغ، و پوست قهوهای مایل به زیتونی!) زده بوده است. زن مذکور کودک موطلایی چشمآبیای را نشسته در کالسکهای صورتیرنگ به همسر خود نشان داده و گفته است: «من دلم یه همچین عروسکی میخاد!». در این مورد هم، طبق تحقیقاتی که شخصا انجام دادم، هنگام بیان این جمله پنج الی شش سال از اقامت زن یادشده در وین میگذشته است.
در تحقیقات تفریحی، تجربیات خود فرد تحقیقکننده نیز به عنوان بخشی از واقعیت به شمار میرود. من خودم هم پس از گذشت چهارپنجسال از زندگی در وین، مرتکب رفتاری شدم که نمیتوانم آن را با کسی در میان بگذارم(!).
تعداد مثالهایی که ادعای کارشناسان جنون پریمر مهاجرت را به وضوح تصدیق میکند، زیاد است. نمیخواهم وقت شما خواننده گرامی را تلف کنم. در بعضی از نتهای ایرانیهای مقیم کانادا در گوگلپلاس گاهی اوقات به مطالب موهوم و غریبی برمیخورید که فقط و فقط میتواند از قلم یک فرد مبتلا به جنون پریمر تراوش کرده باشد ...
و کسی که یک بار دیگر در ویدئوی «دور ایرانو تو خط بکش» تأمل کند درمییابد که اقامت محسن نامجو در خارج کشور نیز به حدود پنج سال رسیده است:
هیچ فکر میکردید روزی برسد که خوانندهای خیلی جدی (حتی بدون یک لبخند) همراه با سهتار ظریف ایرانی که از سیمهای آن صدای «اندوه روزگاران» به گوش میرسد بیت زیر را چهچهه بزند؟
«چک هیچیک از ما نقد نشد برگشت خورد/ صاحب چک دررفت/ های آی های وای/ صاحب چک دررفت»!
سهتار در طول سالها همراهی کننده غزلهایی بوده است که بسان غزال در مرغزارهای فرهنگ و ادب فارسی میخرامیدهاند.
دل من رأی تو دارد/ سر سودای تو دارد ... که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد.
"بیماری" نامجو باعث شده است که او با به کارگیری سهتار در همراهی «چک ما نقد نشد ... صاحب چک دررفت» به شدیدترین وجهی به این ساز اهانت کند. شدت جنون نامبرده در صحنهای خود را نشان میدهد که او در خیابان سهتار خود را به راننده ناشناسی واگذار میکند. نوازندهها اغلب به ساز خود عشق میورزند و از این عشق خللناپذیر در سخنان خود به نیکی یاد میکنند. اگر رابطه «نوازنده و ساز» را به عنوان رابطه «عاشق و معشوق» بپذیریم، چه نامی میتوان روی این رفتار نامجو گذاشت؟
نتیجه: «نمیشود دور ایران را خط کشید».
می دونی، آدم اولش راجع به جنون پریمر می خونه، دوست داره متن رو ادامه بده، ولی بعدش که یه جورایی رو هوا و بدون دادگاه برا نامجو نسخه می پیچی، دیگه خیلی خوشش نمیاد ادامه بده و آخرش هم که به جریان توهین به سه تار و این حرفا میرسی، آدم دیگه کلا میمونه که تو ذهن نویسنده این متن چی می گذره که به پای سه تار هم پا به پای کلی از چیز میزای ما قداست ریخته ...ای کاش بیش تر از هر چیزی درباره اون نوع جنون می نوشتی و نسخه پیچی رو می زاشتی برا بعد!!
پاسخحذفکاغذبادجان. جانت به سلامت باد.
پاسخحذفیه چیزی هم هست به نام طنز :)
بعد هم، همیشه در اینجور موقع ها بهتره در مورد خودتون حرف بزنید نه در مورد آدم.
پاسخحذفنامجو وقتی ایران بود خیلی چیزای عجیب غریبتری میخوند حالا از عدد بده و روی پل فردیس و رفتم سر کوچه و اینا بگیر تا اونجا که موهای خودشو مخاطب حدیث:جميعا و لا تو اعتصمو بحبل الله جميعا و لا تفرقوووووو .قرار میده
پاسخحذفبعدم نامجو کلا به هیچی تعصب نداره از ساز بگی تا الا آخر همیننش خووووووبه
حالا البته شما که میگید نوشتتون طنز بودش.ولی خوب همینجوری خواستم بگم من خیلی میدونمو اینا
مخلص آقا مانی
درود بر شما!
پاسخحذفنامجو هنرمند خوب و منحصر به فردی اه، و من هم خیلی از کارهاشو دوست دارم.
مدتى(چند ماهى) شك برم داشته بود كه نكنه خود تون اينجا نمى نويسيد اما يهو يك چيزى مى نوشتيد و ميديدَم كه "نه!خودشه".امروز ديدم حرف طنز شد، فهميدم كه شك من از كجا آب مى خوره. به نظرم شماآدم ِطنازى نيستيد اما يك جور "طنز ِ از روى بى حوصلگى" تو كارها تون هست كه جذابه. اون طنز از بين رفته و جاش رو داده به يك طنز ِلخت و زمخت. لابد در اين زمينِه هم يك روزى خيلى خوب ميشيد اما فعلا خيلى بد هستيد. اين -تمرين- ها هم خواندنى هستن اما ما رو از نوشته هاى به سبك سابق بى نصيب نذاريد.
پاسخحذفارادتمند
Kathygol
شک تون درست بوده. اون که قدیما اینجا می نوشت یکی دیگه بود.
پاسخحذف