۱۹ مرداد ۱۳۹۱

من درد مشترکم ـ با این که فایده‌ای ندارد ـ مرا فریاد کن!

باورکنید، قسم می‌خورم، من چیزی در یک فیلم مستند تلویونی از زندگی یک قبیله جنگل‌نشین دیده‌ام که برای هر کس که تعریف می‌کنم، می‌گوید آن را از خودم درآورده‌ام! و در چهره آن عده قلیلی هم که طوری سر تکان می‌دهند که به نظر می‌رسد باور کرده‌اند، حالت بخصوصی دیده می‌شود که معنای آن این است: «از خودش دراورده!».
این درد بزرگی‌ست. حتما دیده‌اید: ابروها مثل مواقعی که در حال شنیدن مطلب مهم و درستی هستیم کمی بالا می‌روند، و در حالی که خطوط پیشانی از دقت و توجه بالای شنونده به حرف گوینده حکایت می‌کند، پلک ها کمی به هم نزدیک می‌شوند و برق بخصوصی در چشم‌ها پدید می‌آید که معنی آن واضح است: «از خودش دراورده»!
(موسیقی متن با صدای روحپرور: اون برق نگاهت منو کشته).
توجه کرده باشید گاهی می‌شنویم یکی می‌گوید: «خودم را کشتم تا حرفم را باور کرد». این عبارت به طرز هولناکی نشان می‌دهد که عمق خفه‌کننده ماجرا کجاست. برای این که تو را باور کنم، باید خودت را بکشی. ما وقتی که مسئله «باور» مطرح باشد، خیلی سخت‌گیر هستیم، و چون هیچ‌کس هم پیدا نمی‌شود که خودش را بکشد، معمولا حرف هیچ‌کس را هم باور نمی‌کنیم. علاقه مردم به صادق هدایت از همین‌جاست. نویسنده یا شاعر عیالوار معروفی که فکر می‌کند صادق هدایت دوم ایران است، به این مسئله توجه ندارد. خوانش او کور است(!). نمی‌بیند که مردم بین او که برای پمپرز زحمت کشیده است و صبح‌ها با بوی عطر مشکوک(!) تخم‌مرغ‌خرما از رختخواب بیرون آمده است، و آن مرد تنهایی که برای این که حرفش را باور کنند جان داد فرق می‌گذارند. آدم وقتی در این مملکت خود را یک لحظه جای خودصادق‌هدایت‌بین‌های عیالوار می‌گذارد، می‌بیند زمانه نسبت به آن‌ها خیلی بی‌رحم است! تازه باید به این واقعیت دردناک هم توجه داشت که امروزه با بالا رفتن سقف مطالبات، فرم «خودم را کشتم تا حرفم را باور کرد» نیز دچار تحول کوچکی گشته و به این شکل درآمده است: «خودت را بکشی هم حرفت را باور نخواهم کرد».

۱ نظر: