۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۰

یک گلوله به سر و یک گلوله به سینه

این روزها یک ترکیب زبانی جدید به عرصه زبان فارسی راه پیدا کرده است. من خودم در متون آلمانی به این ترکیب برخورده‌ بودم و آن را احیانا در محاوره روزمره شنیده بودم٬ اما از آن‌جایی که استفاده از آن در زبان آلمانی عادی است٬ هیچ‌وقت توجه مرا به خود جلب نکرده بود. اما وقتی آن را به زبان فارسی (در عنوان گزارش بی‌بی‌سی) دیدم٬ آن را ناآشنا یافتم:
Jagd auf Bin Laden
The Hunt for BinLaden

«شکار بن‌لادن».
شکار انسان٬ حتی اگر جنایت‌کاری مانند بن‌لادن باشد٬ در فرهنگ ما مرسوم نبوده است. من در این مورد تحقیق نکرده‌ام٬ اما به شما قول می‌دهم که در شاهنامه که پر از دشمنی٬ جنگ و گریز٬ و شمشیر و گرز است٬ هیچ‌گاه انسانی انسان دیگری را شکار نکرده است. در فرهنگ ما از دیرباز سرب داغ در چشم آدم‌ها می‌ریخته‌اند٬ انسان را دوشقه می‌کرده‌اند و از دروازه شهرها می‌آویخته‌اند٬ گوش و دماغ می‌بریده‌اند٬ انسان‌ها را در سیاه‌چال‌ها خفه می‌کرده‌اند٬ تیرباران می‌کرده‌اند٬ دار می‌زده‌اند و ... اما شکار نمی‌کرده‌اند.
شکار در مورد حیوانات به کار می‌رفته است و من فکر نمی‌کنم وقتی نادر به هند لشگر کشید٬ سربازان او با خود می‌گفتند «حال به شکار هندی‌ها می‌رویم». همان‌طور که مغول‌ها هم وقتی به ایران لشگر کشیدند٬ این اندیشه به ذهن آن‌ها خطور نمی‌کرده است که «ایرانی‌ها را شکار خواهیم کرد». اما به آلمانی به راحتی گفته می‌شود که نیروهای ناتو در بورابورا به شکار طالبان مشغول هستند. یا سربازان اسرائیلی در غزه تروریست‌ها را شکار می‌کنند. یا نئونازی‌ها در فلان شهر به شکار خارجیان پرداختند.
در ترکیب «شکار انسان» نوعی نگاه غیرانسانی به انسان وجود دارد که نگاه ما نیست٬ در مخیله ما نمی‌گنجد و با روحیه ما ناسازگار است. اما با روحیه آمریکایی می‌سازد. طوری که در تاریخ ثبت شده است پس از ورود غربی‌ها به قاره آمریکا٬ زمانی که میلیون‌ها تن از ساکنان اصلی این قاره مانند بوفالوها گله‌گله "شکار" شدند٬ واتیکان اعلامیه داد که «آن‌ها نیز مانند ما انسان هستند٬ دارای روح بوده و نجات مسیحایی شامل حال آن‌ها هم می‌گردد». ساکنان محلی استرالیا نیز تا همین اواخر از حقوق اولیه انسانی محروم بوده‌اند. خوانده‌ام که تا سال‌های شصت در کتاب‌های دبستانی با «موجودات وحشی جنگلی» مقایسه می‌شده‌اند.

پ.ن.:
الان که می‌خواستم این نوشته تلگرافی را پست کنم در وبلاگ «یک پزشک» به مطلب جالبی برخوردم. دانشمندان آمریکایی با استفاده از تئوری‌های زیست جغرافیایی که به کمک آن‌ها پراکندگی حیوانات و گیاهان را پیدا می‌کنند٬ پیشنهادهایی را برای یافتن بن‌لادن در اختیار سازمان سیا قرار داده بوده‌اند. نویسنده «یک پزشک» می‌نویسد:
«اگر سازمان سیا به توصیه‌های گروهی از جغرافی‌دان‌های بوم‌شناس دانشگاه کالیفرنیا گوش می‌کرد، شاید دو سال زودتر می‌توانست بن لادن را دستگیر کند. ... تئوری‌های زیست جغرافیایی توضیح می‌دهند که چگونه حیوانات و گیاهان از لحاظ زمانی یا مکانی توزیع می‌شوند. دانشمندان دانشگاه UCLA  در جریان تحقیقی که انجام داده بودند از دو تا از همین تئوری‌ها استفاده کرده بودند. توری مسافت/زوال و تئوری زیست جغرافیایی جزیره یا island biogeography theory.
اولین تئوری اشاره دارد که هر چقدر یک جاندار از محل زیست اولیه‌اش دورتر شود، احتمال بقایش به صورت لگاریتمی کم می‌شود. دانشمندان این تئوری را به بن لادن تعمیم دادند و اینگونه استدلال کردند که اگر او بیش از حد از آخرین محلی که بوده، دور شده باشد، با توجه به اینکه وارد منطقه‌ای با بافت فرهنگی و جغرافیای متفاوت می‌شود، احتمال دستگیری‌اش بالا می‌رود. پس منطقی است که فرض کنیم او بیشتر احتمال دارد که در یک فاصله ۳۰۰ کیلومتری از تورا بورا باشد.
تئوری دوم هم به این اشاره دارد که جاندارانی که در جزایر بزرگ و نزدیک به هم باشند، احتمال زوال کمتری دارند و در مورد بن لادن، این تئوری اینگونه تعبیر شد که او به احتمال زیاد در شهری اقامت دارد و نه مثلا در یک غار یا منطقه پرت و دورافتاده» (+).