«ما رسانهایم» فقط به این معنی نیست که در مورد جنبش سبز «اطلاعرسانی» کنیم. اطلاعرسانی بخش کوچکی از کار رسانههاست. بخش دیگر آن ذهنیتسازی و شکلدادن به آرا و افکار عمومی است. «هر فرد یک رسانه» یعنی در جدل همهجانبهای که که در آن هریک از نیروها و اشخاص درگیر در تحولات اجتماعی میکوشد تعریف خود را از واقعیت به کرسی بنشاند شرکت کنیم. شما و من اگر به عنوان اعضای جامعه «رسانه» هستیم٬ باید تصور/ شناخت خود را از واقعیتی که در آن به سر میبریم٬ به یکدیگر برسانیم. صدای ما بایستی که به یکدیگر برسد. از این طریق است که پدیدهی مدرنی که به آن «افکار عمومی» گفته میشود٬ شکل میگیرد٬ رشد میکند و در تغییر و تحولات اجتماعی به وزنهای تبدیل میشود. به نیرویی متشکل از «ما» که بالقوه میتواند در عرصهی اجتماع به عنوان یک «فاکتور قدرت» مؤثر و تعیین کننده باشد. «ما رسانه هستیم» یعنی اینکه «ما» باید از آنچه که میخواهیم/نمیخواهیم٬ از آنچه ممکن است/ ممکن نیست٬ از تصور٬ شناخت و ارزیابی یکدیگر از واقعیت٬ از موقعیتی که در آن به سر میبریم٬ مطلع شویم.
معلوم نیست روندی که در آن قرار داریم به کجا میرود. اما کسی که در تعیین سرنوشت خویش شرکت نمیکند٬ افسار خود را به دیگری سپرده است. او درواقع این اجازه را به «دیگران» میدهد که به جای او تصمیم بگیرند.
به زبان ایرانی: اینجا آتشی به راه٬ و دیگی سربار است. هرکسی از راه میرسد چیزی درآن میریزد و نمکفلفل خودش را به آن اضافه میکند. عدهای آتش اجاق را تند میکنند/ عدهی دیگری سعی در خاموش کردن آن دارند. این که مزهی نهایی این آش درهمجوش چگونه خواهد بود٬ به هیچ وجه معلوم نیست٬ اما یک چیز را از همین الان صددرصد میتوانیم بدانیم و آن اینکه: این ما و فرزندانمان هستیم که باید آن را بخوریم. اگر میخواهیم نیمپز نباشد/ بوی سوختگی ندهد٬ باید در کوتاه کردن دست کسانی که قصد خاموشکردن آتش را دارند/ و آنهایی که نفت روی آن میپاشند بکوشیم. اگر شوری٬ بینمکی٬ تندی و ترشی به مزاجمان سازگار نیست٬ اگر نمیخواهیم ناگهان آشی جلوی ما گذاشته شود که یک وجب روغن روی آن باشد٬ امروز است که باید کاری انجام داد٬ فردا یقینا دیر است. مرتبط: لطفا دخالت کنید
در ابتدا سازگارا از مبارزات «بیخشونت» آغاز کرد و مکررا روی بیخشونتی تأکید میکرد. اولین باری که از این رویکرد خارج شد زمانی بود که به تهدید لباس شخصیها پرداخت (۳ دی). به آنها اخطار کرد که جان و خون آنها در صورت دراز کردن دست تعدی و تجاوز به زن و بچهی مردم٬ پای خود آنهاست. پس از این تهدید بود که من متوجه شدم قرائت او از «مبارزه بیخشونت» با آنچه که من فکر میکنم قرائت جنبش سبز از مبارزهی بیخشونت است فرق میکند.
مبارزهی بیخشونت برای جنبش سبز یک «پز» تبلیغاتی نیست. یک راهکار دستیابی به اصلاح و صلح اجتماعیست. مبتنی بر یک ارزش امروزیست. یکی از اهداف انتخاب راه مبارزهی مسالمتآمیز شکست اخلاقی حامیان قدرت خودکامه است. در واقع تفاوت و نقطهی مورد مناقشه و جدال جنبش سبز با صاحبان قدرت٬ موضوع استفاده از ابزار و مشروعیت آنهاست. جنبش سبز خواهان ایجاد مناسباتی است که اعضای جامعه٬ اقلیتها و گروههای گوناگون اجتماعی بتوانند بدون بهکاربستن خشونت اختلافات٬ ناسازگاریها٬ تضاد منافع٬ خواستها و سلایق خود را حل کنند. قدرت حاکمه و اقشاری که از آن حمایت میکنند نه دشمنان٬ بلکه بخشی از جامعهی ما هستند. جنبش سبز اختلافات٬ تضاد منافع٬ خواستها و سلایق را نفی نمیکند. به مخالفان نمیگوید٬ خواستها٬ نگرش و سلایق شما یکسره ناموجه و باطل است و باید در مقابل خواستها٬ نگرش و سلیقهی «ما» به کلی کنار برود. بلکه میگوید٬ صرف همهی ما در این است که به جای اینکه «تفنگ» بین ما حرف بزند٬ سازوکارهایی بسازیم که از طریق آنها بتوانیم این اختلافات را که مشایعتکننده دایمی هر جامعهی در حال تغییر و امروزی است٬ حل کنیم. جنبش سبز از این راه میرود٬ زیرا نفی اعمال خشونت به منزلهی ابزار حل بحران و معضل اجتماعی از نظر عقلایی راه درستی است. چنین جنبشی نمیتواند از قهر برای دستیابی به مقاصد و مناسبات مورد نظر خود استفاده کند. افزون بر این٬ نفی خشونت و راه مبارزه بیخشونت متکی بر بینشی اخلاقی است. کانون وجاهت این بینش باوری است که جان و کرامت شهروندان را والاترین گوهری میداند که جامعه نسبت به آن مسئول و موظف به حفظ آن است.
این «تهدید» که مزدوران بدانند در صورت درازکردن دست تعدی و تجاوز به زن و بچهی مردم٬ خونشان پای خودشان است٬ دعوت به اعمال خشونت است. «زن و بچه»ها که معمولا قربانیان خشونت هستند و از عهدهی دفاع از خود برنمیآیند٬ پس دفاع از آنان را بایستی عدهای به عهده بگیرند. جایی خواندم که فردی به حق این خطر را در سخن سازگارا دیده بود که «غیرت» چریکی را درعدهای جوان خام بیدار کند. از طرفی باید توجه داشت که این پیام زمانی انتشار یافت که جنبش روز عاشورا را در مقابل خود داشت. روزی که کورهی احساسات داغ است. در پنجم دی (تاسوعا) سازگارا از مخاطبان خود خواهش میکند که «شعارهایی نظیر "یزید کارش تمومه" را فراموش نکنید». خواهشی که «بچههای» او آن را برآورده ساختند. (به شعار دوقلوی این شعار توجه کنید: «این ماه ماه خونه یزید سرنگونه»).
در اینجا مجال پرداختن به این نیست که جنبش سبز اگر میخواهد جنبشی متعلق به امروز باشد٬ نمیتواند از اینگونه قرینهسازیهای تاریخی استفاده کند. ابزار و وسایل جنش سبز در این جدال در همهی جبههها با اسلحههای طرف مقابل متفاوت است. باید متفاوت باشد. از اینشتاین نقل میکنند که مشکلات را نمیتوان با طرزفکری که خود آنها را تولید کرده است٬ حل کرد. اما این بحثی دیگر است.
سازگارا روزهای بعد سعی میکند "لغزش" خود را از راه مبارزه بیخشونت رفع و رجوع کند (لغزش را در گیومه قرار دادم٬ زیرا با گذشت زمان دریافتم که به آن نمیشود گفت لغزش. و اینکه نظرات او بر اساس «قرائت» دیگری از مبارزهی بیخشونت است). او برای این کار مسئلهی مشروعیت «دفاع از خود» را مطرح میکند که «هم به لحاظ عقلی هم به لحاظ دینی هم به لحاظ انسانی برای هر کسی محفوظ است». روشن است که دفاع مشروع در جای خود موضوعیست درست و منطقی٬ اما طرح آن در چهارچوب مبارزهی بیخشونتی که ذکر آن بالاتر آمد اگر تحمیق نباشد٬ خطا است.
در ادبیات جنبش بیخشونت٬ رفتار در مقابل خشونت٬ دفاع خشونتآمیز نیست٬ حفاظت است. در این درگیری اجتماعی فردی که خود را به اصل مبارزهی بیخشونت پایبند میداند موظف است به عنوان کسی که خشونت را به عنوان وسیلهای برای حل اختلاف و مشکل بین انسانها مردود میداند٬ خود و در صورت امکان «دیگری» را حفظ کند. یعنی از موقعیتها و رفتارهایی که بالقوه نطفهی خشونت را در خود دارند٬ دوری جوید. به هیچ عنوان این موقعیت را برای «دیگری» به وجود نیاورد که به اعمال خشونت بپردازد. این «دیگری» هم میتواند یکی از مزدوران چاقوکش باشد (بهترین "دفاع" فرار است) یا یکی از همراهان جنبش سبز که در بحبوحهی احساسات داغ و در واکنش عاطفی به خشونت و خونریزی فجیعی که سرکوبگران به وجود آوردهاند٬ به سوی اعمال خشونت رانده میشود.
سازگارا روز بعد از عاشورا میگوید رژیم اراذل و اوباش مزدور را در روز تاسوعا به جان «زن و بچه» مردم انداخت «به هوای این که مردم می ترسند ودیگربیرون نمی آیند. اما کاری که مردم کردند این بود که درمقابل این اوباشایستادند ونشان دادند که به دیسیپلین مبارزات بی خشونت پایبندند٬ اما حقدفاع مشروع ازخودشان را دارند».
من نمیدانم که مردم (یا «بچهها»ی سازگارا) در روز عاشورا چه کار کردند٬ احیانا به زدوخورد با لباسشخصیها دست زدهاند. در اینجا باید تأکید کرد که قصد ما داوری در مورد رفتار این همراهان نیست. هر آدمی این را میفهمد که در قلب پرحادثهی حوادث٬ فرد یا افرادی پس از تحمل ماهها خشونت عریان و خونریزی کنترل خویش را از دست داده و به خشونت دست بزنند. این قابل فهم است و ما این را میفهمیم و در این دعوا البته که بیبروبرگرد طرف چنین فردی را میگیریم. دل ما با اوست. دشواری و حساسیت مبارزهی بیخشونت دقیقا همینجاست که پایهگذاران اصلی و همینطور پیروان آن کسانی هستند که از وضعیت غیرانسانی موجود زخم خوردهاند و متضرر گشتهاند. توقع عدم توسل به خشونت از چنین انسانهایی توقعی ماورای انسانیست. از انسان زخمخورده میخواهیم که درد را تحمل کند و پسنزند. اما این یک الگوی رفتاری ایدآل است که سمتوسو و جهتگیری ما را مشخص میکند. وبه اینخاطر خروج اضطراری برخی از همراهان خود را از این الگو کاملا درک میکنیم. اما این درککردن همنوعدوستانه و انسانگرایانه کجا و تبدیل این رفتار به «دیسیپلین مبارزات بیخشونت» کجا.
سازگارا قدرت حاکمه را تهدید میکند که اگر خشونت کنید٬ ما هم خشونت میکنیم و اهل عقبنشینی هم نیستیم. میگوید: «وقتی شما پاره ای اوباش را بهجان مردم بیندازید و نیروی پلیس که وظیفه اش حفاظت از جان مردم است ازآنهاپشتیبانی کند که مردم را بزنند این حق مردم است که ازخودشان دفاع کنندواجاره ندهند که به آنها تعرض کنند و به حق مردم این کاررا خوب انجامدادند ونشان دادند که اهل عقب نشینی نیستند واین همان نقطه عطفی است کهدرجنبش اتفاق افتاد».
سخن نغزی هست از گاندی که عبارت دقیق آن خاطرم نیست٬ اما میگوید: «چشم در برابر چشم و نتیجه پس از گذشت مدتی جهانی خواهد بود پر از کورها». برای اینکه جهان از کورها پر نشود٬ باید عدهای که در اثر خشونت چشم خود را از دست دادهاند٬ از «حق مشروع» خود برای کور کردن دیگری بگذرند (عقبنشینی) کنند. جامعهای که پر از کورها نباشد٬ به این قیمت قابل دستیابی است. رویکرد مبارزهی بیخشونت برای فردی که برای دفاع از حقوق و آزادی خویش به این نوع مبارزه روی میآورد ٬ رویکردی اخلاقی و مبتنی بر این باور عقلانی است که خشونت ابزار حل اختلاف بین انسانها نیست.
اصولا مبارزهی بیخشونت در مقابل قدرتی مطرح است که برای حفظ مناسبات ظالمانه از سرکوب و خشونت استفاده میکند. این استدلال که «تا وقتی آنها نسبت به ما اعمال خشونت نکنند٬ ما هم به آنها کاری نداریم و در صورتی که دست به خشونت بزنند ما نیز اهل عقب نشینی نیستیم» نوعی چریکبازی دولا دولا و در مجموع حرف بیهودهای است. زیرا اساس حرکت ما٬ یعنی «نفی خشونت»٬ یکارزش است٬ تاکتیک نیست که بسته به نیرو و موقعیت ما تغییر کند. مستقل از اینکه در اکثریت باشیم یا در اقلیت خشونت را وسیلهی حل مشکلات و معضلات اجتماعی و بینالانسانی نمیدانیم٬ و بر این باور هستیم که برای مشکلات و معضلات راهحلهای عقلانی و بهتری داریم٬ و میتوانیم برای آنها استدلال ارایه دهیم.
البته در روز عاشورا اتفاقات دیگری هم افتاد. عکس را حتما دیدهاید. منظورم عکس عدهای مردوزن جوان سبز است که در کنار هم از نیروهای باتمبه دست کلاهخود بهسر محافظت میکنند تا برانگیختگی عاطفی و احساسات تند برخی از همراهان که شش ماه است از همینها کتک خوردهاند باعث اعمال خشونت نسبت به آنها نگردد. عکس فوقالعادهای که آرزو میکنم [آرزو که میشود کرد؟!] صدسال دیگر زینتبخش کتابهای تاریخ ما باشد: سندی ارزشمند برای نسلهای آینده که از پایبندی جنبش سبز به معیارهای اخلاقی خود٬ خرسند باشند.
این آن چیزی است که من اسم آن را رشد فکری و فرهنگی مینامم و در این نیمسال گذشته اینجا و آنجا جرقههای درخشنده خود را نشان داده است. این تفکر سنجیده که افرادی را وامیدارد از سرکوبگران خود محافظت کنند نتیجه و شاخص همین رشد فکری و فرهنگی است که میتوان به حق به آن بالید. اما این زنان و مردان جوان که خود را سپر باتومبهدستها کردهاند٬ «مردم» مورد نظر سازگارا نیستند.
نقطهی عطف سازگارا:
روز تاسوعا سرکوبگران را به خشونت تهدید میکند فردای آن روز عدهای در برابر سرکوبگران با توسل به خشونت از خود «دفاع مشروع» میکنند و محسن سازگارا به «نقطه»ی عطف میرسد٬ و اسماش را میگذارد نقطهی عطف جنبش. کسی که ویدئوها را دنبال کند٬ دایما با این موضوع مواجه میشود که «بچه»ها یک سؤالاتی میکنند و سازگارا یک جوابهایی میدهد که واقعیت صحت آنها را دوسه روز بعد تأیید میکند. این حس به آدم دست میدهد که «واقعیت» کار دیگری ندارد جز این که نظرات او را پی در پی تصدیق کند!
اما تلاش او برای مشروعیت دادن به اعمال خشونت «دفاعی» از سوی جنبش سبز٬ آنطور که باید آدمها را قانع نمیکند. و او مجبور میشود در روزهای بعد سخنان خود را در ویدئوهای مختلف مرتب تکرار کند.
«من نکته ای که میخواستم بگم این است که آنچه که جنبش سبز کرده،آنچه کهمردم کردند در دفاع از خودشون وقتی که یک عده میخوان بزنن بکشنشون بسیارکار درستی بوده و هیچ کس نمیتونه اونها رو سرزنش کنه».
[توضیح: من مانی ب. این همراهان را به هیچ وجه «سرزنش» نمیکنم و کسی نمیتواند مرا در مقابل آنها قرار دهد٬ زیرا خود را با آنها همراه میدانم].
سازگارا ادامه میدهد: «اما همه متفکرین مبارزات بیخشونت هم تأیید میکنند که وقتی طرف مقابل دست به آدمکشی میزنه وظیفه نداره کسی بایسته و کشته بشه. حفظ جون و حداقل خسارت رو دادن اصل در مبارزات بیخشونته».
۱۰دیماه
«چگونه باید با این [با خشونتورزی رژیم] مقابله کرد ... این بحث در عالم تئوری است که در مقابل خشونت این چنین عریان جنبش بی خشونت باید چگونه برخورد کند؟ که در روز های آینده در موردش صحبت می کنیم، از بزرگانی مثل گاندی، پیامبران جنبش های بی خشونت هم می توانیم کمک بگیریم که میگوید[چه کسی میگوید؟ گاندی یا پیامبران جنبشهای بیخشونت؟]اگر خشونت هیچ تهدیدی برای خودش نبیند تا قیامت می خواهد خشونت ورزی کند، و باید بفهمد که یک جایی تهدید می شود اگر خشونت بیشتر بکند و بحث های بزرگان دیگر».
«ولی باز هم تکرار میکنم که غرض این نیست که در شرایطی که آنها آمادهی خشونتورزی هستند ما فکر میکنیم که جمع میشویم و زدوخورد مجدد میکنیم. آن را باید به مراحل بعدی بگذاریم که مجددا در یک فرایندی اگر قدرتنمایی لازم باشد٬ میلیونی بیاییم. ...».
[فعلا باید این را گفت که از «پیامبران جنبش بیخشونت» معلوم نیست٬ اما از گاندی ( با اینکه اطلاعات من از گاندی کم و جستهوگریخته است) نمیشود برای اعمال خشونت از سوی اعضای یک جنبش بیخشونت مشروعیت تراشید].
یازده دیماه
«نکتهی چهارم پافشاری مجدد بر مشی مبارزات بیخشونت است. ما استراتژی مبارزهمان را که مبارزه بدون خشونت [است] زمین نمیگذاریم٬ بنا نداریم هیچگاه خشونتورزی را ما شروع بکنیم٬ اما از خودمان هم دفاع میکنیم و بنا نداریم که کشته شویم که قبلا هم راجع به این مطلب صحبت کردیم».
۱۴دیماه
«نکتهای که میخواهم بگویم همان مطلبی است که قبلا هم راجع به آن صحبت کردیم: جنبش وارد فازی شده است که میشود اسمش را "آمادگی برای مراحل نهایی جنبش" گذاشت».
۱۵دیماه
در روز عاشورا به دنیا نشون دادیم که ملت ایران یکپارچه حکومت رو نمیخواد!
۱۶دیماه
«قائدتا در ۲۲ بهمن هم وقتی جنبش پا در خیابان بگذارد٬ کل عملکرد جمهوری اسلامی را میتواند زیر سؤال ببرد و تکلیف استبداد دینی جمهوری اسلامی را میتواند معلوم کند». و قدرتنماییمان در ۲۲ بهمن!
۱۷ دیماه
سازگارا پیشتر قول داده بود که از گاندی و از «پیامبران مبارزهی بیخشونت» برای اقناع مخاطبان خود به مشروعیت اعمال خشونت در مبارزهی بیخشونت کمک بگیرد. به جای اینکار در ضمن تکرار دوبارهی تناقضگوییهای پیشین٬ مخاطب را به مقالهای رجوع میدهد:
«موضوع ششم: آقای دکتر رامین احمدی مقاله خوبی را نوشته است، در سایت ها هست و من ضمیمه برنامه امروز می کنم. راجع به تئوری های مبارزه بی خشونت و تعاریف غلطی که از مبارزه بی خشونت شده است و حق دفاع مشروع بچه ها در خیابان را زیر سوال برده اند. توضیح داده اند که در واقع بی خشونت بودن مبارزه به این معنی ست که ما هرگز تعرضی به نیروی انسانی دیگری نمی کنیم. ما هرگز کاری نمی کنیم، اخلاق سیاسی خودمان را، هم خودمان رعایت می کنیم و هم به دیگران می آموزیم. اما این به این معنی نیست که اگر مثلا موتور سواری حمله می کند، موتورش را نگیریم، وسیله ارتباطی اش را ساقط نکنیم یا مراکز اقتدار حکومت را نگیریم و ویران نکنیم وقتی که می توانیم. آقای دکتر احمدی به خوبی توضیح داده است که اگر مانعی پیش پای خشونت طلبان و سرکوب گران نباشد و از خشونت بیشتر نترسند دلیلی ندارد که از آدم کشی دست بردارند. بنابراین حق دفاع مشروع برای بچه هایی که در مبارزات بی خشونت هستند مغایرتی با مفاهیم مبارزات بی خشونت ندارد».
رامین احمدی هم در مقالهی خود کپی همین حرفها را تکرار میکند و با اشارهای به گاندی میکوشد برای اعمال خشونت مشروعیت بسازد. چنین وانمود میکند که گاندی انگلیسیها را به خشونت تهدید کرده است. این را بگویم که اطلاعات من از گاندی و مبارزات بیخشونت هندوستان ناچیز است. (اینکه آدمهایی که در این مورد زیاد میدانند و امروز که باید دانش خود را با ما در میان بگذارند٬ حرفی نمیزنند٬ تقصیر من نیست. عالی میبود اگر یکی از آنها مقالهای زیبا و مستدل مینوشت که بخوانیم و با هم رشد کنیم و من هم به جای رجوع به اطلاعات جستهوگریختهی خودم٬ لینک آن را اینجا میگذاشتم). مبارزه بیخشونت تولید شبهقارهای است که در آن میلیونها نفر اعمال خشونت حتی نسبت به حیوانات را ناشایست و خلاف باورهای خود می دانند. در روند شکلگیری مبارزهی بیخشونت علیه استعمار انگلیس نگرانی دایمی گاندی این بود که جنبش به خشونت کشیده شود٬ زیرا گروههای مختلفی ضد انگلیسیها مبارزه میکردند که رویکرد همگی آنها «مبارزهی بیخشونت» نبود. گروههای چریکی و بمبگذار هم بودند. یک عدهای هم بودند که دست به دامن نازیهای آلمانی شده و از این طریق هزاران نفر از هندیهایی را که توسط متخصصین نازی تربیت نظامی شده بودند از راههای مختلف به هندوستان فرستاده بودند. جنبشی که گاندی رهبری آن را به عهده داشت یکی از این گروهها بود. کاری که گاندی کرد این بود که توانست به انگلیسیها بفهماند که دوران سلطه بر هندوستان گذشته است و دو راه پیش پای آنها است. آنها میتوانند با پرهیز از سرکوب مبارزات بیخشونت محترمانه کشور را ترک کنند٬ یا در صورت سرکوب و تضعیف این جنبش هدایت مبارزه به دست نیروهای دیگری خواهد افتاد که آنها را با گلوله از هند بیرون خواهند کرد. این برای انگلیسیها تهدید بزرگی بود٬ اما این تهدید به خشونت از سوی گاندی نیست. منشاء این خطرواقعیت جامعهی هندوستان است.
حاکمانیکه قصد سرکوب مبارزان غير خشونت آميز را دارند هميشه با اين تهديد کهمبارزه می تواند به خشونت وسيع و دوجانبه کشيده شود دست به گريبان هستند[درست].در دورهء مبارزهء استقلال هند عليهانگليس، دولت بريتانيا با خشونتهایپراکندهای روبرو بود و بايست محاسبه می کرد که در صورت سرکوب شديدگاندیو طرفدارانش ممکن است با شکلی از يک جنگ داخلی روبرو شود[درست]. حتی خود گاندیکه اعتقادی عميق و مذهبی و انضباطی آهنين در مراعات مبارزهء بی خشونت داشتيادآوری اين نکته را که در صورت سرکوب جنبش بی خشونت استقلال طلبانه باجنگ و خشونت گسترده روبرو خواهد بود، هرگز دون شان خود نمی دانست»
چرا باید کسی شرح واقعیت جامعه را دون شأن خود بداند؟ رامین احمدی میخواهد بگوید گاندی هم به کار بستن خشونت از سوی جنبش بیخشونت را مشروع میدانست. میخواهد از شرح واقعیت توسط گاندی نتیجه بگیرد که وی انگلیسیها را تهدید کرده است که در صورت سرکوب جنبش بیخشونت٬ ما عقیدهی خود را کنار میگذاریم و علیه شما به خشونت دست میزنیم٬ «دفاع از خود» سازگارایی میکنیم. و این یک جعل آشکار است.
برداشت سازگارا از مبارزهی بیخشونت به مبارزهی بیخشونت گاندی ربطی ندارد. این برداشت بیشتر با نظر جین شارپ٬ یکی از «پیامبران و متفکران مبارزه بیخشونت» انطباق دارد. در جزوهای که از اوخواندم٬ به این استنباط رسیدم که این نوع بخصوص مبارزه بیخشونت فاقد اصولیست که جنبش بیخشونت هند از آن پیروی میکرد: یکی اصل اخلاقی تقدس جان و کرامت انسانها و دیگری باور به این ارزش عقلانی که خشونت وسیلهی حل مشکلات بین انسانها نیست. اما خشونت در اینجزوه ضدارزش نیست٬ بلکه نامناسب است. مبارزه بیخشونت یک تاکتیک فکر شده مبارزاتی است که مردمی را که به موقعیت اجتماعی معترض هستند٬ اما از کشته شدن میترسند٬ جمع کرده به خیابان بیاورد. «شیوهی خشونتپرهیز مبارزه توانایی مدافعان [آزادی] را دوچندان کرده٬ تعداد مردمی را که حاضر به شرکت در پیکار هستند به شدت افزایش داده و ...».
در این نظریه٬ اگر مدافعین نباید مرتکب خشونت شوند نه به این خاطر است که خشونت «بد» است٬ بلکه به این دلیل است که «ارتکاب خشونت به وسیلهی مدافعان٬ به ویژه ارتکاب قتل٬ از چند طریق به پیکار خشونتپرهیز ضربه میزند... خشونت از جانب مدافعان صفوف آنان را تضعیف خواهد کرد چرا که بسیاری مردم مایل به پشتیبانی از٬ یا شرکت در مبارزه مبتنی بر خشونت نیستند». (ص ۲۷)
(البته باید این را هم در نظر داشت که شارپ در مورد «جنبش» حرفی نمیزند و هدف از برنامهی «مبارزهی بیخشونت»ی که از آن سخن میگوید٬ پایین کشیدن نظامیان کودتاچی از اریکهی قدرت است. منطقی است که در چنین مبارزهای٬ «درگیری خشونتآمیز نهایی» بخش غیرقابل اجتناب ماجراست و روی آن حساب شده است. وقتی که مبارزان زیاد و بیشمار شدند و قدرت آنها زیاد شد٬ دیگر نمیترسند و خود را ملزم به رعایت اصل «بیخشونتی» مبارزه نمیبینند. در این موقعیت باید مراکز دولتی٬ نظامی و رسانهای را از دست کودتاگران خارج کنند. و در اینجور موقعیتها کم پیش میآید که صاحبان و حامیان قدرت به میل خود قدرت را دوستانه به کسان دیگری تقدیم کنند).
امروز دوباره واقعیت سخن سازگارا را مهر تأیید زد که از نقطهی عطف رد شدهایم و به جهان نشان دادهایم که ملت ایران یکپارچه حکومت را نمیخواهد. او که در روزهای پیش از «قدرتنمایی» در ۲۲ بهمن حرف زده بود٬ امروزپیشنهادهایی را که در رابطه با ۲۲بهمن «دارد مطرح میشود» برمیشمارد:
«نکته بعدی بحثی است که در مورد حرکت ۲۲ بهمن شروع شده. پیشنهادات خیلی خوبی دارد مطرح میشود». از همه مهمتر: «بعضی پیشنهاد کردهاند که این روز [۲۲بهمن] را اعلام بکنیم که حضور میلیونی مردم رفراندمی است روی جمهوری اسلامی. ... حالا پیشنهاد بچهها این است که ما در ۲۲ بهمن با حضور میلیونیمان در سطح کشور نشان بدهیم که خطکشی ما با جمهوری اسلامی چگونه است و "رأی آری یا نه!" خودمان را با حضورمان در خیابان به کل جمهوری اسلامی و عملکردی که داشته نشان بدهیم و یا بهتر است بگوییم خواهان حاکمیت صندوق رأی در تعیین تکلیف جمهوری اسلامی و همه عملکردش در ۲۲ بهمن بشویم.
به هر صورت بعضی پیشنهادها هم دارد مطرح میشود که آیا ما میتوانیم ۲۲ بهمن را٬ و روزهای قبل و بعد آن را تبدیل کنیم به آکسیون و کنش سیاسی نهایی که تکلیف حکومت را معلوم کنیم؟ مثلا تحصن سراسری داشته باشیم در خیابانهای کل کشور و عملا آن را توام بکنیم با اعتصابات که همه بیایند در خیابان بنشینند و به این ترتیب برویم به سراغ حرکت نهایی؟
این سؤال مهمی است که اگر خاطرتان باشد قبل از عاشورا هم مطرح بود و مقدماتی را چنین کنش نهایی سیاسی احتیاج دارد که فکر کنم بد نباشد روزهای آینده در موردش صحبت کنیم».
در حالی که به قدرتنمایی ۲۲ بهمن و معلوم کردن تکلیف حکومت نزدیکتر میشویم٬ ظاهرا «بچهها»هنوز مشروعیت اعمال خشونت در مبارزهی بیخشونت را درک نکردهاند. سازگارا در ادامه:
«من سعی کردهام که از مجموع سؤالاتی که راجع به جنبش سبز شده یک لیستی تهیه کنم. ۱۰-۱۱ سؤال هست که دیده میشود که اغلب راجع به جنبش بیخشونت پرسیده میشود. ... امشب اولیاش را مطرح میکنم.
یکی از بیشترین سؤالاتی که پرسیده میشود این است که این حرکت بدون خشونت در جاهای دیگر دنیا ممکن است جواب بدهد ولی در ایران جواب نمیدهد٬ چون حکومت ما خیلی خشن است و بیش از دیگران خشن است. پاسخ این است که اینطور نیست٬ خیلیجاها خشنتر بودهاند. که راجع به آن فردا بیشتر صحبت میکنیم».
فردا ۲۲دیماه
«نکته آخر راجع به سوالاتی که اغلب پرسیده میشه دیشب مطرح کردم، ... اینکه این سرکوبگرهای ما خیلی خشن، خیلی تندخو و آدمکشن و مبارزه بی خشونت در مقابل اینها جواب نمیده. در مورد ایران این پاسخ رو باید داد که نه اصلا اینطور نیست، جاهای دیگه ای هم بودن که به همین خشنی بودن، به همین آدمکشی بودن و از این حیث آدمکشهای ایران فرقی با دیگران ندارن البته از یک حیث فرق دارن، من تا اونجایی که مطالعه کردم آدم هایی به پر رویی اینها و دروغگویی اینها ندیدم ولی مبارزه بی خشونت اونها رو هم برکنار میکنه».
۲۳دیماه
«دیروز یک سؤال را مطرح کردیم و اون این بود که این سؤال در خیلی کشورهای دیگر هم پرسیده شده که مبارزات بی خشونت در کشور ما جواب نمی ده، چرا؟ چون اینهایی که سر کارند خیلی خشن هستند. این موضوع درست نیست، خیلی کشورهای دیگر مثل کمونیستها یا مثل پینوشه در شیلی خشونتشان کمتر از حاکمان ایران نبوده، دیروز هم عرض کردم بجز اینکه این حکومت از این حیث وقتی من بررسی میکنم بی نطیر است در مقدار دروغگویی، پررویی و روز روشن دروغ گفتن انصافاً بینظیر است ولی در حوزه های دیگر شبیه آن بهتر، بدتر، کمتر، زیادتر بوده».
۲۴ دیماه
«موضوع پنجم: حرکت ما برای ۲۲ بهمن است که به تدریج مطرح می شود و شکل می گیرد. مثل بقیه حرکتهایی که داشتهایم. همانطور که قبلا هم صحبت کردیم جنبش الان دارد نوجوان شیطان و پرقدرتی می شود و در حرکتهای قبلی هم نشان داده که درست مثل یک مشت زن قوی و ورزیده و بافکر تن خودش را گرم نگه می دارد و با اکسیون های متعددی که دارد خودش را در میدان نگه می دارد و رشد می کند و عضوگیری می کند و توسعه پیدا می کند، دانشش را بالا می برد و مردم را دلگرم نگه می دارد و به میدان می آورد و هراز چندگاهی که مناسبتی پیدا می شود برای اینکه میلیونی به خیابان بیاید پایش را در خیابان می گذارد و مثل یک مشت زن که با یک گوریل در رینگ قرار دارد یک ضربه کاری می زند. دیده ایم که بعد از هر حرکت میلیونی و قدرت نمایی عمومی که می کنیم این گوریل گیج و گیج تر می شود و مطمئن باشید یک روز با صورت به زمین می خورد. بچه ها از همین حالا دارند می گویند که در ۲۲ بهمن ضربه کاری خواهند زد و در مسیرهایی که حکومت ناچار است مثل هرسال راهپیمایی بگذارد، حضور بزرگ خواهیم داشت ضمن اینکه دیگر روش های قدیمی برای سرکوب هم خنثی شده است و امکان حضور بزرگ هست».
۲۵دیماه
«نکته آخر در باره سوالاتیست که اغلب پرسیده می شود. این سوال را به عنوان سوال سوم من انتخاب کرده ام از مجموع سوالاتی که می آید. این که آیا رژیم با مبارزات بی خشونت قانع می شود پاسخ این است که ما به دنبال قانع کردن رژیم نیستم . مبارزات بی خشونت صرفا یک مزیت اخلاقی نیست ما به دنبال تسلیم کردن حکومت هستیم. و مبارزات بی خشونت نیرومندتر از هر روشی است و در پایان دشمن در اینجا حکومت را شکست خواهیم داد».
۲۶ دیماه
«یکی دیگر از مسایلی که در پرسش ها مطرح می شود این است که آیا با دست زدن به مقاومت مدنی زمان زیادی برای سرنگونی حکومت صرف خواهد شد؟ باید گفت که خیر و اتفاقا تجربه ی بشری نشان داده است که مبارزههای بیخشونت بسیار زودتر و برق آساتر از روش های خشونت آمیز به نتیجه رسیدهاند و شاهد بودهایم که گاهی جنبشهای خشونتآمیز و جنگ آلود سال ها به طول انجامیده اند».
۲۷ دیماه
«سؤال بعدی آن است که می پرسند گاه اعتراضات خیابانی خطرناک است و هزینه زیادی دارد و چرا و چگونه باید این کار را بکنیم. پاسخ به آن دو بخش است اولأ رفتن به خیابان تنها روش مبارزه با خشونت نیست بسیاری روش های دیگر هست که تأثیرش گاهی از به خیابان رفتن هم بیشتر است. گرچه قدرت نمایی جمع کثیری در خیابان یا تظاهرات پراکنده خیابانی خود تاثیر بزرگی در فرسایش نیروهای سرکوبگر دارد ولی ده ها روش شناخته شده دیگر یا روشهایی که ایرانی ها خودشان اختراع کردند مثل اسکناس نویسی گاه تأثیر بزرگتری دارد. اما به خیابان رفتن ما هم یک روش خاص ایرانی ها را پیدا کرده و آن این است که از روزهای حکومت یا از روزهای ملی استفاده می کنیم و به این ترتیب حکومت را در برابر بازی باخت باختی قرار می دهد که یا ناچار است دست به سرکوب بزند مثل عاشورا که در پی آن[عدهای از ما که یقینا من و سازگارا بین آنها نخواهیم بود کشته خواهند شد]آبروی دینی و جهانی اش می رود و یا ناچار است سکوت کند که آنوقت جنبش می تواند با هزینه کمتری در خیابان حاضر شود.
۲۸ دیماه
«ما مبارزه بی خشونت را می خواهیم دنبال کنیم اما حکومت خشونت می کند٬ با حکومتی مواجه هستیم که خشونتورزی میکند ... چکار باید کنیم؟».
«پاسخ این سؤال چندبخش دارد. اول این که خشونت ورزی یک حدی دارد٬ در واقع یک تعریفی برای آن داریم. ما وقتی که مواجه میشویم با مأموران حکومت هرکاری که در ذهن او خشونتورزی را مباح و موجه می کند٬ خط قرمزی است که نباید از آن عبور کرد. ولی ... این حرف به این معنی نیست که ما کتک بخوریم یا زخمی بشویم و هیچ کاری نکنیم٬ دفاع مشروع حق ماست. ... اما تنها راه جلوگیری از خشونت ورزی حکومت دفاع مشروع از خودمان نیست٬ بلکه اصلیترین کار ما طراحی فعالیتهایی است که اساسا به حکومت این ابزار را نمی دهد که از خشونت ورزی استفاده کند».
آیا راه جلوگیری از خشونتورزی دفاع مشروع از خودمان است؟ یعنی پاسداران٬ بسیج٬ نظامیان و لباسشخصیها وقتی با چندنفر روبرو شدند که آمادهی رودررویی هستند٬ جا میزنند و از اعمال خشونت میپرهیزند؟ آیا واقعیت این سخن را تأیید میکند؟
سازگارا: «... آنجایی که ما وارد خیابان میشویم و با مأمور حکومت برخورد میکنیم در واقع حواسمان هست که ما اسیر خشونت نمیشویم. اگر حتی (روزعاشورا بچه ها نشون دادند٬) از خودشون دفاع هم می کنند٬ مرز آن تا آنجایی است که از خود دفاع میکنند! خلعسلاح میکنند که طرف بداند نمیتواند خشونت کند اما بعد ولش میکنند برود. بنابراین استراتژی مبارزات بی خشونت ... بر اساس جذب ستونهای قدرت حکومت در اقیانوس خروشان مردم بناشده و این روش است که قدرتمندتر از مبارزات خشونتبار است».
کار سازگارا (یا به قول «بچهها»: عمو محسن!)راحت نیست. بچهها انگار به طریقی دریافتهاند که این راه نهایتا و جبرا به یک رودررویی مستقیم و خشونتبار منجر میشود. این در حالیست که روشن کردن آنها دشوار نیست. زیرا پرسش ساده است: «آیا مبارزهی ما یک مبارزهی بیخشونت است»؟ و پاسخ سازگارا هم می تواند به همین سادگی باشد٬ پاسخی که او از بیان آن طفره میرود:
- تا وقتی که قدرت کافی برای یکسرهکردن کار را نداریم٬ بله. ادامه...
اگر مردمی كه در معرض تعدی قرار میگیرند، قادر شوند مقابله به مثل خودرا در قالب دفاع مشروع توجیه كنند، در این صورت كاری جز بالا بردن سطح خشونت انجام ندادهاند، و دیگر نمیتوانند خشونتپرهیزی را ویژگی رفتار سیاسی خود معرفی كنند، قدرت جنبشهای خشونتپرهیز، در توان آنان در خشونتپرهیزی و تحمل خشونت و بردباری در برابر آن است ...
اما ... ذكر این نكته ضروری است كه هم محافظهكاران و هم ساختار شكنان، اصرار شدیدی به نادیده گرفتن «اصلاح طلبی» دارند؛ یا اساسا وجود چنین طیفی را باور ندارند یا آن را «كاذب» می دانند. این گونهاست كه محافظه كاران، اصلاح طلبی را «براندازی نرم» می دانند واصلاحطلبان را در جرگه ساختارشكنان به حساب می آورند. از دیگر سو، ساختارشكنانرادیكال نیز اصلاح طلبی را تلاشی برای حفظ ساختارهای حاكمیت و نوعی محافظهكاری می خوانند ...
این احساس را که «دایما دیر است» میشناسید؟ آدم احساس میکند مرتب تأخیر دارد و در پس وقایع میدود. این احساس «دایما دیر است» باید یکی از احساسهای مخصوص دوران بحرانی باشد. دورانی که در آن غلظت وقایع زیاد٬ و «یک روز آن معادل بیست سال است».
در این چندوقت گذشته در مورد خیلی چیزها میخواستهام بنویسم و مکررا دیر شده است. حاصل چند فایل ورد است که یادداشتهای پراکندهی ریز و درشت و درهم و برهم موجود در آن آینهی وضعیت ذهنی من در چندماه گذشته است. در این فایلها در مورد عدل علی علیهسلام/ طلحه و زبیر و معاویه پسر ابوسفیان مطلب هست٬ تا ندا آقاسلطان٬ .... اوباما و کشتار آمریکایی ها در افغانستان. اسناد عجز و تلاشهای مذبوحانهای که شتاب روند وقایع و رخدادها آنها را کهنه و باطل کرده است.
یکی از آخرین «چیز»ها که میخواستم در مورد آن بنویسم «مناظره» جواد اطاعت و علیرضا زاکانی بود. موضوع مهمی که امروز وقتی به آن نگاه میکنم٬ انگار یک سال از وقوع آن میگذرد.
اهمیت این مناظرهها برای من از اینجاست که نفس وجود آنها نشاندهندهی شکاف و خدشه در بینش سیاهوسفید است. و فکر میکنم با این که با شکاف بسیار کوچکی روبرو هستیم٬ بایستی و حق داریم که آن را مهم و ارزشمند بدانیم. این پدیده ما را در این موقعیت قرار میدهد که نگاهی به واقعیت بیاندازیم٬ و ببینیم که در قلب سیاهی٬ سپیدی هست و در قلب سپیدی سیاهی. ببینیم که سروکار ما با صفکشی دوگروه خیر و شر/ حق و باطل در برابر هم نیست. و این از نظر فرهنگی حادثهی مهمی است. راحتی بینش سیاهسفید این است که به فکر و بحث و جدل نیازی ندارد. کافی است یک برچسب به طرف مقابل زد٬ و از این طریق باب گفتگو و جدل فکری را با او بست: فتنه!
جالب اینکه٬ با تأمل در مفهوم «فتنه» به نظر میرسد که این مفهوم خود یک مفهوم خاکستری اسلامی است که به اسارت بینش سیاهوسفید ایرانی درآمده است. فتنه مخلوط حق و باطل است. و به همین دلیل یککاسه کردن حق و باطل و کمر به نابودی کل آن بستن٬ الزاما به معنی نابود کردن مقداری «حق» است. نیروهای مختلف٬ از جمله قدرتهای جهانی درهر کشوری که دچار بحران میشود به نفع منافع خویش دخالت میکنند. در ایران٬ به خاطر اهمیت چندلایه آن شدت این دخالتها بیشتر است. اما با انتساب جنبش سبز ایران به قدرتهای بیگانه٬ نمیتوان خواستهای به حق بخش قابل توجهی از ملت ایران را سرکوب کرد.
بایستی در مورد مناظرهها مینوشتم٬ چون این که نمایندهی مجلس ایران و یکی از کارشناسان باتجربهی سیاست کشور در صداوسیمای سخنانی را که باید گفته شود میگوید٬ حادثهی بیاهمیتی نیست.
بخصوص وقتی دیدم بیبیسی به این مناظره نپرداخت و تا جایی که من میدانم آن را پخش نکرد٬ و برخلاف معمول یکی از جملههای تندوتیز مناظره را برای تیتر اول وبسایت خود انتخاب نکرد٬ موضوع برایم جالبتر شد٬ زیرا بنا بر شناخت من از بیبیسی رویکرد این رسانه ایجاد تنش و شتاببخشیدن به سیر وقایع در ایران است. و وقایعی نظیر این مناظره از التهاب جامعه میکاهد و سرعت را پایین میآورد. این تجربه برای همه قابل دسترس است که فکر کردن در فضای ملتهب و در سرعت زیاد دشوار و اغلب ناممکن است. و از آنجایی که جنبش سبز خواهان عقلایی کردن مناسبات و رفع معضلات از طریق تفکر و راهکارهای بهتر و مناسبتر است٬ سرعت پایین به صرف ماست. مضافا اینکه تغییرات حاصل از یک جنبش اجتماعی مطالبهمحور نظیر جنبش سبز مبتنی بر تغییر و رشد افکار٬ رویکردها و ذهنیتهاست. جنبش سبز را زندگی کردن٬ اشاره به ویژگی همین نوع تغییر دارد. تغییراتی که ماهیتا بسیار کند هستند و به تدریج به وجود میآیند٬ و با تعجیل ناسازگارند. این ضربالمثل «عجله کار شیطان است»٬ اگر شیطان را نیرویی فرض بگیریم که جلوی بینایی ما را میگیرد و میخواهد که فکر ما درست کار نکند و اشتباه کنیم٬ خیلی درست است.
باری ... یک چیزی هم نوشته بودم که به خاطر عقب افتادن از سیر حوادث نتوانستم آن را سروقت اینجا بگذارم. این بود:
... از عبدالله شهبازی خواندم٬ در جواب شخصی که به مصاحبهی او با بیبیسی انتقاد کرده بود٬ مثل جالبی زده بود. گفته بود٬ عقربهایی در جهنم هستند که انسان از دست آنها به مار پناه میبرد.
منظور شهبازی از عقرب رسانههای داخلی و در رأس آنها صداوسیماست. رسانهای که انگار بنابر اقتضای طبیعتاش در این ماههای اخیر دایما نیش زده/ و سم پراکنده است. جالب اینکه همین بنگاه سمپراکنی برنامهای میگذارد که در آن فردی سخنانی را بگوید که تکرار آنها در اینجا لازم نیست٬ چون حتما آن را شنیدهاید. سخنانی که بایستی گفته شوند و به گوش ساکنان شهرهای کوچک و روستانشینان ایران نیز برسد. این حرفها برای اصلاح مناسبات جامعهی ما بایستی زده شود. هر چه گستردهتر بهتر.
این مناظره برای من واقعهی شیرین و دلگرمکنندهای بود که کمی از نگرانی و التهاب من کاست. «عقرب جهنمی» برعکس همیشه کام مرا شیرین کرد. این برای من که برای فهمیدن آنچه در ایران اتفاق میافتد باید پیوسته محتاج «مار» باشم٬ حادثهای عجیب بود. آیا عقرب تغییر طبیعت داده است؟ آیا «عقلای» قوم سر عقل آمدهاند؟ ...
پیش از اینکه املا/انشای همین چندخط را درست کنم٬ یک روز گذشت و ما در جریان واکنش نیروهای مختلف نسبت به مناظرهها قرارگرفتیم. اصلاحطلبان که همیشه بر این پای میفشرند که ما خواهان تغییر هستیم و برای مطالبات و ادعاهای خود استدلال ارایه میدهیم٬ طبیعتا مناظره را مثبت ارزیابی کردند. اصولا این یکی از خواستهای جنبش سبز بود و هنوز هست. رفسنجانی اعلام کرد که مناظره بین گروههای درگیر از برخورد خياباني موثرتر است. اصولگرایان میانهرو مناظره را امری مفید دانستند و خواهان شرکت موسوی در مناظرهها شدند. در همین حال اصولگرایان تندرو٬ وفادار به تصورات سیاهسفید همیشگی خود مناظره را از اساس مردود دانستند. مناظره در نظر اینان یعنی دادن میکرفن به دست عدهای قلیل متشکل از فریبخوردگان٬ عاملین دشمن و اغتشاشگران فتنهگر است که بهترین وسیله برای مقابله با آنها نه گفتگو و استدلال بلکه سازمان اطلاعات٬ بسیج و نیروهای مسلح است.
البته باید این را نیز بگویم که در کنار دنبال کردن موضوع مناظره٬ ویدئوهای محسن سازگارا را هم از دست نمیدادم.
سازگارا در یکی از ویدئوهای خود این موضوع را کوچک جلوه میدهد*. وقتی دیدم او جواد اطاعت را «سبز کمرنگ» مینامد و از این طریق ارزش مناظره را انکار میکند٬ با خودم گفتم رنگ سبز جواد اطاعت با تصورات من از جنبش اجتماعی٬ از اصلاحات٬ از رشد فرهنگی بیشتر سازگار است تا سبزسازگارایی. دیدم باید موضوع مناظره را کنار بگذارم و در مورد حرفهای سازگارا بنویسم. البته اهمیت و وزنهی عینی شخص سازگارا و پیامهای ویدئویی او و درجهی تأثیر آنها در جنبش مدنی ایران برای من روشن نیست (بعضیها او را مهم میدانند و بعضی از افراد مقیم ایران که من از راه چت با آنها ارتباط دارم او و پیامهای او را بیاهمیت میدانند: «اینجا کسی او را تحویل نمیگیرد»). اما تا آنجا که موضوع به من مربوط میشود٬ نمیتوانم از کنار او بیتفاوت بگذرم. از اولین پستی که در باره سخنان او نوشتم مدتی میگذرد. این پست مربوط به زمانی بود که او از طریق تهدید مزدوران لباسشخصی رژیم که در صورت ضرب و شتم «زن و بچهی مردم» خون آنها پای خودشان است٬ جنبش را تلویحا به اعمال خشونت ترغیب کرده بود. ادامه دارد ... مرتبط:
* پ.ن. امروز (۲۸ژانویه) در ویدئویی روز ۲۵ دیماه که پیشتر نمی دانم چطور آن را ندیده بودم٬ دیدم او عمل جواد اطاعت را مثبت ارزیابی می کند. امروز نتوانستم ویدئویی را که در آن جواد اطاعت را «سبز کمرنگ» می نامد پیدا کن. اما چون شخصا آن را دیده و شنیده ام از وجود آن اطمینان دارم.
زنگ خطری که پس از انتخابات در روح من به صدا درآمد٬ تا به امروز بیانقطاع میزند. چند روز پیش یکی از دوستان که جدیدا از ایران برگشته بود به من میگفت٬ دلیل این حالت این است که ارتباط من با واقعیت جامعهی ایران از طریق اینترنت و رسانههاست. استدلالی هم برای ادعا خود آورد که درست به نظر میرسید٬ اما کمکی به قطع این زنگ نکرد.
برعکس٬ حادثهی با اهمیتی که چندروز پیش اتفاق افتاد٬ بیاینکه زنگ خطر را خاموش کند٬ مرا کمی آرام کرد و حتما شما را هم کمی آرام کرده است. منظورم مناظرهی جواد اطاعت و علیرضا زاکانیست. نفس کشیدم. شبیه نفس کشیدن کسی که سر او را مدتی٬ زیادتر از حد طاقتاش زیر آب نگهداشته باشند. آیا این یک عقبنشینیست؟ آیا صاحبان قدرت سرعقلآمدهاند٬ یا ما را فریب میدهند؟ این را آینده نشان خواهد داد. اینکه یک نفر در صداوسیما سرخود را راست بگیرد و تعریف حاکمیت از جنبش سبز را زیر سؤال ببرد٬ یک موفقیت برای جنبش سبز است.
جنبش اجتماعی برای توفیق در امر اصلاح و تحول جامعه٬ نیازمند تغییر و تحول در افکار و اذهان شهروندان است. این هدف اصلی جنبشهای اصلاحگرایانه و همزمان شرط توفیق آنهاست. جنبش اجتماعی در عین حال که نتیجه و علامت وجود بحران در جامعه است خود نیز بحرانزاست. علت وجودی آن مواجههی جامعه با معضلاتی است که نظم حاکم برای آنها راه حل ندارد. راه حلهای جدید (مانند هر امر «نو»یی) نظم حاکم را به چالش میکشند. ارزشها و معیارهایی از اعتبار ساقط میشوند/ به اعتبار آنها آسیب وارد میشود٬ و به جای آنها ارزشها و معیارهای جدیدی جا باز میکنند. حاصل٬ درهمریختگیای است که امکان تغییرخلاق مناسبات اجتماعی را در خود دارد و گذر از آن روندی بسیار حساس است. در این دوران بسیاری از کلیشههایی که به کمک آنها واقعیت را برای خود تعبیر میکردیم/ توضیح میدادیم٬ کلیشههایی که توسط آنها ارتباطات بین پدیدهها و وقایع گوناگون را می فهمیدیم٬ کارآیی خود را از دست دادهاند. از طرفی غلظت رویدادها و وقایع نیز فوقالعاده زیاد است. در چنین موقعیتی هر رفتار یا حرکت به ظاهر بیاهمیت٬ چند جمله مطرحشده در یک مقاله٬ سخنرانی یا مناظره٬ بالقوه این خاصیت را دارد که در تعیین سرنوشت آیندهی جامعه و زندگی ما مؤثر باشد. حتما دقت کرده اید که از روی نوشتههای این دوران نمیشود طوری رد شد که پیشترها وقتی روزنامه میخواندیم رد میشدیم. صحبتهای اوباما٬ خطبهی رفسنجانی٬ نطق خامنهای٬ بیانیه موسوی٬ اعلامیه جمعیت ایکس٬ تحلیل بیبیسی یا سیانان ... فرقی نمیکند. ذرهبین را دایما در دست داریم. چرا؟ زیرا آنچه بر سر آن تاس ریخته میشود٬ سرنوشت ماست. حالت آمادهباش ذهن ما/ نیاز قوی و عاجل ما به پیشبینی و فهم رخدادها نیز از همینجا نشأت میگیرد. اگر نتوانیم اجزای واقعیت را نظم بدهیم از عهدهی فهم آنچه در حال واقعشدن است٬ ناتوان خواهیم شد. اما چه چیزی درحال واقع شدن است؟
در این میدان کلیه نیروهای اجتماعی مختلف داخل و خارج ایران٬ چه آنان که عزت و سربلندی ایران را میخواهند٬ چه آنان که منافع نامشروع خویش را میجویند٬ همه در حال انجام کار واحدی هستند. هر یک از آنها با اطلاع از نیاز عاجل ما به فهم جدید از مناسبات و ارتباطات بین پدیدهها میکوشد مدل و کلیشهی توضیحی خود را به عنوان کلیشه یا مدلی که واقعیت را به نحو احسن توضیح میدهد به ما عرضه کند. سرنوشت جنبش به این بستگی دارد که کدام تعریف از واقعیت اذهان اکثریت اعضای جامعه را فتح و فکر آنها را قانع کند. مرتبط:
انتخابات ۸۸ برای من هم مانند ضربهی بزرگی بود که گیجی و پریشانفکری آن هنوز خاتمه نیافته است. به وبلاگها و به تعداد بروزشدنهای آنها نگاه کنید. من هم یکی از آنهایی بودم (و هنوز هم هستم) که از نوشتن عاجز شدم٬ و دستبهگریبان با نگرانیها٬ عجز و گیجی خودم٬ از خواندن وبلاگهایی که نویسندههای آنها انگار که در کرهای دیگر زندگی میکنند کمافیالسابق در مورد عشقهای سوزناک مینویسند٬ شعر میگویند٬ خاطره تعریف میکنند یا از کتابشان میگویند که آن را برای مجوز چاپ به ارشاد دادهاند٬ متحیر شدهام. نوشتههای اینها را دیگر دنبال نمیکنم. حداقل٬ دیگر مثل گذشته دنبال نمیکنم. یعنی نمیتوانم دنبال کنم.
روی سخن من بیشتر با «لالشده»هاست. با «لکنتگرفته»هایی مثل خودم. «ما» بایستی بر عجز خود فایق آمده و در مورد آنچه میخواهیم٬ آنچه نمیخواهیم٬ آنچه ما را نگران میکند٬ آنچه با آن موافق/ مخالف هستیم٬ بنویسیم. مهم نیست که زبان ما رسیده و فاخر نیست٬ قرار نیست به کسی نمرهی زبان داده شود. مهم نیست خواستههای ما خام و نسنجیده باشد. بیاهمیت است که فکرهای ما عمیق نیست. اهمیت ندارد که عدهای به ما انتقاد کنند٬ اعتراض کنند٬ بخندند یا حمله کنند. ما با کمک هم کوشش خواهیم کرد حرفهای نسنجیدهی خود را به مرور «سنجیده» کنیم. هیچ فکری در تنهایی کسی سنجیده نمیشود. فکر یک مقولهی اجتماعی است. اگر بخواهیم به تنهایی فکرهای خود را کاملا سبک سنگین کرده و به خیال خودمان حرف سنجیده تحویل دیگران دهیم٬ در زمانی که وقتشناسی امری حیاتی است٬ تأخیر خواهیم داشت.
در مورد توصیهی پزشکی به زنان باردار
پزشکها و خانمهایی که در زمان بارداری مورد حمایت پزشکی بودهاند میدانند. بعضیها هم مثل من در بارهی آن خوانده اند که زندگی جنین در دوران بارداری و به ویژه در دوازدههفتهی اول بسیار حساس و آسیبپذیر است. به زنان حامله معمولا توصیه میشود که در صورت علاقه یا اعتیاد به دخانیات٬ الکل و امثالهم٬ حداقل در این دوازدههفته از مصرف این مواد اکیدا خودداری کنند٬ زیرا در رحم آنها چیزی با سرعتی باورنکردنی در حال شکلگیری است. اتفاقهای بیشمار و با اهمیت بیولوژیکییی در وجود جنین به طور پیوسته رخ میدهد که برای رشد سالم آن حیاتی و تعیینکننده است.
در اینجا البته هدف ما راهنمایی زنان باردار نیست(!) نگاه ما بیشتر به جامعه است٬ چون این را خوب حس میکنیم که «جامعهی ما آبستن حوادثی است». جایی خواندهام که یک روز از روزهای دوران بحران به اندازهی بیستسال است. یعنی چیزی با سرعتی باورنکردنی در حال تحول است٬ اتفاقهای با اهمیتی پیوسته د ر حال رخدادن هستند که برای جامعهای که میخواهیم بعدها در آن زندگی کنیم٬ برای شکلگیری مناسباتی که از دل این چالشها متولد خواهند شد٬ سرنوشتساز و حیاتیاند.
جوامع گاه غولهای بی شاخودم آدمخوار میزایند. کسی که این را نمیخواهد٬ کسی که از این بابت نگران است٬ در این روند پرشتاب دخالت میکند/ باید دخالت کند. اگر ما شهروندان این جامعه هستیم٬ نسبت به آن مسئول و همزمان صاحب حق هستیم. ایران به کسی تعلق ندارد. ایران مال ماست. هریک از ما صاحب یک هفتادمیلیونام ایرانیم. آیندهی یک جامعه از تقابل فکرها٬ تصورات و آمالهای اعضای آن٬ از خواستههای آنها ساخته میشود. در مناسباتی که در آینده انتظار ما را میکشد خواستهای فرد و افرادی که در این روند دخالت نمیکنند٬ جایی ندارد.