۰۷ آذر ۱۳۹۴

بازی وبلاگی ویژه‌ی مشاهیر

بیبیسی یک بازی وبلاگی راه انداخته است تحت عنوان «اگر زن بودم  اگر زن نبودم». مردها باید خود را زن تصور کنند (اگر زن بودم) و زنها  خود را مرد (اگر زن نبودم). تعدادی در این بازی شرکت کرده و حاصل تخیلات خود را نوشتهاند که اینجا قابل دسترسی است، و من به خواننده گرامی قول میدهم که خواندن اغلب آنها شما را به دنیای عجیب و شگفتانگیزی خواهد برد.

خود را جای دیگری گذاشتن و از نگاه دیگری دیدن باعث شناخت میشود و معرفت به وجود میآورد، و معرفت بیشتر به تفاهم بیشتر میانجامد. «خودتان را بگذارید جای من، اگر جای من بودید چکار میکردید؟». 
وقتی مردی خود را در قالب زنی تصور میکند، میخواهد ببیند زندنیا را (که ما مردها هم جزو آن هستیم) چگونه میبیند، میفهمد یا تجربه میکند. و از آنجا که برای توفیق در این کار سرمایهای جز ذهنیات و تصورات خود ندارد، در واقع به ما نشان میدهد که او زن را چگونه میبیند. یک نمونه عالی نوشتهی عباس معروفی است که جهت بررسی آن باید یک کتاب نوشت، و من خواندن آن را به خواننده گرامی اکیدا توصیه میکنم.
موردی که میخواهیم در ادامه نگاهی به آن بیاندازیم عکس مورد بالاست، که در آن زنی (شهرنوش پارسیپور) سعی کرده است خود را جای یک مرد بگذارد

پارسیپور مینویسد
اگر زن نبودم مى توانستم بعضى شب ها به یک بار بروم و یک گیلاس ویسکى بخورم بدون آن که کسى فکر کند زن بدى هستم که به بار آمده ام.
یک بیدقتی را توضیح داده و به بقیه داستان میپردازیم. شخصی که زن نباشد اگر به بار برود و یک گیلاس ویسکی بنوشد، هیچکس فکر نمیکند که «او زن بدی است»، به این دلیل ساده: چون او دیگر زن نیست. منظور اینکه، اگر فرشتهای که سه آرزو را برآورده میسازد بر خانم پارسیپور ظاهر شده و او را به آقای پارسیپور تبدیل کند، او میتواند بدون نگرانی به باری رفته و یک گیلاس ویسکی بنوشدبه سلامتی آقا!
اما ببینیم پس از دگردیسی جنسی چه فکرهای دیگری در ذهن آقای پارسیپور جان میگیرند:
بعد مى توانستم با فاحشه اى که به بار آمده تا مشترى بلند کند دوست بشوم و با هم گپ بزنیم و من براى او یک گیلاس ویسکى بخرم. با هم بخندیم و حال کنیم.
یک بیدقتی دیگر را کوتاه توضیح داده به داستان برمیگردیم: به حرکت درآوردن هرچیزی - این قانون فیزیک است - نیازمند نیرو ست. و این قوت پول است که فاحشه را به این یا آن کار وامیدارد. پول توی کیف است، و کیف توی جیب مشتری ست. این آن نیرویی است که فاحشه را اول بلند، و بعد افقی میکند. فاحشه حداکثر در صدد شکار مشتری در بار است، آنجا میآید که کسی را به تور بیاندازد. و این از کمتجربگی(!) این مرد عجیب است که فکر میکند زن فاحشه مرد را بلند میکند!
بعد مى توانستم آن فاحشه را با خود به هتلى ببرم و اتاقى کرایه کنم بدون آن کسى مرا زن بدى بداند(!). میتوانستم با فاحشه به اتاق هتل بروم و با هم اختلاط کنیم. اگر دلم خواست با او همخوابه بشوم و اگر دلم نخواست او را بنشانم تا درباره زندگى اش برایم حرف بزند. آن وقت من مى فهمیدم چرا او به فحشا کشانده شده

قصد آقای پارسیپور از حرف زدن با فاحشه مانند قهرمانان جاهل‌ فیلمفارسی، و شوفرتاکسی لات مارتین اسکورسیزی نجات یا نصیحت اخلاقی زن فاحشه نیست. میخواهد بفهمد چرا او به فحشا کشانده شده است، که این هدفی والا ست. اما اینجا باز آقای پارسیپور مرتکب چند بیدقتی میشود، که نمیشود از آن گذشت. عبارت «به فحشا کشانده شده است» فاعلیت احتمالی زن را نفی میکند. در صورتی که بسیاری از فاحشهها، بخصوص در غرب و به ویژه در کشور محل اقامت پارسیپور فحشا را انتخاب میکنند. شخصا در رسانهها از دخترانی (با عکس و تفصیل) خواندهام که برای کسب هزینه تحصیلی خود تنفروشی میکردهاند. خیلیهای دیگر این شغل را به خاطر درآمد زیاد آن انتخاب میکنند. و و و.
در باره فحشا مطالعات زیادی هست. جامعهشناسها کارهای خوب و جالبی در این زمینه کردهاند. اگر پارسیپور میخواهد «بفهمد»، لازم نیست تغییر جنسیت بدهد. کافیست سری به کتابخانه بزند، یا کمی در وب جستجو کند. حاصل کار جامعهشناسها ممکن است اشکالات مختلفی داشته باشد، اما شناخت آنها ازشناختامثال پارسیپور دقیقتر، واحتمال دسترسی آنها به شناخت، به خاطر رویکرد روشمند آنها یقینا بیشتر است. پارسیپور میگوید: «اگر دلم خواست با او همخوابه بشوم و اگر دلم نخواست او را بنشانم تا درباره زندگى اش برایم حرف بزند». هنگامی که یک طرف تعامل این‌طور محکوم و مقید به خواست/ و نخواست دل طرف دیگر باشد، با یک وضعیت ضداخلاقی روبرو هستیم که در آن گفتگو نمی‌تواند به فهم واقعی برسد. 
[در فیلمی دیده‌ام که زن فاحشه یکی از همین مردهای اهل گفتگو(!) را از اتاق بیرون انداخت. صحنه‌ی لذت‌بخشی بود]. 
باری پارسی پور میگوید: اگر مرد میبودم، پس از نوشیدن یک گیلاس ویسکی با توسل به قدرت پول فاحشهای را به انقیاد خود در میآوردم، و در صورتی که دلم نخواست با او همخوابه شوم، او را مینشاندم تا از زندگیاش بگوید «و مى فهمیدم چرا یک زن حق ندارد که اگر عملى انجام داد که جنسى بود و به خاطر آن به فحشا کشیده شد باید فاحشگى را به عنوان شغل انتخاب کند».

بیدقتیهای در این نوشته کم نیست، اما این جملهی آخر از قلم پارسیپور به عنوان ادیب، فاجعه است. انگار که یک گیلاس ناقابل ویسکی آقای پارسیپور را زمین زده است:
و میفهمیدم چرا یک زن حق ندارد
که اگر عملی انجام داد که جنسی بود
و به خاطر آن به فحشا کشیده شد
باید فاحشگی را به عنوان شغل انتخاب کند!

حوصله و زور لازم برای ادامهی داستان را ندارم. هدف پارسیپور از این نوشته معلوم نیست و پرداختن بیشتر به آن یأس و تأثر آدم را افزایش میدهد. اما چرا پارسیپور، وقتی قرار است در قالب یک مرد برود، مردی با یک چنین شخصیت ناهنجاری را انتخاب میکند؟ واقعیت این است که همه مردها برای رفع نیازهای جنسی خود به فاحشهها رجوع نمیکنند. اینگونه مردها که آنها را فواحش بلند میکنند(!) نوع بخصوصی از مردان هستند که در فارسی محاوره‌ای به آن‌ها «جنده‌باز» می‌گویند و قصد آنان از رفتن به «بار» هرچه باشد، مانند آقای پارسیپور رسیدن به پاسخ پرسشهای اخلاقی، و روشنگری نیست. ادامه ...