۲۱ مهر ۱۳۹۴

مرگ فرزند خردسال خلیفه، و رفتار همسر او

من این داستان را جایی خواندهام، اما با این‌که متأسفانه نمیتوانم نام دقیق خلیفه و همسر او را ذکر کنم، داستان را یادم هست. زن می‌خواهد پس از مرگ پسرک که بسیار مورد محبت خلیفه بوده است او را از مرگ فرزند باخبر کند. حیف که متن اصلی را ندارم. متن شیرینی بود که روایت آن به زبان امروز به آن لطمه میزند، اما صوت آن در گوش من اینجور مانده است: ... و آن شب به حمام شد خود را معطر ساخت به عطرها موی بیاراست حریر نیک بر تن کرد ... و با شوی خویش گرد همی آمد. و سپس با او به نرمی و محبت سخن آغاز کرد که جانت سلامت باد، حکم امانت چیست؟ خلیفه جواب داد بازگرداندن آن به صاحب اصلی پرسید هیچ ناراحت شوی اگر کسی امانت خود از تو بازگیرد؟ گفت نی گفت کودکان امانت خداوند نزد مایند و بدان که حق باریتعالی امانت خود از ما بگرفت.

آفرین بر این زن نیک‌اندیش

پ.ن.:
صد آفرین :)