۰۹ مهر ۱۳۹۴

آیینه‌ی عبرت

امروز میتوانیم ادعا کنیم که استاد شجریان آشکارا در جبههی ماست. منظورم از ما، جمله خیرخواهان و هنردوستان این مرزوبوم است که از تملقگویی روزنامهنویسها شاکی هستیم و سالهاست که خستگیناپذیر و به طور مستمر با طنز، متلک، نقد، طعنوگلایه، و همین‌طور نیشوکنایه، قبح رفتاری آنان را به آنان گوشزد کرده و میکنیم
شجریان در نامهای که به مناسبت رد نشان شوالیه از سوی حسین علیزاده نوشته بود، به مجیزگویان عرصه هنر انتقاد تندی کرده است.
آنها را میشناسیم. کسانی که دایما استاد استاد میکنند، کسانی که در مسابقهای مسخره در ساختن عبارات، القاب و جملههای جدید چاپلوسانه گوی رقابت از هم ربوده و نتیجه کار خود رادر زبان فارسی منتشر میکنند، مثلا مینویسند «شوالیه هنر ایران در بیانات خود ...»، مینویسند «کیخسرو اسبسوار آواز ایران» میگویند «این کارگردان ایرانی که وبسایت کن او را قابل احترام نامیده ...»، ... و از اینجور - محترمانه بگوییم -چیزها میگویند
خود نامگذاری این جماعت به «بادمجاندورقابچین» از سوی خداوندگار آواز ایران اعلیحضرت محمدرضا شجریان(!) به وضوح نشان میدهد که او نیز مانند ما از این جماعت شاکیست و رفتار آنها را قبیح مییابد.

اما اگر نمیخواهیم نامنصف باشیم نباید این را هم از نظر دور بداریم که رابطه خوب با ارباب و اصحاب رسانه در همهجای دنیابرای آدمهای مشهور مهم است. رابطهی این دو گروه با هم یک رابطه سودآور دوجانبه است، نوعی بازی - به قول امروزیها - وین وین! و اینهایی که شجریان از آنها به عنوان بادمجاندورقابچین یاد میکند یقینا به شجریان فایدهها رسانده اند و از قبل او فایدهها بردهاند. با این تفاوت که امروز مقام و شهرت شجریان در حدیست که دیگر نیازی به آنها ندارد

رفقا! سرنوشت محتوم و غمانگیز دستمال کاغذی این است که پس از استفاده و استعمال، آن را دور میاندازند.
این واقعیت/ بایستی هر قلمبدست جامعه هنری را به خود بیاورد، چشم او را باز کند، که دستمالکاغذی کسی نشود/ باید به او بفهماند که مزد یک عمر مجیزگویی و بتسازی - چنانکه به عینه دیدیم - چیزی نیست، جز یک ‌«درنهایتتوسری»‌.