۰۶ بهمن ۱۳۹۰

دوستی محبت نون‌قندی

بروشور توی جعبه‌قرصا رو می‌خونید؟ نه، نمی‌خونید. پیشنهاد لینک دادم نوشته‌ی خوندنیه «رئیس صنف سازندگان جمله‌های عجیب» رو بخونید، شک دارم خونده باشید:) نه، شما آدمی نیستید که بروشور توی جعبه‌قرصا رو بخونید. منم همین‌طور بودم، مثل شما.
دیگه وقتی دکتر گفته روزی چنتا، بعد از غذا، پیش از غذا، وسط غذا ـ دیگه تو این بروشور چی برا دونستن هست که به زحمت خوندش بیارزه؟ ولی همین آسپرین ساده رو نگا کنید. همین آسپرینی که برامون تو ردیف سنبل‌الطیب‌و نبات‌داغو این چیزاس. تو جعبه‌ش یه صفحه بزرگ اندازه آ۴ هست با نوشته‌های ریز که نوشته‌هاشو اگه به اندازه معمولی بنویسیم برا خودش یه جزوه میشه! خب، اینا چیه؟
اینو دیگه همه میدونن که هیچ دوتا آدمی نیس که بدنشون یه جور باشه. هر بدنی تاریخ‌جغرافی خودشو داره. این قرصا برا یه آدم فرضی درست میشن که همه‌چی‌ش حدوسطه. برا یه آدم «نرمال»ی که میشه گفت هیچ‌جا واقعا پیدا نمیشه. برا همین این قرصی که یکی میخوره سالم میشه، ممکنه یه ماده‌ای توش باشه که به تاریخچه بدن ما نخوره. به قول مامان بزرگا، ممکنه یه چیو خوب کنه، ولی دور از جون بزنه یه چی دیگه رو خراب کنه. بخصوص اگه آدم بالای ۵۰ باشه.
امروز صب که از خواب بیدار شدم از پنجره دیدم رو شاخه درختا برف نشسته و یه آفتاب خیره‌کننده‌ای افتاده نک درختا، مه رقیقی هم تو هوا بود. دیدم نمیشه فقط نگا کرد. پنجره‌رو چارتاق باز کردم، یه نفس عمیق کشیدم که کیف بخصوصی داد. [چندوقته نفس کشیدن یکی از کارای با اهمیت من شده. الان انواع مختلفی از نفس کشیدنو با خاصیتای مخصوصشون میشناسم، و از من گفتن، این نفس صبحگاهی یه چیز شفابخشیه. برا همه آدمای غیرفرضی. فرقی‌ام نمی‌کنه با چه درد، و کدوم مرضی].
هی می‌خونیم یا میشنویم هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است و چون برون میآید مفرح ذات، ولی امروز متوجه شدم این «مفرح ذات» رو درست نفهمیده بودم. چطور بگم؟ به طرز عجیبی احساس شنگولی می‌کردم (تا حالا شنگول بودید؟). ینی طوری، که عمل اعصاب‌خوردکن ولی لازم‌الاجرای شستن دست‌وصورت، این محکومیت ابدی ۳۶۵بار درسال، شده بود تفریح! ینی ذاتم طوری مفرح بود که داشتم پای دستشویی آب‌بازی می‌کردم. این‌طوری بگم، دلم می‌خواس یه حوض این‌جا بود، سرمو می‌کردم زیر آب چشمامو واز می‌کردم. بقیه‌شو نمی‌شه تعریف کرد، از خوشحالی بغضم میگره.

خدا ذات همه ما رو مفرح کنه. خداوندا خوانندگان ۴دیواری رو جزو مفرّح‌الذوّات بخصوص خودت قراربده :)

این در حالی بود که حین آب‌بازی یاد حرف اتریشیا افتادم. می‌گن وقتی بالا ۵۰یی، اگه یه روز صب از خواب بیدار شدی، دیدی جایی‌ت درد نمی‌کنه، بدون ُمردی :) ولی من اینطوری حس نمی کردم! حالا اصلن داشتم یه چیز دیگه می‌گفتم. صحبت بروشورا بود. خوندشون واجبه ... میدونم، این حرفا رو باید نویسنده وبلاگ «یک پزشک» بنویسه، که متأسفانه بیشتر دوس داره در مورد ثروت زاکر برگ و قیمت مبلمان خونه‌ی استیو جابز، و کلا از اعداد بزرگ، وقایع عظیم، آدمای مهم و از این‌جور چیزا بنویسه (نمی‌دونم شنیدید یا نه، اخیرا که یکی از وبلاگ‌نویسا اصن ورداشته یه کتاب نوشته در مورد خدا! باید نوشته‌ی باحالی باشه!) ... داشتم می‌گفتم این بروشورا رو باید خوند. اینا حداقل به اندازه کتاب خدایی این دوستمون مهمن! دارم به خودمم میگم. چون خودمم اینو اونقد جدی نمی‌گیرم.
امروز سر صبحانه یکی از اینا رو خوندم. باید دیشب قبل از مصرف می‌خوندمش ولی حوصله نکردم. یکی از قسمتای مهم این بروشورا لیست عوارض جانبی‌اه. مخصوص آدمای تنبل راحت طلب. حتما دیدید. مثلا میگه اگه بعد مصرف سرگیجه گرفتید یا لپا‌تون گل انداخت، چشمتون سیاتاریکی رفت یا خدانکرده قلب‌تون تیرکشید، بدونید یه جایی داره یه اتفاقی میافته. که یا زیاد مهم نیس، ولی «از کارهایی که به حواس جمع نیاز داره مث رانندگی بپرهیزید!»/ یا مهمه، «از ادامه مصرف خودداری کنید!»/ یا خطرناک و نگران‌کننده‌س که یعنی «سریع با پزشک تماس بگیرید». من همیشه اول یه راست میرم سر همین لیست :) امروزم همین‌کارو کردم. کلی عوارض جانبی توش ردیف شده بود که سر آدم سوت می‌کشه. آدم باورش نمیشه با خوردن یه قرص چه اتفاقایی می‌تونه بیفته. موردهایی بود از بعضا راس‌راسی ترسناک، تا بی‌آزار از نوع «خیالتون راحت باشه، میگذره». اما یکیش از همه جالب‌تر بود:
«استفاده از قرص ... می‌تواند باعث احساس خوشبختی غیرعادی و اغراق‌آمیز نزد بیمار شود!».
نوشته این وض می‌تونه تا بیس‌وچار ساعت ادامه داشته باشه :)